جزئیات مقاله

تعداد نظرات :0
آنچه در این مقاله میخوانید ..

رفتاردرمانی

رفتاردرمانی

رفتاردرمانی در نقطه مقابل روانکاوی که تا آن زمان جریان غالب و اصلی روانشناسی بود، شکل گرفت. رفتارگرایان معتقد بودند آنچه اصالت دارد که قابل مشاهده و اندازه گیری باشد. به همین دلیل روانکاوی را نقد کردند و آن را بیش از حد انتزاعی، غیر قابل اندازه گیری و غیر علمی می‌دانستند.


رفتاردرمانی در معنای کلان و ساده، یعنی درمان بوسیله رفتار. هر چند رفتار خود مفهومی است که در گذر زمان گسترده‌تر شده امروزه مفهومی وسیع‌تر از زمان شکل گیری رفتاردرمانی کلاسیک را پوشش می‌دهد.
در این مطلب ابتدا با مفاهیم اولیه در رفتاردرمانی آشنا می‌شویم. بعد از آن  تکنیک‌های اصلی و مهم رفتار درمانی را یاد می گیریم.

در ادامه هم  موج‌های دوم و سوم رفتاردرمانی را معرفی می کنیم. (در مقالات جداگانه موج دوم و سوم رفتاردرمانی کامل شرح داده شده اند).

در پایان هم به نقد و بررسی رفتاردرمانی و کارنامه آن می‌پردازیم.

فهرست اصلی مقاله:

منطق درمانی رفتاردرمانی چیست؟

شرطی زدایی چیست؟

تمرکز بر زمان حال و پرهیز ازعلت گرایی در گذشته

جایگزینی رفتار به چه معناست؟

بینش در رفتاردرمانی، چگونه کسب می‌شود؟

تکنیک‌ها و روش‌های درمانی رفتاردرمانی چه هستند؟

غرقه سازی چیست؟

مواجهه سازی تدریجی چیست؟

تکنیک تن آرامی یا ریلکسیشن چیست؟

مهارت‌های اجتماعی مهم، چه هستند؟

روند تکامل رفتاردرمانی از موج اول تاموج دوم و سوم آن

رفتاردرمانی کلاسیک یا موج اول رفتاردرمانی چیست؟

درمان شناختی رفتاری یا موج دوم رفتاردرمانی چیست؟

موج یا نسل سوم رفتاردرمانی چیست؟

نقد و بررسی کارنامه رفتاردرمانی (کلاسیک)

مفاهیم اولیه و بنیادی در رفتاردرمانی

رفتار:

در رفتاردرمانی کلاسیک،رفتار به اعمال آشکاری که فرد انجام می‌دهد و نمی‌توانیم آنها را مشاهده کنیم، محدود می‌شود. اما درموج های بعدی رفتاردرمانی و خصوصا موج سوم(مثل درمان فراشناختی،درمانACT)فرآیند‌های ذهنی که قابل انتخاب باشند هم رفتار به حساب می‌آیند. مثل نشخوار فکری کردن.
یاد گیری:

یادگیری یعنی هرنوع تغییر در رفتار که مداوم و پایدار باشد. یادگیری الزاما مثبت نیست و بسیاری رفتار‌های نادرست هم به دلیل یادگیری آموخته می‌شوند. کلمه مداوم به این دلیل استفاده می‌شود که رفتار ممکن است موقتی تحت تاثیر هیجانات خاص مثل ترس یا مصرف مواد و الکل و دارو تغییر کند، ولی این تغییرات رفتاری، یادگیری به حساب نمی‌آیند. 

مثل کسی که مشکل کنترل خشم و رفتار پرخاشگری دارد ولی در موقعیت خاصی به دلیل ترس، رفتار پرخاشگری بروز نمی‌دهد. یا کسی که تحت تاثیر مواد یا داروی خاصی رفتار مهربانانه بروز می‌دهد ولی بعد از تمام شدن تاثیر دارو به شخصیت اصلی خود باز می‌گردد.


پاداش:

هر عاملی که شوق و هیجان و انگیزه مثبت برای انجام رفتار خاصی را، تحریک کند، یک پاداش مثبت است. مثل کودکی که برای دریافت جایزه وعده داده شده، تلاش می‌کند که نمره بهتری بگیرد یا زن بزرگسالی که برای جلب توجه مرد مورد علاقه اش حاضر است محدودیتی را بپذیرد یا رفتار خاصی را کنار بگذارد.

تنبیه:


تنبیه به معنی هرچیزی است که شخص بخاطر ترس یا تنفر از آن رفتار خاصی را انجام می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهد یا ترک می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند.

مثل مردی که به دلیل تهدید به طلاق از طرف همسرش، اعتیاد خود را ترک می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند. البته به شرطی که طلاق برای او به معنی درد و رنج باشد و این درد و رنج بیش از درد و رنج ترک اعتیادش باشد. اینکه چه چیزی تشویق و تنبیه به حساب بیاید، تا حد زیادی به خود شخص بر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گردد و حالت عام و همیشگی ندارد.


شرطی شدن:

یعنی تجربه کردن دو موضوع بی ربط به شکل همزمان، باعث می‌شود مغز ما آنها را به هم ربط دهد. شرطی شدن از طریق ارتباطات عصبی بین سلول های مغز در قسمت های مختلف رخ می دهد.این یک خاصیت بنیادی و بسیار مهم در سیستم عصبی و روانی ماست.

به عنوان مثال اگر حین رانندگی در یک مسیر خاص، یک موزیک تکراری را گوش کنیم، دفعات بعدی حین عبور، ناخودآگاه آن موزیک در ذهنمان تداعی می‌شود و یا برعکس، اگر در جای دیگری موزیک را گوش کنیم، احتمالا تصاویر آن مسیر در ذهنمان تداعی می‌شود. هر چه تعداد همجواری بین این دو پدیده بیشتر باشد، شدت رابطه شکل گرفته بین آنها هم بیشتر می‌شود.

 شرطی شدن به شکل ساخته شدن مسیر‌های عصبی جدید در مغز ایجاد می‌شود. شرطی شدن انواع مختلفی دارد که پرداختن به جزئیات آنها ضرورتی ندارد.
تعمیم دهی:

تعمیم پدیده ای مربوط به شرطی شدن است. یعنی گاهی علاوه برخود دو پدیده که به هم مربوط شده اند، چیزهای شبیه به آنها هم می‌توانند همان کار را انجام دهند. مثلا اگر کودکی ازخرگوش بترسد، ممکن است این ترس به گربه هم تعمیم داده شود یا به عروسک شبیه خرگوش هم واکنش نشان دهد.


خاموشی:

خاموشی، محو تدریجی شرطی شدن است. یعنی اگر مدتی همجواری بین دو پدیده قطع شود، مغز آرام آرام این ارتباط را فراموش می‌کند.
شرطی زدایی:

شرطی زدایی یعنی وقتی کسی با عامل ترس که به دلیل شرطی شدن ایجاد شده، مواجهه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند، حالت شرطی شدن از بین می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رود. فرق بین شرطی زدایی و خاموشی این است که خاموشی بیشتر درمورد پاداش دهی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های مثبت ایجاد می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود.

مثل اینکه تا وقتی کودک برای رفتار خاصی پاداش دریافت می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند آن رفتار را تکرار می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند ولی اگر پاداش قطع شود، کم کم انگیزه هم از بین می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رود و کودک رفتار را ترک می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند. شرطی زدایی اما بیشتر درمورد ترس است. مواجهه کافی مغز را به عامل ترس کرخت و بی‌تفاوت می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند و شرطی زدایی رخ می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهد.
سیستم سمپاتیک:

این سیستم، مسئول تشخیص و هشدار خطر در مغز است. این سیستم بسیار بنیادی است و جز اولین سیستم‌هایی که در مغز موجودات دارای سیستم عصبی نسبتا پیشرفته و همینطور انسان، تکامل پیدا کرده است. این سیستم وظیفه دارد در مرحله اول خطر را تشخیص دهد و در مرحله دوم بدن را آماده جنگ باعامل خطر یا فرار از معرکه (بسته به تشخیص مغز که می‌تواند درست یا غلط تشخیص بدهد) کند.

این آمادگی به واسطه «آدرنالین»که محرک قلب است، رخ می‌دهد. آدرنالین ضربان قلب و فشارخون و تنفس را بالا می‌برد که به دلیل خون رسانی بیشتر به عضلات است. همزمان خون از اندام‌های داخلی‌تر به سمت عضلات می‌رود.
در مقابل سیستم سمپاتیک، پاراسمپاتیک وجود دارد که مسئولیت آرام سازی بدن بعد از عبور از خطر را دارد. این آرام سازی توسط «نور آدرنالین» اتفاق می‌افتد.

بازگشت به فهرست مقاله رفتاردرمانی

منطق درمانی رفتاردرمانی چیست؟

حداقل چهار اصل مهم در رفتار درمانی وجود دارد. اول اینکه اختلالات روانی به دلیل شرطی شدن و یادگیری در شکل‌های مختلفشان، رخ می‌دهند. به همین دلیل بخشی از درمان، شرطی زدایی از یک عامل ترس و اضطراب است.

دوم اینکه برخلاف روانکاوی که دنبال علت‌ها درگذشته است، تمرکز رفتاردرمانی فقط بر زمان حال است و از هر گونه به گذشته رفتن و علت گرایی پرهیز می‌کند.

سوم اینکه آنچه واقعا به مراجع کمک می‌کند بر چالش‌های درونی و بیرونی خود غلبه کند،یادگیری رفتار‌های جدید است. چهارم اینکه کسب بینش، بعد ازتجربه حاصل می‌شود و الزامی ندارد و شخص قبل از انجام رفتار جدید، نسبت به آن بینش داشته باشد.

رفتاردرمانی در یک جمله خلاصه این گزاره است که«هر نقشی را تمرین کنی،درنهایت به همان تبدیل می شوی».

شرطی زدایی چیست؟

رفتار درمانگران باور دارند، ترس‌ها یادگرفته می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شوند. یادگیری اصل بنیادی در رفتار درمانی است. چه در شکل گیری اختلالات روانی و چه در درمان آنها.

به غیر از ترس از ارتفاع که غریزی است و کودک از شش ماهگی خطر ارتفاع را درک می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند، بقیه ترس‌ها هرچه که باشند، از محیط و به واسطه شکل‌های مختلف یادگیری از جمله شرطی شدن آموخته شده اند. شرطی شدن یعنی ایجاد ارتباط بین آن موضوع خاص و دستگاه سمپاتیک مغز که به شکل ارتباطات عصبی ایجاد می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود.

روبرو شدن با عامل ترس و ماندن در موقعیت تا زمانی که ترس خود به خود فروکش کند، این مسیر‌های عصبی را تخریب می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند و مغز بواسطه این تجربه مستقیم و حسی، یاد می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گیرد از این عامل خاص نباید بترسد. این فرآیند را شرطی زدایی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نامیم.

تمرکز بر زمان حال و پرهیز ازعلت گرایی در گذشته

منظور از تمرکز بر زمان حال این نیست که گذشته اهمیتی ندارد، منظور این است که نمی‌توان به زمان گذشته بازگشت و مداخله ای کرد. کاوش ذهنی در گذشته هم چیزی را در زمان حال حل نمی‌کند. سوال درستی که باید پاسخ داد این است که گذشته دقیقا کجاست؟
گذشته می‌تواند به سه شکل در زمان حال وجود داشته باشد.

اول اینکه گذشته در شرایط و واقعیت بیرونی زندگی شخصی هنوز به شکل یک مشکل حل نشده، وجود داشته باشد. مثل کسی که در گذشته دچار سانحه ای شده و سانحه منجر به نقص عضو دائمی شده. مساله امروز این است که با این نقص عضو چه باید بکنم؟ این نقص عضو گذشته نیست و عین حال است.

حالت دوم، یادگیری‌هایی است که از گذشته و به خاطر گذشته به حال منتقل می‌شوند. مثل کسی که از شکستش درس مثبت می‌گیرد یا برعکس اعتماد به نفسش کم می‌شود. تغییر شناختی یا حسی که گذشته به او تحمیل کرده، امروزه به شکل یک باور یا عقیده جدید در او زندگی می‌کند.


حالت سوم زمانی است که گذشته دیگر اثری بر امروزه ندارد و شخص به لحاظ شناختی هم دچار تغییر خاصی نشده، ولی افکار مزاحم و ناخوشایندی را تجربه می‌کند که بیش از آن رخداد یا موقعیت خاص در گذشته، تجربه نمی‌کرد. در این حالت گذشته به شکل افکار مزاحم درحال و جایی در حافظه شخص زندگی می‌کند.
هر کدام از این سه حالت، ابزار مخصوص خود را می‌طلبند. تغییر در شرایط و حل مشکل نیازمند حل مساله و داشتن برنامه و استراتژی برای حل مشکل است. تغییر در افکار و عقاید نیازمند کسب بینش جدید است. و خلاص شدن از شر افکار مزاحم نیازمند یادگیری تکنیک‌های درمانی مناسب است. در هیچ کدام از این حالت‌ها، علت اهمیتی ندارد.

جایگزینی رفتار به چه معناست؟

ما در نهایت به آنچه عمل می‌کنیم، تبدیل می‌شویم. عمل گرایی جوهره رفتار درمانی است. شعار معروف «just do it» (فقط انجامش بده) بیانگر منطق مشترک همه درمان‌های رفتاری است. درک این قاعده اهمیت زیادی دارد.

به عنوان مثال اگر کسی مشکل اعتماد به نفس دارد یا ترسو بار آمده، نباید منتظر بماند تا به طریقی اول اعتماد به نفس یا شجاعت کسب کند و بعد به پشتوانه این اعتماد به نفس یا شجاعت، رفتارهای جدید انجام دهد. قاعده کاملا برعکس است، کافی است رفتار کسی که اعتماد به نفس یا شجاعت دارد را یاد بگیرد و تقلید کند. به هر مقدار که رفتار جایگزین را ادامه دهد، ظرف اعتماد به نفس یا شجاعتش پرتر می‌شود.

بینش در رفتاردرمانی، چگونه کسب می‌شود؟

ذهن ما دو ورودی دارد، یکی ورودی شناختی و دیگری ورودی حسی. گاهی ما به واسطه کتاب خواندن چیزی را یاد می‌گیریم. ممکن است این آموخته‌ها را به کار ببندیم یا نبندیم. شناخت می‌تواند تغییر ایجاد کند ولی برای تغییر الزام ندارد، بسیاری می‌دانند درست و غلط چیست ولی حاضر به انجام آن نیستند.

مثال دیگر اینکه وقتی آمار کشته‌های یک زلزله یا جنگ را در اخبار می‌شنویم، آگاهی ما از نوع شناخت است. این آمارها اغلب ما را خیلی متاثر نمی‌کند، در نهایت ممکن است متاسف شویم! اما وقتی به واسطه تماشای یک مستند یا فیلم خوش ساخت با مسئله آشنا می‌شویم، ارتباط بیشتری با آن پدیده برقرار می‌کنیم و جنبه حسی ما بیشتر درگیر می‌شود. اگر خودمان نزدیک یا شاهد آن ماجرا باشیم، خواسته یا ناخواسته عمیقا متاثر می‌شویم و تحت تاثیر فضای حسی آن رویداد، درموردش فکر می‌کنیم.

احساس و شناخت (یا همان نظام فکری ما) رابطه دو طرفه ای دارند.

آگاهی می‌تواند احساسات ما را تغییر دهد ولی برعکس این رابطه بسیار قدرتمند‌تر است و تجربه‌های احساسی ما خیلی بیشتر می‌توانند نظر ما را درمورد پدیده ای تغییر دهند. یک رفتار درمانگر به دنبال ایجاد موقعیت‌های تجربه حسی برای مراجع خود است. بینش بعد از این تجربه حاصل می‌شود.

بازگشت به فهرست مقاله رفتاردرمانی

تکنیک‌ها و روش‌های رفتاردرمانی چه هستند؟

تکنیک‌های زیادی را می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توان ذیل رفتاردرمانی تعریف کرد، ولی در اینجا به چهار مورد مهم و کاربردی بسنده می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنیم. مواجه سازی، غرقه سازی، آموزش مهارت‌های اجتماعی و تن آرامی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌را در ادامه شرح می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهیم:

غرقه سازی چیست؟

غرقه سازی (غرق کردن در ترس) به معنی مواجهه کامل و ناگهانی با عامل ترس است. به عنوان مثال شخصی از اختلال هراسی اختصاصی رنج می‌‌برد و سوژه ترس او گربه است. در روش غرقه سازی، او را با گربه در یک اتاق نگه می‌‌دارند و آنقدر صبر می‌‌کنند تا ترس در شخص فروکش کند. این مدت ممکن است چند ساعت طول بکشد.

امروزه به دو دلیل، خیلی کم از غرقه سازی استفاده می‌‌شود. یکی اینکه درد و رنج زیادی را به شخص وارد می‌‌کند و دوم اینکه زیاد پیش می‌‌آید که نشانه‌های بیماری بعد از مدتی برگردند.

مواجهه سازی تدریجی چیست؟

یک چرخه کامل مواجهه شامل مواجهه با عامل ترس، ایجاد ترس و بالا رفتن ترس و اضطراب تا بالاترین حد ممکن، صبر و تحمل ترس (معمولا از چند دقیقه تا حدود نیم ساعت)، فروکش کردن ترس تا محدود کمتر از نصف و پایان، می‌‌شود.

اگر غرقه سازی مانند یک آسانسور است، مواجهه سازی به شکل یک پلکان عمل می‌‌کند. روان درمانگر با جلب توافق مراجع، مراحلی را برای مواجهه سازی انتخاب می‌‌کند که از کمترین ایجاد ترس تا بیشترین ایجاد ترس، طبقه ‌بندی می‌‌شوند. تعداد طبقه‌ها بهتر است بین ۳ تا نهایتاً ۹ طبقه باشد.
نقطه شروع ایجاد موقعیت با کمترین عاملیت در ایجاد ترس است و به تعداد کافی باید انجام شود. هر زمان که دیگر موقعیت برای شخص، ترس‌آور نبود (مثل قله فتح شده) سراغ پله بعدی می‌‌رویم و همینطور تا بالاترین سطح ادامه می‌‌دهیم.
همان مثال فوبیای گربه را که در غرقسازی آوردیم، اگر بخواهیم به روش مواجهه سازی درمان کنیم، باید ابتدا مراحل مواجهه را طراحی یا انتخاب کنیم. بسته به شدت ترس مراجع، نقطه شروع می‌‌تواند از حتی تماشای فیلم گربه‌ها تا نزدیک شدن به گربه‌ها در چند متری باشد و مرحله پایانی می‌‌تواند غذا دادن به گربه در نزدیک‌ترین فاصله ممکن باشد.
کارکرد مواجهه سازی، کرخت کردن و بی‌تفاوت کردن نواحی ادراک ترس در مغز نسبت به عامل ترس است. درمان از طریق مواجهه سازی تدریجی، بسیار ماندگار و موثر است.

تکنیک تن آرامی یا ریلکسیشن چیست؟

تن آرامی از آیین‌های شرق آسیا مثل فرهنگ‌های هند و چین و مشابه آنها استخراج شده است. ولی ساده سازی و مختصر و مفید شده اند و در قالب مجموعه تمرین‌های تن آرامی که ممکن است شانزده، دوازده یا هشت عضله ای باشند، طراحی شده اند.
تن آرامی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ منطق درمانی جالبی دارد. رابطه جسم و روان کاملا دو طرفه است و هر دو روی هم اثر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذارند. وقتی سیستم سمپاتیک (سیستم هشدار خطر بدن) فعال می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود، بدن به حالت برانگیختگی در می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آید. تنفس تندتر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود تا سطح اکسیژن درخون بالا برود و ضربان قلب افزایش پیدا می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند تا خون بیشتری راهی عضلات شود.

تن آرامی‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اما معکوس این رابطه را ایجاد می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند. یعنی با تمرین‌های خاصی، بدن آرام می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود و این آرامش از بدن به روان تعمیم پیدا می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند.
شیوه اجرای تمرین تن آرامی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌به این گونه است که عضلات قسمت‌های مختلف بدن، منقبض می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شوند به همراه یک تنفس عمیق، سپس رها می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شوند و پس از استراحت کوتاه، با عضلات دیگری تمرین ادامه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌یابد. معمولا هم از عضلات دست شروع می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود و به سمت عضلات پا ادامه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌یابد و با عضلات مربوط به سر یا صورت پایان می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌یابد.
اثرگذار بودن این تمرینات با روش‌های علمی و آزمایشگاهی به اثبات رسیده است.

این تمرین به طور مشخص به افرادی که از نشانه‌های روان تنی اضطراب (سایکوسوماتیک) رنج می‌برند، بسیار کمک کننده است. این نشانه‌ها می‌توانند مجموعه ای از مشکلات گوارشی، گرفتگی‌های عضلانی ، سردردهای پراکنده، پرش‌های عضلانی و مشابه اینها باشند.


نکته پایانی درمورد تن آرامی ‌این است که بعد از مدتی انجام دادن، مغز نسبت به آن شرطی می‌شود و وقتی شخص درموقعیتی قرار می‌گیرد که دچار اضطراب می‌شود، کافی است مرحله اول تمرین را انجام دهد، مغز نورآدرنالین ترشح می‌کند و بدن از حالت سمپاتیک در می‌آید. به این حالت «فراخوانی تن آرامی» می‌گویند.

مهارت‌های اجتماعی مهم، چه هستند؟

اساس رفتاردرمانی در درمان، بر اصل یادگیری است ( منظور همه شیوه‌های یادگیری است، ولی یادگیری از راه تجربه بیشتر مورد توجه است). درمان مشکلات روانی مثل کمبود اعتماد به نفس، خجالتی بودن، دفاع نکردن از حق در موارد لزوم و مشابه اینها هم، از راه یادگیری امکان پذیر است. به عنوان مثال در برخورد با مشکل کمبود اعتماد به نفس، سوال این نیست که چرا اعتماد به نفس ندارم؟ و به تبع آن درمان هم این نیست که به ریشه یابی آن بپردازیم، سوال درست این است که چه بکنم که اعتماد به نفس داشته باشم؟


مجموعه مهارت‌های مختلفی به نام مهارت‌های ده گانه در رفتار درمانی و رفتار درمانی شناختی آموزش داده می‌شود. مهارت جرات ورزی، مهارت مدیریت خشم و مهارت حل مساله قطعا از مهم‌ترین آنها هستند.

جرات ورزی یعنی تمرین رفتار‌های شجاعانه در جهت ایجاد احساس شجاعت به شکل درونی. مهارت حل مساله یعنی تشخیص درست مساله و یافتن عملی‌ترین راه حل برای آن و مهارت مدیریت خشم یعنی یادگیری کنترل رفتارهای پرخاشگرانه در جهت کسب بازخورد مثبت و یادگیری رفتارهای جایگزین در موقعیت‌هایی که نیاز به پرخاشگری نیست.

در قسمت مقالات درمورد مهارت‌های مهم مقاله آورده شده است و در این مطلب قصد پرداختن به جزئیات را نداریم. هدف تاکید بر این نکته است که بخش بزرگی از رفتار درمانی، یادگیری است و ابزار این یادگیری هم در درجه اول کسب تجربه عینی و حسی است.

بازگشت به فهرست مقاله رفتاردرمانی

روند تکامل رفتاردرمانی از موج اول تا موج دوم و سوم آن

رفتاردرمانی کلاسیک یا موج اول رفتاردرمانی چیست؟

منشا رویکرد رفتاری به دهه 1950 و اوایل 1960 میلادی بر می‌گردد که در مقابل روانکاوی ایجاد شد.

معروف‌ترین شخصیت رفتار درمانی کلاسیک و به طور کلی پدر این رویکرد، «بی. اف. اسکینر» است. اسکینر در رفتار درمانی، معادل فروید در روانکاوی است. این نگاه صرفا تجربه گرا به همراه تکنیک‌های مواجهه سازی مختلف آن را، بعدها موج اول رفتار درمانی نامگذاری کردند.

در کنار اسکینر، شخصیت بزرگ و معروف «آلبرت بندورا» هم با نظریه «یادگیری اجتماعی» یا «اجتماعی – شناختی» نفر دوم در رویکرد رفتاری است.

بندورا تاکید زیادی بر احساس کار آمدی و انعطاف پذیری برای تغییر رفتار و حل تعارضات و مشکلات زندگی داشت.
دهه 1970 میلادی اما، نوبت شناخت درمانی بود که جولان دهد.

به طور خلاصه شناخت درمانگران معتقدند آنچه بیش از همه در شکل گیری و ایجاد اختلالات روانی نقش دارد، افکار و عقاید ما هستند. درک درست واقعیت‌ها به دور از تعصب، سوگیری، بزرگ نمایی و کوچک نمایی و به طور کلی آنچه شناخت درمانگران «خطاهای شناختی» می‌نامند، هدف شناخت درمانگران است.

شناخت درمانی، احساسات و رفتار را تابع و وابسته به افکار می‌داند. یعنی برای اینکه کسی درست حس کند و درست رفتار کند، نیاز است قبل از آن، درست فکر کند.

درمان شناختی رفتاری یا موج دوم رفتار درمانی چیست؟

برخلاف روانکاوان و رفتار درمانگران که به هیچ وجه تشابه و اشتراکی نداشتند، شناخت درمانگران و رفتار درمانگران در مفاهیم زیادی اشتراک داشتند. هر دو مکتب بر اصل در زمان حال بودن و مشکل را از نقطه اکنون و اینجا پیگیری کردن، توافق کامل داشتند.

اساس هر دو درمان بر رویکرد تجربی بودن و قابل اندازه گیری بودن مفاهیم درمانی استوار است.

به زبان ساده رفتار درمانی می‌گوید آنچه احساس اضطراب به طور خاص (تمرکز رفتار درمانی در ابتدا بر اختلالات اضطرابی بوده است) و سایر احساسات ناخوشایند مثل غم و خشم و … را از ما دور می‌کند، کاری است که ما انجام می‌دهیم .

به عنوان مثال رفتار مواجهه ترس را از بین می‌برد و فرار آن را تشدید می‌کند . شناخت درمانی اما یک قدم عقب‌تر از رفتار رفته و خود رفتار را هم تابعی از افکار می‌داند. از نگاه شناخت درمانی،این عقاید و باورهای ما هستند که رفتار و احساسات ما را کنترل می کنند.به همین دلیل هدف درمان تغییر افکار است.

در نهایت شناخت درمانی در شکل خالص خود خیلی دوام نیاورد. همینطور رفتاردرمانی در شکل کلاسیک خود، ناکافی بود.

بقای هردو رویکرد درمانی در ‌ترکیب و ادغام با هم بود. معروف‌ترین شکل ادغام این دو رویکرد، درمان شناختی رفتاری (CBT) یا همان رفتاردرمانی شناختی است. اضافه شدن جنبه شناخت به رفتار درمانی، موج دوم رفتار درمانی نام گرفت.

موج یا نسل سوم رفتاردرمانی چیست؟

درمان شناختی رفتاری (منظور همه اشکال آن است)، با اینکه در دوره ای بسیار فراگیر شد و در زمان حال هم درمان انتخابی بسیاری از روانشناسان در دنیا و ایران است، ولی ضعف‌های پایه ای و جدی بزرگی دارد.

در مطلب مربوط به مکتب شناختی، به شکل کامل‌تری به این ضعف‌ها پرداخته شده است، دراینجا به چند موضوع مهم‌تر اشاره می‌کنیم.
اول اینکه پیش فرض، «دانستن درست و غلط منجر به انجام درست و غلط می‌شود» الزاما و همیشه برقرار نیست. بسیاری انسانها می‌دانند کاری که انجام می‌دهند به دلایل اخلاقی یا حتی منطق سود و زیان، درست نیست، ولی همچنان به رفتار غلط خود ادامه می‌دهند.
دوم اینکه شرط قابل اجرا بودن هر شکلی از شناخت درمانی، وجود حداقل‌هایی از اصول تفکر منطقی و داشتن ذهن استدلالی است.

 

می‌توان با زبان منطق چیزی را به کسی یاد داد، ولی سخت است که منطق را یاد کسی داد. میزان معقول بودن یا منطقی بودن انسانها، فرآیندی است که در طول رشد و عمر هرکس شکل می‌گیرد.

در برخورد با مراجعین بیش از حد غیر منطقی، دست درمانگر برای اجرای تکنیک‌های خود بسیار خالی می‌ماند.


سوم اینکه مشکل بعضی افراد، ندانستن نیست، بلکه نخواستن است. این تناقض از آنجا می‌آید که نیروی شناخت در ذهن ما، تنها یکی از نیروهاست. احساسات ما، سود و زیان ما از کاری که انجام می‌دهیم، غرایز و امیال ما و … هم نیروهای دیگر در معادلات روانی ما هستند. شناخت درمانی و رفتاردرمانی شناختی، خیلی به متغیر‌های غیر از شناخت بها نداده و این دقیقا نقطه ضعف اصلی است.


چهارم اینکه افراد متعلق به فرهنگ‌های مختلف، خلق و خوهای مختلف دارند. در بعضی فرهنگ‌ها، افراد احساساتی‌تر و هیجانی‌تر هستند و در بعضی فرهنگ‌ها منطقی‌تر و آرام‌تر. خود افراد یک فرهنگ هم دراین شاخص متفاوت هستند.

شناخت درمانی از اساس بر مبنای خلق و خوی طبقه سفید پوست آمریکایی و اروپایی طراحی شده و با ذهنیت آنها سازگارتر است. مردم ما هم عموما، خلق و خوی هیجانی و احساسی دارند.

موضوع ما نقد خوب یا بد این حالت‌های روانی مشترک یا متفاوت فرهنگی نیست، موضوع ناکارآمدی درمان‌های شناختی برای مردم متعلق به فرهنگهای هیجانی و احساسی است.


علاوه بر این موارد، نقدهای زیاد دیگری هم به رفتاردرمانی کلاسیک و رفتاردرمانی شناختی وارد شده است. ولی نکته مثبت این است که وقتی بنیادهای پدیده ای بر اصول درست و علمی گذاشته شود، آن پدیده در نهایت آنقدر خود را اصلاح می‌کند و تغییر می‌دهد تا به نقطه ایده آل برسد.


در پاسخ به این نیازها و کمبود‌ها، از اواخر قرن 20 و اوایل قرن 21 میلادی، درمان‌های نسل سوم رفتار درمانی متولد شدند و در حال طی کردن تکامل خود در زمان حال هستند.

چه درمانهایی نسل سوم به حساب می‌آیند؟

رفتاردرمانی دیالکتیکی (DBT)، درمان پذیرش و تعهد (ACT)، درمان فراشناختی (MCT)، درمان شناختی مبتنی برآگاهی کامل (MBCT)، کاهش اضطراب مبتنی برآگاهی کامل (MBSR) و چند درمان دیگر را، نسل سوم رفتار درمانی می‌نامند.


در DBT که خاص اختلال شخصیت مرزی است، روی آگاهی از تضادهای درونی و پذیرش آنها کار می‌شود. ACT، روی آگاهی از احساسات و چگونگی رابطه برقرار کردن با آنها تمرکز دارد. درمانگر ACT می‌کوشد به مراجعش کمک کند با احساسات خود راحت باشد و نسبت به درد و رنج و ناملایمات صبور و شکیبا باشد.

در MCT، آگاهی از آنچه در ذهن می‌گذرد و واکنش درست به افکار و احساسات مدنظر درمانگر است. در این درمان روی کلان الگوهای فکری مراجع کار انجام می‌شود بجای اینکه مثل شناخت درمانگری، سعی در ایجاد تغییر در عقاید باشد.

در MBCT و MBSR که نام‌های کمتر رایجی هستند هم، بعد ذهن آگاهی یا خود آگاهی نقش اصلی را به عهده دارد.

مفهوم مشترک در همه این درمانها، اضافه شدن بعد جدیدی به نام «خودآگاهی» است. چه آن درمان در نام یا محتوای درمانی اش مستقیما از کلمه خود آگاهی یا مشابه آن مثل ذهن آگاهی و …، استفاده کرده باشد یا نکرده باشد.

به زبان ساده، درمان‌های نسل سوم می‌گویند ما باید آگاهانه و مسئولانه انتخاب کنیم، چه رفتاری انجام دهیم، بعلاوه اینکه مفهوم رفتار هم، بسیار گسترده‌تر شده است. امروزه بسیاری پدیده‌های ذهنی و درونی مثل نشخوار فکری، نگرانی، جنگ با احساسات، کینه ورزی و … به طور کلی هر آنچه که بتوان انتخاب کرد که انجام بدهیم یا ندهیم، یک رفتار است.


در سرفصل جداگانه ای در مکاتب روانشناسی، شرح درمانهای نسل سوم آورده شده است، در اینجا هدف فقط درک روند تکاملی رفتار درمانی است.

بازگشت به فهرست مقاله رفتاردرمانی

نقد و بررسی کارنامه رفتاردرمانی (کلاسیک)

رفتاردرمانی روی چه اختلالات روانی موثر است؟

در حال حاضر رفتاردرمانی به عنوان یک مکتب مادر، صاحب فراگیرترین درمان های مورد استفاده روانشناسان در دنیا است. این موفقیت به دلیل هم کارایی قابل قبول این رویکرد و هم قابل درک بودن و قابل اندازه گیری بودن نتایج درمان برای روانشاسان و مراجعین است.

احتمالا امروزه دیگر هیچ درمانگری صرفا با نگاه کلاسیک به رفتار درمانی، کار درمانی خود را پیش نمی‌برد. کاربرد رفتاردرمانی در شکل کلاسیک، محدود به اختلالات اضطرابی با عامل ترس خاص است.

ترس از حیوانات ،حشرات، خون ،مکان های بسته یا بازو درمان همه انواع فوبیا ،به شکل انحصاری در اختیار رفتاردرمانی است.

 

مواجهه سازی بهترین و تنها راه حل درمان کامل و دائمی فوبیا است.اگر کسی حاضر شود به اندازه کافی با ترسش روبرو شود،درمان حتما اتفاق می افتد.


وسواس رفتاری هم با همان قواعد قدیمی رفتاردرمانی، درمان می شود.شکل خاص استفاده از مواجهه سازی برای درمان وسواس ، مواجهه و بازداری از پاسخ یا به اختصارERP نامیده می شود.

قاعده کلی این است که مراجع فقط بر جنبه رفتاری وسواس خود تمرکزمی کند و سعی می کند خلاف عادتهای همیشگی رفتار کند.

به عنوان مثال اگر همیشه سه بار ظروف را آبکشی می کرد،اینبار به یکبار بسنده کند.این ممانعت از رفتار وسواسی،احساس اضطراب و افکار وسواسی او درمورد کثیف بودن ظروف را به اوج می رساند.

بازداری از پاسخ به این معناست که تسلیم تکانه های وسواسی خود نشود و فقط صبر کند تا مغز او به طور خودکار سطح اضطراب را کاهش دهد.تکرار تجربه های اینچنینی،افکار وسواسی را از بین می برند و درمان اتفاق می افتد.

اختلال اضطراب پس از سانحه(PTSD) هم با قواعد رفتاردرمانی و منطق مواجهه سازی قابل درمان است.

اجرای مواجهه می تواند به شکل بازگشت به محل رخ دادن تروما(حادثه شدید و آسیب زننده ناگهانی) در صورت امکان و یا استفاده از مواجهه سازی ذهنی با تکنیک ضبط صوت باشد(در مقاله اختلال سازگاری وPTSD شرح کامل این اختلال و جزییات درمان آمده است).

درمورد افسردگی رویکرد شناختی رفتاری عملکرد بهتری نسبت به رویکرد رفتاری خالص دارد.همینطور نسل سوم رفتار درمانی نسبت به دو رویکرد قدیمی تر.

البته درمان های دیگری مثل درمان میان فردی(IPT) یا حتی درمانهای وجود گرایی و انسان گرایی متناسب با علت افسردگی مراجع،درمان های مفیدی هستند.

در مورد وسواس‌های فکری درمان فراشناخت بسیار موثر و نتیجه بخش است. درمان پذیرش و تعهد برای افراد هیجانی و اختلالات از جنس هیجانات منفی، زود بازده و کارآمد است.

ضعف اصلی رفتاردرمانی کلاسیک چیست؟
اما یک ضعف بزرگ در رویکرد رفتاری وجود دارد، «کمبود انگیزه درمانی!»

البته که اگر کسی حاضر باشد به اندازه کافی برای داشتن چیزی چه در دنیای واقعیت و چه در دنیای ذهنی، تلاش کند، نتیجه بدست ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌می‌آید، اما معمولا افراد اینقدر صبر و حوصله ندارند که مدت‌ها بکارند و صبر کنند تا در زمان مناسب برداشت کنند.

وقتی کسی انگیزه کافی داشته باشد، احتمالا کاری را انجام ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌می‌دهد، ولی عکس این اتفاق به احتمال کمتری رخ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌می‌دهد. یعنی شخص در حالی که فرسوده و افسرده است برای درمانش، باید تحرک کند، به باشگاه برود، برای حل مشکلاتش برنامه ریزی کند و… در حالی که از چیزی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌می‌ترسد باید با آن روبرو شود. درحالی که خشمگین است باید رفتار پرخاشگرانه خود را مدیریت کند و مشابه اینها. به زبان ساده، از تغییر رفتار تا ایجاد نتیجه، شکاف و فاصله وجود دارد که خیلی افراد قادر به تحمل آن نیستند و درمان را رها ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌می‌کنند.


به عنوان یک درمانگر با نگاه یکپارچه نگری در روان درمانی(استفاده از همه دستاورد‌های مهم درمانی در همه مکاتب) که در شکل اجرا و تکنیک، خود را یک رفتار درمانگر نسل سومی می‌دانم، در کار با مراجعینی که فرصت کافی به خودشان و به من به عنوان روانشناسشان داده اند، به نتایج بسیار خوبی رسیده ام.

 

نه به دلیل تعصب بر رویکرد خاص، بلکه به دلیل تجربه‌های شخصی ام در کار با اختلالات روانی، عمیقا به منطق رفتاردرمانی و قدرت اثربخشی آن باور دارم. اما مراجعین ما به دلیل نداشتن این تجربه‌ها (که البته کاملا هم قابل درک و قابل پذیرش است)، گاها به اندازه کافی در مسیر درمانی خود محکم قدم بر نمی‌دارند و درمان را قبل از حصول نتایج کافی و ماندگار رها می‌کنند.

البته این نقد، به همه رویکرد‌های درمانی وارد است.
نکته پایانی اینکه آنچه مسلم است، آینده روان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌درمانی تحت تاثیر چند متغیر خواهد بود.

اول اینکه به شکل اجتناب ناپذیری رفتار‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌درمانی به حیات خود ادامه خواهد داد. دوم اینکه به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نظر ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌می‌رسد رویکرد یکپارچه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نگری و استفاده و درکنارهم چیدن تکنیک‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها یا مفاهیم یا تجربه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های مسلم شده سایر رویکرد‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های درمانی، امری لازم و ناگزیر خواهد بود.

سوم اینکه پیشرفت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های علمی در حوزه نوروسایکولوژی (شناخت سیستم عصبی و کارکرد‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ مغز) یک موتور محرک اساسی و یک چراغ راهنمای قابل اطمینان برای مسیر آینده روان درمانی است.

بازگشت به فهرست مقاله 
تالیف از مسعود کرمی روانشناس بالینی
جهت آشنایی بیشتر با روش های درمان به مقاله«ملاک های انتخاب بهترین روانشناس،ملاک هشتم، روش درمانی»مراجعه کنید

 

رفتاردرمانی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فیلتر قیمت
فیلتر قیمت - slider
1تومان648,000تومان
تماس با پشتیبانی