مشاوره پیش از ازدواج و ملاک های انتخاب همسر
فهرست اصلی مقاله:
بررسی ازدواج از منظر روانشناسی تکاملی
4ملاک اصلی و بنیادی در مشاوره پیش از ازدواج
ملاک های انتخاب همسر ازکجا می آیند؟
ملاک اول درانتخاب همسر: ظاهر، جذابیت و کشش جنسی
ملاک دوم درانتخاب همسر : سلامت روان
ملاک سوم درانتخاب همسر : تشابه و سازگاری شخصیتی
ملاک چهارم درانتخاب همسر : همگن بودن شرایط زوج
4 پرسش مهم و رایج در مشاوره پیش از ازدواج
تله جذابیت جبرانی در انتخاب همسر به چه معناست؟
آیا نیمه گمشده واقعا وجود دارد؟
مشاوره پیش از ازدواج،پدیده نسبتا جدیدی در فرهنگ ماست و تا چند دهه قبل خیلی موضوعیتی نداشت.درحال حاضر اما در دورهای از تاریخ زندگی میکنیم ، که به دلیل رشد تکنولوژی و گسترده شدن ارتباطات و ارتباط پیدا کردن منافع سیاسی با مسائل اجتماعی و فرهنگی ، مفاهیم انسانی در حال تغییر بنیادی و ماهیتی هستند.
یکی از آنها مفهوم ازدواج و خانواده است.یک طرف ، فرهنگ سنتی یا بیشتر مذهبی ما است که در ذات خود یا حداقل قرائتی که از آن ارائه شده و به عنوان فرهنگ و سبک زندگی ایده آل تبلیغ میشود ، آنقدر ازدواج را امری الهی ، مقدس ، در جهت رسیدن به کمال معنوی و انسانی و مشابه اینها معرفی کرده ، که انگار از اساس یک پدیده معنوی ، اخلاقی ، اجتناب ناپذیر و اورژانسی است. سمت مقابل طیف ، جریانهای تندرو مخصوصاً در غرب هستند که با تبلیغ خانوادههای همجنسگرا، حق داشتن فرزند برای آنها از طریق حضانت و درکل تبلیغ روابط رنگین کمانی ، مفهوم ازدواج و خانواده را به لجن کشیدهاند.
در این مطلب موضوع نقد آزادی جنسی یا اعمال محدودیت نیست که خودش مبحث دیگری است ، نقدبه طور مشخص به تغییر ماهیت و انحراف مفهوم خانواده و ازدواج است که از ذات و اصالت طبیعی خود فاصله گرفته و دچار افراط تفریط شده است. به همین دلیل نیاز است قبل ازپرداختن مستقیم به مشاوره پیش از ازدواج، به یک سوال بنیادی پاسخ دهیم. آیا ازدواج امری اجباری و اجتناب ناپذیر است؟
آیا می توان همه جوانی و میانسالی و پیری را بدون داشتن همسر و فرزند طی کرد؟
بررسی ازدواج از منظر روانشناسی تکاملی
تعریف انسان به عنوان یک گونه در میان سایر گونهها ودرک عقبه تکاملی آن برای شناخت نیازها و رفتارهای انسانی بسیار مهم است. بدون این شناخت ، درموضوعات انسانی و از جمله ازدواج وتشکیل خانواده ، دچار سطحی نگری و شعار زدگی میشویم.
مرد به شکل طبیعی و غریزی میل به روابط جنسی مختلف دارد. منطق تکاملی این میل ,تکثیر ژن تا حد امکان است. این منطق ، اساس بقا در بسیاری گونهها درطبیعت است. در انسان هم چه مرد و چه زن نفس وجود این تمایل پدیدهای پلید و شیطانی و غیر اخلاقی نیست. در واقع ما بقای گونه خود را مدیون تنوع ژنتیکی مان در گذشته هستیم و این تنوع نتیجه تکثیر ژنهای مختلف و انتخاب از بین آنها بوده است. اما ازدواج دقیقاً برعکس این قاعده عمل میکند و با مکانیزم تعهد ،افراد را در یک رابطه خاص محدود میکند.آیا این تضاد قابل توضیح و قابل دفاع است ؟
خانواده های اولیه چگونه بودند؟
در قبایل ابتدایی انسانی، شکل ازدواج دونفره و زوجی وجود نداشته وساختار قبیلهای انسانها رادرکنار هم نگه میداشته. تولد فرزندان هم به واسطه روابط جنسی بین افراد گروه ، اتفاق میافتاده ونگهداری ازکودکان هم علاوه بر مادر ، وظیفهای جمعی بوده. این شکل از ساختار قبیلهای کم کم تغییر کرد تا در نهایت به ساختار یک زن ، یک مرد و تعدادی فرزند به عنوان یک واحد خانواده رسید. مجموعه خانوادهها قبیله را میساختند. با آغاز دوران تمدن و روستا نشینی و خصوصاً شهرنشینی ، خود مفهوم قبیله هم کمرنگ شد یا گاهی حتی از بین رفت ، آنچه تا به امروز باقی مانده ، ساختار عرفی خانواده است که ازدواج گام اول در تشکیل آن است.
اما تغییراتی که از حدود ۲۵۰ سال گذشته با شتاب بسیار زیاد رخ داده ، مثل طوفانی در حال زیر و رو کردن همه ساختارهایی است که در چند هزار سال گذشته شکل گرفتهاند.
انقلاب صنعتی ، جریان تفکر متاثر از فروید و افزایش آزادیهای جنسی ، رشد انفجاری امکان ارتباطات به واسطه اینترنت و شبکههای مجازی به علاوه نفوذ جریانهای پشت پرده سیاسی در جهان که به دلایل معلوم ونامعلومی روابط رنگین کمانی را ترویج و تبلیغ میکنند ، همگی باعث شدهاند انسان امروزی با این سوال مواجه شود که اصلاً چرا باید ازدواج کنم ؟
آیا الزامی برای ازدواج وجود دارد ؟
شاید درگذشته و در یک جامعه سنتی مثل ایران ، راه تامین نیاز جنسی ،فقط ازدواج بوده ،اما امروز تامین این نیاز، الزاماً وابسته به ازدواج نیست. از طرفی محدودیتهای قانونی در ازدواج و طلاق ،درطی زمان پیچیده تر و سختتر شدهاند.درکشور ما هم این قوانین تاحد زیادی ناکارآمد هستند و طلاق را تبدیل به یک فرایند بسیار سخت و فرساینده از نظر روانی کردهاند. این عوامل به همراه بسیاری عوامل جزئیتر ، همگی راه مجرد ماندن را نشان میدهند.پس ازدواج چه مزیتی دارد که به هزینههای آن بیارزد ؟
واقعیت این است که امروزه بیش از هر زمان دیگری ازدواج به یک انتخاب تبدیل شده و جنبه اجبارگونه یا ناگزیربودن آن تا حد زیادی تضعیف شده است. انتخاب بین یک نیمه آزاد, رها و فارغ از مسئولیتها و محدودیتها به همراه نیمه دوم زندگی درتنهایی و انزوا یا انتخاب بعضی محدودیتها در نیمه اول زندگی و داشتن فرزند و همسر و پناهگاه عاطفی در نیمه دوم زندگی.
در انتخاب بین دو گزینه ، این سوال پیش میآید که چرا نمیتوان هر دو را داشت ؟ یک نیمه رها و آزاد و نیمه دوم در کنار همسر و فرزندان.البته شاید هم بتوان!ولی به خوش شانسی زیادی نیاز هست. چند دلیل برای این دوگانه وجود دارد:
آیا می توان در سن بالا هم ازدواج موفق داشت؟
یکی اینکه با بالا رفتن سن از محدوده خاصی (در هر فرهنگی متفاوت است ، در فرهنگ ما برای مردان تا چهل و چند سالگی و برای زنان ۵ یا ۶ سال کمتر) افراد به مرورازدواج میکنند و احتمال پیدا کردن همسر مناسب کمتر میشود. به عنوان مثال فرصت های ازدواج برای یک مرد در دهه سی زندگیش ، بیشتر از دهه چهل زندگیش و بسیار بیشتر از دهه پنجاه زندگی او هستند.
دوم اینکه کسی در سنین بالاترو تا پیری کنار ما میماند و بیماری و بد اخلاقی و… را تحمل میکند ،که جوانی ما را شریک شده باشد. یک رابطه در طول زمان عمق پیدا میکند و طی کردن بخشی از ازدواج در جوانی پیش شرط شکلگیری احساس تعلق در یک رابطه است.
موضوع سوم به فرزندآوری مربوط است. میل به داشتن فرزند و بقای نسل ، بنیادیترین و غریزیترین میل در انسانهاست. البته اینکه کسی فرزند نخواهد ، قابل درک است و حق قانونی اوست ، ولی از منظر روانشناسی ، نشان دهنده شدت آسیبها و زخمهای روانی اوست.
نکته اول اینکه به لحاظ باروری ، دوره طلایی باربری یک زن محدود است و با افزایش سن خطرات باروری برای مادر و نوزاد افزایش پیدا میکند. اگرکسی فرزند میخواهد ، نمیتواند در سنین بالا تازه بخواهد در موردش فکر کند وبهتر است زودتر تصمیم خود را بگیرد.
نکته دوم اینکه به لحاظ قانونی در درجه اول و مسائل مربوط به مراقبت و تربیت فرزند در درجه دوم ، نمیتوان در ساختاری به غیر از ازدواج رسمی صاحب فرزند شد. این قاعده در کشور ما کاملاً صادق است. در کشورهایی که قوانین متفاوتی دارند هم، شاید به لحاظ قانونی بتوان خارج ازشکل ازدواج قانونی صاحب فرزند شد ، ولی در نبود هر یک از والدین و نقص در ساختار خانواده ، کودک حتماً آسیب خواهد دید که این نهایت خودخواهی و بیمسئولیتی اشخاصی است که اینگونه رفتار می کنند.
دلایل دیگری هم در رد یا تایید ازدواج میتوان ذکر کرد ، ولی در نهایت هدف از نگارش این مقدمه قبل از پرداختن به ملاکهای ازدواج ، تاکید بر این نکته است که ازدواج در ذات خود پدیده کاملاً سفید یا کاملاً سیاهی نیست و مثل بیشتر پدیدههای زندگی خاکستری است. این خود ما هستیم که با انتخاب زمان مناسب وشخص مناسب ازدواجمان را به یک موقعیت برد تبدیل میکنیم ویا برعکس با انتخاب زمان یا شخص نادرست ، بیشتر از دست میدهیم و کمتر به دست میآوریم.
افسردگی ، انزوا. تنهایی ، خستگی، فشار جنسی، فراموش کردن یک رابطه عاطفی در گذشته ، به دست آوردن یک موقعیت شغلی یا مالی، مهاجرت ویاهرعامل دیگری مشابه اینها، نباید دلیل ما برای ورود به رابطه ازدواج باشد. ازدواج راه حل یا پاسخی است که به یک نیاز اصیل و مهم میدهیم ، تشکیل خانواده برای بقای نسلمان و راحتتر کردن مسیر سخت زندگی در طول عمربا داشتن یک همراه و همسفر خوب.
در ادامه با ملاکهای اصلی و مهم در انتخاب همسر ومبانی مشاوره پیش ازازدواج آشنا میشویم:
4ملاک اصلی و بنیادی در مشاوره پیش از ازدواج
قبل از پرداختن به ملاک های چهار گانه در مشاوره پیش از ازدواج،هم با پیش فرض های آن آشنا شویم وهم منطق استخراج این ملاک ها را درک کنیم.
3 پیش فرض در مشاوره پیش از ازدواج
اول اینکه در بهترین حالت هم نمی توان تضمین کرد آینده رابطهای خوب باشد ، ولی برعکس آن امکانپذیرتر است. گاهی با قطعیت بسیار بالا میتوان گفت که یک رابطه آیندهای ندارد.
دوم اینکه تایید هرچهارملاکی که شرح داده خواهد شد ، برای تایید درستی یک رابطه لازم است ونمیتوان کمبود یکی را با زیاد بودن دیگری جبران کرد. به عبارت دیگر ، رابطه بین این چهار ملاک با هم ، (هم) هست و نه( یا) ، هم ملاک اول ، هم ملاک دوم… باید برقرارباشند و به صورت یا ملاک اول یا ملاک دوم.. نیست.
سوم اینکه بررسیها با در نظر گرفتن ملاکها در زمان حال هستند ، ممکن است در آینده باتغییردر هر یک از ملاکها ، رابطه تغییر جهت دهد. به عنوان مثال سلامت جسمی و روانی یا شرایط مالی متغیرهای ثابت نیستند و ممکن است در طول زمان تغییر کنند.این تغییرات ممکن است تمام پیش فرض های شخص برای ازدواج در گدشته را هم تغییر دهند.
ملاک های پیش از ازدواج ازکجا می آیند وبر چه منطقی استوار هستند؟
ملاک های زیادی را میتوان برای ازدواج ازاشخاص مختلف شنید که الزاما هم نادرست نیستند،ولی اساس درست ملاک گذاری بر منطق از کل به جزء استواراست.یعنی ترتیب اهمیت این ملاک ها چگونه باید باشد؟به علاوه اینکه این ملاک ها باید بر اساس شناخت درست و عمیق ازساختار روانی انسان طراحی شده باشند و با واقعیت نهایت انطیاق را داشته باشند.براین اساس،مسیراستخراج این ملاک بندی را شرح میدهیم.
در ارزیابی هر کدام از طرفین ، با دو بعد مجزا روبرو هستیم. آنچه به خود شخص مربوط است و آنچه به شرایط و موقعیت او ارتباط دارد. مولفههایی که به خود شخص مربوط میشوند را میتوان در دو دسته جداگانه ارزیابی کرد. یکی از جنبه ظاهری وجذابیت و کششی که برای طرف مقابل ایجاد میکند که درواقع بازتاب جنبه جنسی ازدواج است و دومی موضوعات مربوط به چگونگی ارتباط و تعامل در اینده که بازتاب جنبه روانی ازدواج است. ارزیابی روانی از دو منظر قابل بررسی است ، یکی ارزیابی وضعیت سلامت روانی و دومی ارزیابی شخصیت و و تفاوت دو طرف از نظر خصلتهای پایه و اصلی شخصیتی.
با روش از کل به جزء رفتن وبا شکستن و خرد کردن مسئله بزرگ مشاوره پیش از ازدواج به ابعاد کوچکترودرونی سازنده آن، در نهایت به چهار ملاک میرسیم. ملاک اول مربوط به ظاهر و میزان جذابیت و کشش جنسی طرفین نسبت به همدیگر است. ملاک دوم وضعیت سلامت روانی طرفین است. سومین ملاک تفاوتها و شباهتهای دو طرف را میسنجدودر نهایت ملاک چهارم مربوط به شرایط بیرونی دو طرف است.
ترتیب این ملاکها هم مهم است. به عنوان مثال اگردر ارزیابی ملاک اول ، نمره پایین کسب شود(یعنی ظاهر یکی از طرفین برای دیگری جذاب نباشد)، نتیجه بقیه ملاکها اهمیتی ندارد ولی اگر هر کدام از ملاکها حداقلهای لازم را برآورده کنند(این حداقل ها در جلسات مشاوره پیش از ازدواج و با نظر روانشناس تامین می شوند وسلیقه شخصی زوج ملاک قرار نمیگیرد) ، میتوان به سراغ ملاک بعدی رفت.
ملاک اول درمشاوره پیش از ازدواج : ظاهر، جذابیت و کشش جنسی
بخش عمده آنچه ما به عنوان جذابیت میشناسیم ، کدها و استانداردهای مخفی و پنهان در مغز ما هستند که طی حداقل چند صد هزار سال تکامل گونه انسان وشاخه های بالاتر انسان در درخت تکامل ایجاد شدهاند. وقتی یک مرد یا زن در اولین ملاقات آشنایی کسی را میبیند ، در زمانی به اندازه ثانیه ، مغزش به ارزیابی ظاهری طرف مقابل میپردازد و نظر خود را از طریق احساسی که در او ایجاد میشود ، اعلام میکند.
این احساس ممکن است شوق و هیجان شدید برای شناخت و ارتباط بیشتر باشد،ممکن است جذب شدن درحدمعمولی با هیجان کم باشد ،ممکن است حس خاصی نباشد، ممکن است دل زده شدن باشد ، ممکن است حتی حس منفی و دافعه باشدویا هر حسی که در طیفی از هیجان و تمایل شدید تا دافعه شدید جا بگیرد.
اما چرا این اتفاق میافتد ؟ چرا تکامل به ظاهر انقدر اهمیت داده ؟ پاسخ در مکانیزم انتخاب برتر و بقای نسل است. مغز تکامل پیدا کرده بهترین ژنها را برای ترکیب با ژنهای خودش انتخاب کند. بخش بزرگی ازاین مزیتهای تکاملی با ملاکهای ظاهری معرفی میشوند. به عنوان مثال ، چاقی یا لاغری زیاد ، جوش یا لکههای پوستی یا موی خیلی کم به تعبیر مغز نشان دهنده ژن بیمار یا مشکلدار هستند و با مشاهده آنها ، احتمالاپیام منفی و رد شدن ارسال میکند. برعکس ، پوست تمیز و زیبا ،موی پرپشت ، اندام متناسب یا قد بلند به معنای وجود خزانه ژنی مناسب برای به اشتراک گذاشتن ژنها و تولید مثل است.
علاوه بر اینها ، بوی بدن هم شاخص دیگری برای جذب یا دفع است. در بسیاری گونهها ، آمادگی برای رابطه جنسی و باروری در مادهها ، از طریق ترشح بو و فرومون های شیمیایی اتفاق میافتد، البته این سیستم در انسانها ضعیف شده ولی همچنان وجود دارد. به همین دلیل بوی تن هر شخصی اثر انگشت منحصر به فرد هم هست ودر جذب یا دفع شریک جنسی بسیار مهم و تاثیرگذار عمل میکند.
برای زوج هایی که قبل از ازدواج در ارتباط بوده اند و خصوصا تجربه رابطه جنسی هم داشته اند،پاسخ ملاک اول تا حد زیادی آشکار است،ولی برای زوج هایی که به شکل سنتی آشنا شده اند،ابهامات وجود خواهد داشت که در ادامه مطلب ورسیدن به مبحث رابطه جنسی قبل از ازدواج به آن میپردازیم.
قطعا منظور این نیست همه عواملی که جذابیت را میسازند ، صرفاً تکاملی هستند ، محیط و تبلیغات هم در شکلگیری سلایق جنسی افراد نقش دارند، همینطور ناخودآگاه ذهنی و بسیاری عوامل شناخته یا ناشناخته دیگر. در نهایت سوال اصلی این است که عامل جذابیت جنسی در تعیین مسیر آینده یک رابطه خصوصاً ازدواج ، چقدر اهمیت دارد ؟
آیا ازدواج با شخصی که برایمان جذاب نیست،ولی موقعیت مناسبی دارد،انتخاب درستی است؟
پاسخ خیررر است!
این انتخاب نقطه شروع افسردگی و احساس تنهایی و خلا روانی است.
جذابیت در یک رابطه ، مثل مواد اولیه برای ساختن یک ساختمان است. اگر مواد لازم به اندازه کافی موجود نباشد ، بهترین مهندس هم نمیتواند چیزی بسازد ، از طرفی یک مهندس یا معمار بد ، میتواند انبوهی از مواد ساختمانی را تلف کند بدون اینکه ساختمان خوبی بنا کرده باشد. مسئله این است که افراد با پتانسیل اولیهای که در رابطه شان وجود دارد ، چه میکنند ؟ آیا به پشتوانه آن رابطه را به پیش میبرند و پتانسیل و کشش اولیه را در طول زمان به عشق ، دوستی وصمیمیت تبدیل میکنند ؟ یا انقدر بد عمل میکنند تا تمام آن شور و شوق اولیه نابود شود ؟
اینکه چرا ما جذب کسی میشویم و جذب کس دیگری نمیشویم ، در نهایت با همه دانستههایمان یک معماست و پاسخ دقیق و کاملی برای آن نداریم، اما آنچه را با اطمینان بالا میدانیم این است که درازدواج نباید خلاف احساسات و غرایزمان عمل کنیم. بدترین کار ممکن در این موقعیت این است که شخص خودش را وادار کند کسی را دوست داشته باشد.
سوال پایانی در این مطلب این است که از کجا بفهمیم احساسی که به طرف مقابل داریم کافیست ؟ اگر بخواهیم ازبعد کمی ومقدارنگاه کنیم ، اگر به حداکثر جذابیت نمره ده را بدهیم ، وجود حداقل هشت یا نهایتا هفت نمره لازم است. قطعاً این جذابیت و نمره گذاری مطلق نیست و هر شخصی برآیند سلیقه خود را معیار میگذارد. البته در صورتی که شور و هیجان و اشتیاق کافی وجود داشته باشد ، آنقدر عیان و واضح است که نیاز نیست دنبال آن بگردیم. وجود تخیل در مورد آینده ، زندگی مشترک ، بچهدار شدن و مشابه اینها شاه علامت وجود پتانسیل در رابطه است.
ملاک دوم درمشاوره پیش از ازدواج : سلامت روان
چه آزمون هایی برای مشاوره پیش از ازدواج نیاز است؟
آزمونmmpi-2 چه اختلالاتی را نشان میدهد ؟
آزمون میلون(mcmi3) چه اختلالاتی را نشان میدهد ؟
کار اصلی یک روانشناس در مشاوره پیش از ازدواج ، ارزیابی روانی و بازخورد نتیجه به طرفین ، بدون هیچ ملاحظه و تعارفی است.نیاز به این درجه از صراحت به این دلیل است که وجود هرگونه اختلال روانی جدی ، میتواند رابطه را دچار مشکل کند.
مطابق با تعریف اختلالات روانی ،سلامت روان را از دو بعد بالینی و اختلالات شخصیتی ارزیابی میکنیم. منبع ما برای ارزیابی حداقل دو چیز است ، یکی اطلاعات و سرنخهایی که خود زوج میدهند و دیگری آزمون های روانی مخصوص پیش از ازدواج .
برای زوجهایی که قبل از مشاوره ، در ارتباط بوده اند و حداقل شناختی نسبت به یکدیگر دارند ، امکان دادن اطلاعات مفید خیلی بیشتر است. به عنوان مثال یکی از طرفین ممکن است بگوید که طرف مقابل رفتار کنترل کنندگی دارد ،یا چند بار پیش آمده به شدت عصبانی شده و پرخاشگری کرده ، یا به نظرم بیشتر موارد کم انرژی و بیحوصله است ، یا دروغ زیاد میگوید و یا هر موردی که باعث شده شخص دچار نگرانی و تردید شود. در اینجا وظیفه روانشناس پیگیری این سرنخهاست تا مشخص شود آیا این رفتارها نشانه وجود اختلال جدی هستند یا اینکه موقعیتی و گذرا بودهاند.
البته مشاهدات خود روانشناس ،آگاهی و ارزیابی اتفاقاتی که در گذشته طرفین رخ داده،چه مربوط به کلیت زندگی وچه مربوط به تجربه روابط قبلی و مشابه اینها هم درتکمیل پازل ارزیابی روانی زوج کمک کننده است. اما ابزار مهم و اصلی برای ارزیابی روانی انجام آزمونهای روانی مخصوص پیش از ازدواج است.
چه آزمون هایی برای مشاوره پیش از ازدواج نیاز است؟
اولین آزمون ،mmpi-2 است که از زوج گرفته میشود و هدف آن بیشتر ارزیابی وضعیت اختلالات بالینی است. آزمون دوم ، میلون(mcmi3) است که یک آزمون استاندارد برای تشخیص اختلالات شخصیتی است. برای اندازهگیری خصلتهای شخصیتی و میزان تشابه یا اختلاف در ساختار شخصیتی افراد ، از یکی از دو آزمونNEO و یا کتل استفاده میشود.NEO پنج عامل شخصیتی اندازهگیری و قیاس میکند و کتل ،شانزده عامل را . دربیشترکلینیک های ایران از آزمونNEO استفاده میشود. در ادامه با هر یک از این آزمونها ، به اختصار آشنا میشویم.فراموش نشود که NEO یا کتل ، بیشتربرای ارزیابی ملاک سوم کاربرد دارند.
آزمونmmpi-2 چه اختلالاتی را نشان میدهد ؟
mmpi-2، معتبرترین آزمون مورد استفاده برای تشخیص اختلالات مهم بالینی و ارزیابی کلان روانی است که شاخص های اعتبارسنجی برای پاسخ های آزمون دهنده را هم دارد .گاهی افراد به دلایلی قصد دارند آزمون را فریب دهند.در پیش از ازدواج از هم پیش میآید که شخص به دلیل نگران بودن از تاثیر نتایج آزمونها بر نتیجه مشاوره پیش از ازدواج ، اقدام به مثبتگویی آگاهانه یاحتی ناخوداگاه والبته دروغگویی میکند که فایدهای هم ندارد و برعکس اثر منفی برارزیابی روانشناس دارد.
سوالات به اشکال مختلف ودرجاهای مختلف پرسیده میشوند که اگر شخص در پاسخگویی سعی کند خود را خوب یا حتی بد نشان دهد یا سوالات را به شکل تصادفی پاسخ داده باشد، تضادها مشخص میشود و اعتبار آزمون پایین می آید.
مهمترین اطلاعاتی که آزمون به ما میدهد ، وضعیت کلان روانی فرد است. آیا شخص به طور کلی در وضعیت قابل قبولی از نظر سلامت روان قرار دارد ؟ اگر مشکلی وجود دارد ، جنس مشکل از نوع اختلالات سبکتر روانی( نوروتیک) است یا از نوع اختلالات جدیتر روانی (سایکوتیک) ؟ منظور از اختلالات سبک ، افسردگی ، اختلالات اضطرابی ، وسواس و مشابه اینها است و منظور از اختلالات جدیتر ، اختلالات روان پریشانه مثل انواع اسکیزوفرنی و مشابه آن است.
اسکیزوفرنی ، وجود پارانویا یا بدبینی ،اضطراب و وسواس فکری ، افسردگی ، افسردگی دو قطبی، خشم و پرخاشگری اختلالاتی هستند که با این آزمون به خوبی قابل تشخیص و استخراج هستند.
به غیر از این اختلالات ، این آزمون اطلاعات مهم دیگری مثل میزان رشد عاطفی و عقلانی شخص و میزان وجود ساختار روانی زنانه یا مردانه در شخصیت را هم نشان میدهد. وجود اختلال شخصیت را هم از روی الگوهای خاصی که نتایج نشان میدهند ، میتوان تشخیص داد ، ولی نوع اختلال شخصیت با این آزمون قابل تشخیص نیست و این آزمون هم برای تشخیص اختلالات شخصیتی طراحی نشده.
mmpi-2، در سه فرم بلند( بیش از ۵۰۰ سوال) ، فرم متوسط (حدود ۳۷۰ سوال) ، فرم(کوتاه حدود ۷۰ سوال) قابل اجرا است. طبیعی است فرم بلند آن که فرم اصلی است نتایج دقیقتری خواهد داد ولی فرم متوسط هم قابل اعتماد است. فرم کوتاه اما ، خیلی دقیق عمل نمیکند.(جهت مطالعه بیشتر به مطلب اختلال روانی چیست ؟ مراجعه کنید).
آزمون میلون(mcmi3) چه اختلالاتی را نشان میدهد ؟
آزمون میلون برای تشخیص اختلالات شخصیتی طراحی شده. اختلال شخصیت به معنای وجود الگوهای ثابتی از تفکر ، احساسات و رفتار هستند که شخص را درروابط بین فردی یا به طور کلی زندگی ، دچار مشکل میکنند. ده اختلال شخصیت اصلی وجود دارد که به اختصار ، معرفی میشوند.
آشنایی یک خطی با انواع اختلالات شخصیت
اختلال شخصیت اسکیزوئید( اشخاص بسیار منزوی و گوشهگیر که تمایلی به ارتباط با دیگران ندارند.) این اشخاص عموماً ازدواج نمیکنند ، کسی را هم در مشکلات خود شریک نمیکنند.
اختلال بعدی شخصیت اسکیزو تایپال است.( این افراد تفکرات بسیار غیر منطقی و عجیب و غریب دارند و در دنیای ذهنی خود،به دور از واقعیت زندگی می کنند.) این افراد هم اغلب منزوی و گوشهگیر هستند و خیلی اهل ازدواج و تشکیل خانواده نیستند به همین دلیل کمتر هم پیش میآید بابت مشاوره پیش از ازدواج مراجعه کنند.
اختلال بعدی اما ، پارانویا یا بدبینی است که بسیار مشکل جدی و آسیب رسانی است،شخص دچاربدبینی دایمی و عام را پارانویید می نامیم. تشخیص پارانویا در پیش از ازدواج ، زنگ خطر جدی را به صدا در میآورد که به هیچ وجه نباید ساده از کنارش گذشت.
اختلال بعدی ، خودشیفتگی است (افراد خودخواهی که اعتماد به نفس نامتناسب با عملکردشان دارند حاضرند دیگران را پله پیشرفت خود
کنند). خودشیفتگی اختلال یا حداقل حالت شایعی است. درصد زیادی از ناسازگاریها در روابط زوج ، به دلیل وجود خودشیفتگی در حداقل یکی از طرفین است. افراد خودشیفته همسران دلسوز ، مراقب ، مسئولیت پذیر یا همراهی نیستند.
اختلال بعدی ، شخصیت نمایشی است.( افرادی که میل افراطی به دریافت توجه و دیده شدن دارند و برای دریافت توجه رفتارهایی مثل لباس پوشیدن نامتعارف ، جراحی های زیبایی غیر ضروری و مشابه اینها دارند). این اختلال بیشتر در خانمها دیده میشود. این گروه از زنان به دلیل ظاهر جذاب و خاص ، ممکن است در برخوردهای اولیه بسیار فریبنده و جذاب باشند و مرد را شیفته و دلباخته خود کنند ، ولی توانایی ماندن در یک رابطه ازدواج و تعهد را ندارند. به علاوه اینکه از نظر شناختی و احساسی ، بسیار سطحی هستند و نمیتوانند کسی را عمیقاً دوست داشته باشند.
اختلال بعدی ، شخصیت مرزی است( افرادی که از نظر هیجانی و احساسی به شدت دمدمی مزاج وناپایدار هستند ، معمولاً رفتار خود آسیب رسان مثل خط انداختن روی دست و خودکشیهای نمایشی هم دارند.) این اختلال در خانمها رایجتر است. ازدواج با یک شخصیت مرزی (بردلاین) یکی از بدترین انتخابهای ممکن است هرچند ممکن است مثل شخصیت نمایشی ، جذاب و فریبنده هم باشد ، اما عدم تعادل آنها در احساس و رفتارشان اجازه شکلگیری و دوام روابط را به آنها نمیدهد .اضافه کنید که متعهد ماندن هم اغلب کار بسیار سختی برای یک اختلال شخصیت مرزی است.
اختلال بعدی، شخصیت ضد اجتماعی است.( افرادی که تن به قوانین نمیدهند و از راههای خلاف زندگی میکنند. خودشیفته ، بیرحم، بیاحساس ، خودخواه و سو استفاده گر هستند و حاضرند همه چیز و همه کس را قربانی خود و خواستههای خود کنند.) ازدواج با این افراد، یک اشتباه بسیار پرهزینه است. این افراد همه را ابزار و وسیله اهداف خود میبینند ، به همین دلیل برای همسر، خانواده همسر ، خانواده خود و هر کسی که نزدیک آنها باشد ، دردسر و مشکل درست میکنند ، بدون اینکه سر سوزنی احساس گناه داشته باشند.
اختلال بعدی ، شخصیت وابسته است(افرادی که از نظر روانی رشد نکردهاند و به تنهایی از پس زندگی خود بر نمیآیند). ازدواج با این گروه ، به معنای دو برابر شدن مسئولیتهای زندگی نسبت به قبل ازازدواج است. شخصیت وابسته انقدر به طرف مقابل می چسبد که او را هر قدر هم در ابتدا علاقمند بوده سرد و دل زده میکند تا جایی که آرزو میکند کاش راهی برای خلاص شدن از او پیدا میکرد.
اختلال شخصیت اجتنابی یادوری گزین ، اختلال بعدیست( این افراد از روابط میترسند ، اعتماد به نفس به شدت پایینی دارند و از مشکلات اضطرابی رنج میبرند). این گروه هم به دلیل الگوی رفتاری خود ، علی رغم اینکه تمایل دارند ، نمیتوانند رابطه پیدا کنند. مشکل اصلی این گروه شروع رابطه است ولی در ادامه ، کم کم ترسشان در آن رابطه خاص کاهش می یابد، ولی نیاز به درمان جدی و بنیادی دارند.
اما اختلال شخصیت وسواسی-جبری(ocpd) که آخرین اختلال در طبقهبندی اختلالات شخصیت هم هست(افرادی که در چهارچوب مقررات گیر میکنند ، کمال گرایی افراطی دارند ، خشک و انعطاف ناپذیر هستند و از لحاظ احساسی اغلب سردو رسمی هستند)، مورد بسیار بدی برای انتخاب به عنوان همسر است.این اختلال بیشتر مردانه است ،هرچنددر خانمها هم وجود دارد. این افراد همسر خود را به مرز درماندگی و انزجار میرسانند، خود را عقل کل میدانند و بسیار سرزنشگر هستند.
(جهت مطالعه بیشتر به مطلب اختلالات شخصیت ، مراجعه کنید.)
اطلاعاتی که از آزمون میلون به دست میآید ، میتواند زنگ خطرهای جدی را برای آینده یک ازدواج به صدا در آورد . متاسفانه بعضی مراجعین در مشاوره پیش از ازدواج ، توصیهها یا زنگ خطرها را جدی نمیگیرند و هزینههای زیادی در دور یا نزدیک پرداخت میکنند.علت این جدی نگرفتن میتواند به دلیل درک نکردن درست مفهوم اختلال شخصیت واثر آن بررابطه باشد،یا احساسات و هیجانات و تمایلات یا نیاز شدید شخص برای ازدواج ، بر عقلانیت غلبه کنند و شخص را گرفتارکنند.
ملاک سوم درمشاوره پیش ازدواج : تشابه و سازگاری شخصیتی
اهمیت تشابه و همگرایی خصلت های شخصیتی در پیش از ازدواج درچیست؟
آزمونNEO چه اطلاعاتی به ما میدهد ؟
تفاوت ملاک دوم ، سلامت روان با ملاک سوم ، تشابه و سازگاری شخصیتی ، در این است که در ملاک اول نگاه قضاوتی است و درست و غلط وجود دارد. به عنوان مثال ما به خودشیفتگی ، پرخاشگری،افسردگی ، دو قطبی و سایر اختلالات روانی ، از منظر نابهنجاری و اشکال نگاه میکنیم. اما وقتی در مورد درون گرایی یا برون گرایی شخص صحبت میکنیم ، نگاه توصیفی است و درست یا غلطی وجود ندارد ،آنچه وجود دارد فقط تفاوت است.
تفاوت یا شباهت؟کدام جذابیت ایجاد میکنند؟
فرض زیربنایی در شکلگیری ملاک سوم این است که :« انسانها به واسطه شباهتهایشان ارتباط پیدا میکنند نه تفاوتهایشان». ما جذب آدمهایی میشویم که بیشتر شبیه ما هستند ، خلق و خوی نزدیک تربه ما دارند ، علایق مشترک داریم وسلیقههایمان همگراهستند.
البته گاهی خصلت یا ویژگی روانی یا رفتاری کاملاً متضاد در دیگری هم ما را جذب میکند، ممکن است علت این باشدکه فکر میکنیم بهتر بود ما هم اینطور میبودیم. مثل آدم خجالتی که جذب رفتار همراه با اعتماد به نفس شخص دیگر میشود.نکته بسیارمهم اینکه منظوراز تشابه درشخصیت تشابه در مشکلات شخصیتی یا رفتاری نیست ، منظور تشابه در خصلتهای درونی و اغلب ژنتیکی ما است.
بخشی از شخصیت ، کاملاً تحت تاثیر ژنهای ما قرار دارد. بعضی کودکان آرام هستندو بعضی کودکان ، بیقرار. بعضی خیلی راحت بغل غریبهها میروند و بعضی دیگر با دیدن غریبه ، به مادر خود میچسبند. بعضی به تنهایی بازی میکنند و بعضی حتماً نیاز به همبازی دارند. تفاوت در این مثالها ، ناشی از تفاوت در تربیت یا محیط نیست. تفاوت در خلق و خوی این کودکان است وگرنه تربیت برای کودک مثلاً چند ماهه چگونه امکانپذیر است ؟این قبیل خصلت های روانی همه عمربا ما هستند.
اهمیت تشابه و همگرایی خصلت های شخصیتی در پیش از ازدواج درچیست؟
یک زوج ، قبل از اینکه رابطه عاشقانه بسازند ،نیازاست که رابطه دوستانه داشته باشند. یعنی اگر فرض کنیم هر دو یک جنسیت داشتند و یا مثلا هم خوابگاهی بودند، آیا دوستان خوبی برای هم میشدند ؟ اگر پاسخ خیراست ، آنچه تا به آن زمان رابطه را پیش برده ،تفاوت در جنسیت و جذابیتهای جنسی بوده نه تشابه در شخصیت. جذابیت جنسی (ملاک اول) شرط لازم هست ، ولی شرط کافی نیست.
به طور کلی با افزایش سن ، تمایلات و هیجانات جنسی کاهش مییابند.به علاوه اینکه با گذشت زمان بر رابطه ازدواج و روابط جنسی زوج ، جذابیتهای جنسی عادیتر میشوند. حتی در عشق های آتشین هم با گذشت چندسالی از ازدواج، مغز از حالت برانگیختگی که به واسطه تغییرات شیمیایی رخ داده و آن را «عشق»مینامیم، خارج میشود و به حالت عادی خود برمیگردد. به همین دلیل موتور محرک یک رابطه ، نمیتواند فقط جذابیت جنسی باشد. اهمیت تشابه و سازگاری بین یک زوج ، درحفظ رابطه برای دراز مدت است.
داشتن موضوعات مشترک برای صحبت کردن ، اختصاص زمان زیاد برای وقت گذراندن و لذت بردن از ارتباط ، نزدیک بودن نظرات و عقاید در بیشتر موارد ، درک نظام اعتقادی و ارزشهای طرف مقابل ، ارتباط زبانی شفاف و فهم منظور دیگری بدون نیاز به توضیح زیاد و مشابه اینها ، نشان دهنده وجود شباهت در شخصیت افراد است.
در مشاوره پیش از ازدواج ، علاوه بر پرسش از طرفین درباره ارزیابی خودشان از همپوشانی و همگرایی در رابطه یا اختلاف و واگرایی، از آزمونNEOیا کتل هم استفاده میکنیم.قبلا اشاره شد که درایران NEO بیشتر مورد توجه و استقبال کلینیکها و روانشناسان است. به همین دلیل در ادامه روی این آزمون متمرکزمیشویم:
آزمونNEO چه اطلاعاتی به ما میدهد ؟
NEO، مبتنی بر یک الگوی معروف شخصیتی به نام مدل پنج عاملی است. این عوامل در کنار هم کلیت شخصیت یک فرد را میسازند. هر یک از این عوامل،به شش خرده مقیاس یا عامل جزئیتر تقسیم میشوند. درادامه این پنج عامل و زیر شاخههای آنها را مختصر و مفید ، شرح میدهیم :
۱) روان آزرده گرایی(N):
به طور کلی افرادی که پایینی شاخص کسب میکنند ، عاطفی افراد با ثباتی به شمار میروند این افراد معمولاً خلقی یکنواخت راحت بوده و به آسانی میتوانند بدون برآشفتگی و مشکل رفتاری با موقعیت های بغرنج و استرسزا روبرو شوند برعکس افرادی که نمره بالا میگیرند معمولاً افرادی غیرمنطقی با قدرت پایین کنترل تکانهها و سازگاری پایین در موقعیتهایی که فشار روانی هستند میدهند. حرفN، ازلاتین کلمه نوروزگرایی گرفته شده و اشاره به وجود حالتهای نوروتیک (مثل افسردگی ، خشم، اضطراب ، وسواس و مشابه اینها) دارد.
شش شاخص سازنده نوروزگرایی ازدیدگاه پنج عاملی عبارتنداز:
اضطراب ، خصومت( کینه توزی)، افسردگی، هوشیاری نسبت به خود (افراد هوشیار نسبت به خود ،افرادی هستند که در موقعیتهای فردی راحت نیستند و مستعد احساس حقارت میباشند)، شتاب زدگی یا تکانشوری (ناتوانی درکنترل کششها و هوسها) و آسیب پذیری(ناتوانی در سازش با استرس و فشار روانی). کسب نمره بالا در این شاخص نشانه منفی است.
۲) برون گرایی(E):
برون گرایی و درون گرایی یک طیف را میسازند که انسانها جایی در این طیف قرار میگیرند. این حالتها کاملاً ژنتیک هستند. تحقیقات نشان داده16 درصد افراد کاملاً برونگرا ، 16درصد کاملاً درونگرا و بقیه خصلتهای دوگانه دارند. افراد برونگرا تمایل به شرکت در اجتماعات و ارتباط گفتن دارند. فعال ، پرحرف و اهل گفتگو هستند. هیجان و تحرک را دوست دارند و به موفقیت در آینده امیدوار هستند. در مقابل درونگراها افرادی محافظهکار ، مستقل و تک رو هستند ولی به هیچ وجه تنبل یا دوست نداشتنی نیستند.کنجکاو هستند و به موضوعات علمی علاقه مندند. بهتر است یک زوج ، از نظر این شاخص خیلی متفاوت نباشند.
شش شاخص سازنده برون گرایی از دیدگاه پنج عاملی عبارتند از :
گرم بودن(با محبت بودن در مقابل سرد ورسمی بودن)، معاشرتی بودن(گرایش به جمع در مقابل میل به تنهایی در بیشتر موارد) ، ابراز وجود (میل به پیشگام و پیشروبودن و رهبری کردن درمقابل میل به در حاشیه بودن)، فعال بودن( پر انرژی و پرتحرک و تا حدی دستپاچه بودن درمقابل آرام بودن در انجام کارها و داشتن فراغت برای خود)، هیجان خواهی(تمایل به سرگرمیهای هیجانی مثل شهربازی در مقابل تمایل به موسیقی یا گل و گیاه)، هیجان مثبت(راحت خندیدن ، تمایل به ایجاد موقعیتهای شاد و ابراز شادی در مقابل ابراز ملایم شادی و وجود متانت در رفتار).
۳) گشودگی(0):
این شاخص میزان جسارت و تمایل اشخاص برای کسب تجربههای جدید را اندازهگیری میکند. یک سمت طیف افرادی هستند که نسبت به دنیای اطراف خود کنجکاوند ، زندگی سرشار از تجربه دارند از نظریههای جدید و ارزشهای غیر متداول استقبال میکنند.
در مقابل افراد باز افراد بسته هستند که در رفتار متعارف و در ظاهر محافظه کار هستند. موضوعهای رایج را بهتر از موارد نادر میپسندندو پاسخهای هیجانی آرام و نهفته دارند. افراد باز علاقمند به آزادی درامور اخلاقی و اجتماعی هستند و دیدگاههای سیاسی مستقلی دارند. این شاخص ارتباط مثبتی با هوش دارد و افراد باهوشتر اغلب نمره بالاتری کسب میکنند. مثل برونگرایی ، باز بودن به تجربه هم یک شاخص است که نباید طرفین خیلی از هم فاصله داشته باشند.
شش شاخص سازنده عامل گشودگی(باز بودن به تجربه) عبارتند از :
تخیل(منظور خیال پردازی برای فرار از مشکلات نیست، منظور قدرت خلق ذهنی چیزهایی است که در واقعیت وجود ندارند و تلاش برای تبدیل تخیل به واقعیت)، زیبا پسندی یا زیباشناسی( میزان گرایش و درک هنر مثل موسیقی ، نقاشی، سینما و…) احساسات یا عواطف( تجربه بیشتر و عمیقتر موقعیتهای هیجانی در مقابل عواطف یکنواخت و اهمیت ندادن به احساسات و هیجانات)، اعمال یا کنشها (علاقه به داشتن فعالیتهای مختلف یا رفتن به محلهای جدید و مشابه اینها در مقابل پرهیز از پدیدههای ناشناخته )، عقاید یا دیدگاهها(علاقه به نظرات غیر معمول و تازه ،معماها یا محرکهای ذهنی در مقابل کنجکاوی محدود)، ارزشها(آمادگی برای بازبینی ارزشهای مذهبی ، سیاسی یا اجتماعی در مقابل پذیرش سنتها).
۴) موافق بودن(A):
(شاید همدل بودن ترجمه مناسبتری از موافق بودن باشد ،اینجا از ترجمه رایج استفاده شده) فرد موافق اساساً نوع دوست است ، با دیگران احساس همدردی میکند و تمایل به کمک کردن دارد. شخص ناموفق خودمحور بوده و بیشتر اهل رقابت است تا رفاقت و همکاری. نکته ظریفی در اینجا وجود دارد ، گاهی همدلی زیاد به خاطر وابستگی و ضعف در شخصیت است ، در طرف مقابل نبود همدلی میتواند نشانه حالت خودشیفتگی یا حتی ضد اجتماعی بودن باشد. آنچه در آزمون بیشتر مورد نظر بوده قابلیت دگردوستی در مقابل خوددوستی به تنهایی است. افرادی که در این شاخص نمرات پایین کسب میکنند ، همسران مهربان وهمراه و دلسوزی نخواهند بودو برعکس.
شش شاخص سازنده موافق بودن (همدل بودن) طبق مدل پنج عاملی عبارتند از :
اعتماد ، رک گویی یا سادگی(نمره بالا نشان دهنده صاف وساده بودن و حتی ناپختگی است و نمره پایین نشان دهنده زیرک بودن و تمایل به دست داشتن دیگران است) ، نوع دوستی( اهمیت دادن به منافع دیگران در مقابل بیاهمیت بودن آن) ، همراهی(توانایی درکنترل پرخاشگری، توانایی بخشیدن دیگران و تواضع و فروتنی در مقابل رقابت جویی ، بی ملاحظه گی و بروز رفتارهای اعتراضی و پرخاشگرانه)، تواضع و دلرحمی.
۵) با وجدان بودن(C):
فرد باوجدان(ترجمه با وجدان بودن،دقیق نیست،این شاخص به مسیولیت پذیری واحساس کارآمدی و شایستگی اشاره دارد) دارای هدف و خواسته های قوی و از پیش تعیین شده است. برخی این شاخص را تمایل به موفقیت نامیده اند. در جنبههای مثبت این شاخص ، افراد دارای نمرههای بالا در زمینههای حرفهای ودانشگاهی ، افراد موفقی هستند ودر جنبههای منفی ، نمره پایین به معنی ویژگیهای ایرادگیری ،از زیر کار در رفتن وبهانه تراشی است.
شش شاخص سازنده باوجدان بودن، طبق مدل پنج عاملی عبارتند از :
کفایت یا شایستگی ( شایستگی به احساس فرد نسبت به توانایی عقل ، تدبیر و تاثیر بر محیط باز میگردد نمره بالا نشان دهنده آمادگی وقابلیت فرد در ارزیابی زندگی است و نمره پایین نشان دهنده بی عقیده بودن به تواناییها و احساس شایستگی است).
نظم و ترتیب (افرادبا نمره بالا ، تمیز ، آراسته و مرتب هستند و دارای سازماندهی مناسب رفتاری میباشند. نمره پایین نشانگر افرادی است که قادر به سازمان دادن نیستند و خود را افرادی فاقد برنامه مشخص کوتاه یا بلند مدت میدانند) .
وظیفه شناسی (افراد با نمرات بالا به اصول اخلاقی خودپایبندند و تعهدات اخلاقیشان را انجام میدهند ، در مقابل افراد با نمرات پایین با مسائل اخلاقی آسانتر از دیگران برخورد میکنند و ممکن است تا حدی غیر مسئول و بیثبات باشند) .
تلاش برای موفقیت (سخت کوشی در مقابل بیحالی و بیانگیزگی) .
خویشتن داری ، نظم درونی (توانایی شروع کردن و رساندن کارها و اعمال مدیریت درونی در مقابل رها کردن کارها هنگام برخوردبه چالشها و سختیها) .
محتاط در تصمیم گیری (گرایش به تفکر دقیق پیش از عمل و نبود انعطاف پذیری در برنامهها درمقابل اعمال و رفتارشتاب زده و نسنجیده ، در حالت مثبت بعضی افراد توانایی مدیریت و تصمیم گیری درلحظه و حین انجام کار را دارند.)
ملاک چهارم درمشاوره پیش از ازدواج : همگن بودن شرایط زوج
نقش طبقه اجتماعی در مشاوره پیش از ازدواج چیست؟
اهمیت تفاوت در ثروت در مشاوره پیش از ازدواج چقدر است؟
اهمیت اختلاف در تحصیلات ،در مشاوره پیش از ازدواج چقدر است؟
اهمیت میزان باورمندی به مذهب وسبک زندگی ناشی از آن،در مشاوره پیش از ازدواج چقدراست؟
اهمیت تعلق به قومیت متفاوت،در مشاوره پیش از ازدواج چقدر است؟
اهمیت تفاوت سنی،در مشاوره پیش از ازدواج چقدر است ؟
اهمیت ازدواج قبلی،در مشاوره پیش از ازدواج چقدر است؟
اهمیت فرزند داشتن زوج در مشاوره پیش از ازدواج چقدر است؟
درمشاوره پیش از ازدواج، چه موقعیت هایی را شرایط ویژه و خاص می دانیم؟
در این مطلب ، مهمترین عواملی که به شرایط افراد مربوط میشوند در شش گروه کلی بندی شدهاند. (ترتیب و شماره گذاری این ملاکها ، به معنی اهمیت کمتر یا بیشتر نیست ) ممکن است موضوعات خاصی هم وجود داشته باشند که در اینجا به آنها پرداخته نشده باشد ، اما سعی بر این بوده که چیز مهمی از قلم نیفتد.
نقش طبقه اجتماعی در مشاوره پیش از ازدواج چیست؟
ابتدا با مفهوم طبقه اجتماعی آشنا میشویم و سپس رابطه آن را با پیش از ازدواج بررسی میکنیم.
طبقه اجتماعی به چه معناست ؟
طبقه اجتماعی ، یک واژه یا مفهوم متعلق به جامعه شناسی است. به طور کلی هر جامعهای را به سه طبقه پایین ، متوسط وبالا تقسیم میکنند. اما هر جامعهای متناسب با شرایط خود ، میتواند لایههای بسیار بیشتری داشته باشد. در حالت بهینه ،اکثریت یک جامعه را طبقه متوسط تشکیل میدهند و بزرگ بودن این طبقه نسبت به دو طبقه دیگر ، نشان دهنده توزیع متناسب ثروت و امکانات آن جامعه است.
در ایران،طبقه متوسط به خانواده هایی اطلاق میشود که ازنظر مالی الزاما خیلی ثروتمند نیستند،ولی فقیر هم نیستند و می توانند رفاه مالی بالای حداقل ها داشته باشند.البته شاخص مالی،یکی ازشاخص های تعریف یک طبقه است.متوسط سطح تحصیلات یک خانواده یا نسل های قبل تر آن،عامل مهم دیگری است.همینطور میزان تعلق و گرایش به سنت یا سبک زندگی مدرن تر.(کلمه سنت الزاما بار مثبت یا منفی ندارد).
طبقه پایین اما ،هم از نظر مالی وهم تحصیلی ونوع مشاغل،درسطح پایینتری ازطبقه متوسط قراردارند.احتمال بروزرفتارهای نابهنجاروضداجتماعی و خلافکارانه ،در این طبقه بیشتر است وهرچه روبه پایین تر باشد،احتمال بیشتر میشود.به دلیل محدودبودن فرصت های رشد وشکوفایی به دلیل کمبود امکانات خانواده ها،همینطور ناآگاهی وفقرفکری وفرهنگی در این ظبقه،متولدین در این طبقه محکوم به ماندن درهمین طبقه هستند مگراینکه اتفاق خاص ومهمی درزندگی آنها رخ دهد.قطعا انسان های اخلاق مند و شریف زیادی در این طبقه هستند که به دلیل ساختار سخت طبقاتی ،علی رغم تمام شایستگی ها فرصت کمی برای رشد دارند.
طبقه بالا،مخصوص خانواده هایی است که اغلب چند نسل در ثروت و رفاه زندگی کرده اند.معمولا در قدرت سیاسی یامدیریتی کشورحضور دارند و افرادبانفوذ به حساب می آیند.اغلب مشاغل سطح بالاتری دارند وبه دلیل فرصت های فراوانی که برایشان فراهم است،رشد تصاعدی دارند.
نکته مهم اینکه ثروتمندشدن الزاما کسی رابه طبقات بالای جامعه نمی رساند.درایران طبقه بزرگی ازنوکیسه ها وثروتمندان یک شبه داریم که ازلحاظ ذهنی و فرهنگی ورفتاری به طبقات بسیار پایین جامعه شبیه ترهستند،امادرفضای آشفته اقتصادی کشورفمخصوصا دو دهه گذشته،فرصت رشدو گرفتن ماهی از آب گل آلود پیدا کرده اند.برعکس ،بنابرهمان دلایل ،خانواده های بسیاری که قبلا ازز نظر مالی متوسط روبه بالا بودند،درحال حاضرازنظرمالی طبقه متوسط پایین یا طبقه پایین به حساب می آیند،ولی به لحاظ فرهنگی ،تحصیلی واجتماعی ،همچنان به طبقه متوسط متعلق هستند.
علاوه براین طبقه بندی کلی ،وجودشباهتهایا منافع در گروه های خاص،زیرطبقه اجتماعی یا«کاست»می سازد.مثل کاست روحانیت،کاست بازاریهای سنتی،طبقه مذهبی یا اقلیت عای مذهببی و مشابه اینها.
رابطه طبقه اجتماعی با پیش از ازدواج چیست؟
واقعیت مخفی وپنهان این است که افراد بیش از آنکه خودشان فکر می کنند،شبیه طبقه اجتماعی که در آن رشد کرده اند هستند.مهمترین اثری که طبقه اجتماعی روی ما میگذارد،بستر یا الگو یا پارادایمی ااست که درآن فکرمی کنیم.به زبان ساده تر،طبقه اجتماعی ،فقط افکار یا رفتار ما را شکل نمی دهند ،بلکه بسیار مهمتر از آن،نحوه فکرکردن مارا شکل می دهند.
پیش فرض ها وچهارچوب های ذهنی،بستری هستند که تفکرات و تصمیمات و نظرات ما در آن بستر شکل می گیرند.وقتی دو نفر از نظر طبقه اجتماعی بسیار فاصله داشته باشند،به احتمال بیشتر،ارتباط گرفتن آنها بامشکل بنیادی روبرو می شود. درواقع فهم دیگرانی که در بستر ومحیط روانی یا فیزیکی بسیار متفاوت از ما رشدکرده اند،مشکل است.
اهمیت تفاوت در ثروت در مشاوره پیش از ازدواج چقدر است؟
بعضی مردها برای اینکه به اصطلاح خودرابالابکشند،سعی می کنند راه میانبر را بروند وبا شخصی درطبقه اجتماعی خیلی بالاترازخود ازدواج کنند،جدای از سخت بودن این کار و احتمال کمتر آن ،در صورت وقوع هم،خطر پس زده شدن وپشیمانی ازسمت دختربا موقعیت بالاتر،همیشه وجود خواهد داشت.
در اینگونه موارد،گاهی حداکثر تلاش و آورده مرد،جوابگوی کف خواسته ها و داشته های پیش فرض دختر هم به حساب نمی آید .
برعکس این رابطه،یعنی ازدواج پسر از طبقه خیلی بالاتر با دختر از طبقه خیلی پایینتر ،شاید مشکل مالی ایجاد نکند و دختر ازاین نظر رضایت کافی داشته باشد،ولی حداقل باعث می شود طرفین با هم راحت نباشند،البته حکم وقاعده کلی وجود ندارد وباید موردی بررسی شود ،اما بهتر است افراد در ازدواج خیلی از طبقه اجتماعی خود فاصله نگیرند.
اهمیت اختلاف در تحصیلات ،در مشاوره پیش از ازدواج چقدر است؟
از بعد تحصیلی هم همگن بودن وضعیت تحصیلی زوج مهم است . نه اینکه الزاما هردویک رتبه در تحصیلات داشته باشند که نه نیاز است و نه مهم است،اهمیت در این است که به شکل کلی تفاوت بزرگی از نظر شناختی و ذهنی بین افرادی که محیط های دانشگاهی،جمع های دانشجویی یاسبک زندگی ویژه دانشجویی خصوصا در شهری غیر از محل زندگی خودشان را تجربه کرده اند،با کسانی که فاقد این تجربیات هستند،وجود دارد.درواقع تفاوت مهمدر داشتن یا نداشتن تحصیلات دانشگاهی است و نه اخنلاف در سطح آن.
مثل اختلاف در سطح مالی و بسیاری شاخص های دیگر مربوط به شرایط ، قاعده قطعی وجود ندارد و بهتر است موردی بررسی شود.ولی آنچه را با اطمینان می توان گفت ،انتخاب همسر با اختلاف زیاد در تحصیلات ،مثلا یکی زیر دیپلم و یکی کارشناسی ارشد،خطر برای آینده رابطه ایجاد میکند،هرچند در کوتاه مدت ممکن است به چشم نیاید.
بسیاری شاخص های دیگر را هم می توان در زیر مفهوم اختلاف طبقاتی شناسایی کرد که مطلب را بیش از حد طولانی می کند،اما به موضوع مهم «مذهب وسبک زندگی»که با طبقه اجتماعی بی ارتباط هم نیست،در سر فصل بعدی پرداخته میشود.
اهمیت میزان باورمندی به مذهب وسبک زندگی ناشی از آن،در مشاوره پیش از ازدواج چقدر است؟
بعضی افراد اصرار عجیبی دارند که همه را شکل خودشان کنند. فارغ از اینکه تفکرات یا سبک زندگی کسی معقول،قابل تایید یا اخلاقی هست یا نه،اصرار به دیگری برای شبیه ما شدن،رفتار نادرستی است.
این دسته افراد،قطعا دررابطه ازدواج خود به مشکل جدی برمی خورند.خصوصا اگر روش آنها برای این همانند سازی،فشار آوردن یا ایراد گرفتن باشد.در موقعیت وجود چنین شکاف ها و اختلافاتی، مسیر گفتگوو استدلال کردن هم برای پر کردن این شکاف ها،خیلی به جایی نمی رسد،چه برسد که اجبار هم در کار باشد.درک یک واقعیت ساده ولی مهم،درهمه روابط خصوصا ازدواج بسیار تعیین کننده است:«در دراز مدت،هیچ کس طبق میل وسلیقه دیگری زندگی نخواهد کرد».
به طور مشخص شیوه درست برخورد با اختلافات این چنینی(مثل اختلاف مذهبی یا نحوه حجاب وپوشش)دست به انتخاب زدن است نه دست به تغییر زدن.
انتخاب هم بین یکی از این دو گزینه است: یکی اینکه عقاید وسبک زندگی شخص مورد نظر را دقیقا همان طور که هست میپذیرم(به معنی موافق بودن نبست) و اجازه میدهم او خودش باشد، دوم اینکه به هردلیلی،چه درست و چه غلط، اگر نمی توانم بپذیرم و تحمل کنم،از ادامه رابطه انصراف دهم و اجازه بدهم هردو شانس خود رابا کس دیگری که به ما شبیه تر است امتحان کنیم. بدترین حالت ممکن هم این است که فرض بر تغییر گذاشته شود و گزینه سوم «ایجاد تغییر»که عملا وجود خارجی ندارد،به دو گزینه قبلی اضافه شود.
آیا توافق در مورد مذهب،حجاب و سبک زندگی امکان پذیر است؟
اعتقاد یا عدم اعتقاد به مذهب ،به «باورعای بنیادین» افراد مربوط است و به راحتی از آن کوتاه نمی آیند. مفهوم تساهل و سازگاری دینی ،یک مفهوم اجتماعی است و نه خانوادگی. یعنی میتوان همکار،همسایه، دوست یا حتی خواهر و برادریا والدینی داشت که کاملا به لحاظ اعتقادی متفاوت یا حتی در تضاد با ما باشند، درحالی که می توانیم در کنار هم زندگی کنیم و مشکل خاصی هم پیش نیاید. ولی این قابلیت لزوما قابل تعمیم و انتقال به روابط ازدواجی نیست.
انسان های کمال گرا یا غیر واقع بین،فرض را بر آنچه از دیدشان درست می دانند یا فکر میکنند باید اینطور باشد،می گذارند، نه آنچه واقعا امکان پذیر است. برعکس،نگاه واقع گرا(که پیش زمینه و بستر تفکر کارامد و نتیجه گراست،)فرض را بر آنچه واقعا هست می گذارد و اصرار بر تغییر آنچه قابل تغییر تیست یا به هزینه تغییرش نمی ارزد نمی کند.
حجاب و پوشش خانم ها هم،انتخابی است که ریشه درفرهنگ یک خانواده دارد که ممکن است تا نسل ها قبل تر قابل ردگیری باشد. به سختی میتوان با یک خانم در مورد نحوه پوشش توافق کرد.درتجربه های کاری ام آموخته ام حتی اگر توفقی هم صورت بگیرد،یا ماندگارنیست ویا به عدم رضایت همیشگی خانم منجر می شود.چه موضوع اضافه کردن به حجاب باشد و چه کم کردن از آن.
جمع بندی اینکه وجود تفاوت اساسی در مذهب وسبک زندگی،زنگ خطر جدی است که پتانسیل نابودی یک رابطه را دارد. زوج های زیادیدیده ام که مرد با اصرار به تحمیل سلیقه و سبک زندگی خود، تمام عشق و محبت همسرش به خود را نابود کرده است.
اهمیت تعلق به قومیت متفاوت،در مشاوره پیش از ازدواج چقدر است؟
قومیت از این نظر اهمیت پیدا می کند که مثل ملیت بخشی از هویت شخص راشکل می دهد. آنچه ما به واسطه زندگی دریک جغرافیا،فرهنگ،تاریخ وزبان مشترک می آموزیم،«ناهشیار جمعی» ما را شکل می دهد. به همین دلیل مردم متعلق به یک ملیت،یک منطقه،یک شهر یا یک قومیت در بسیاری موارد شبیه به هم فکر و رفتار می کنند و باورهای مشترک زیادی دارند.
اما مهمتر از تعلق اسمی به یک قومیت خاص،تعلق فکری و عملی به آن مهم است. یعنی فرد چقدر شبیه قومیت خودش است؟هر مقدار شبیه تر و پایبند تر به باورها وآداب و رسوم قومیت خودش باشد،کارش برای ازدواج با افرادی خارج از آن قومیت سخت تر خواهد بود. در ادامه چند مصداق واقعی از این نقاط واگرایی و اختلاف را بررسی می کنیم.
یکی از این تفاوت ها،سبک و شیوه ارتباط با خانواده ها است. به این معنی که نقش خانواده هریک ازطرفین در یک رابطه ازدواجی، چقدر مهم است؟میل یا قدرت مداخله و اعمال نفوذ خانواده ها، در بعضی قومیت ها پررنگ تر است.همینطوراستقلال در ارتباطات مالی و حریم شخصی بین فرزندان ممکن است کم رنگ تر باشد.(مثل اینکه در همه چیز شریک می شوند و ماکیت جمعی بر مالکیت فردی اولویت است)برای شخصی که خارج از این فضا رشد کرده و استانداردهای متفاوتی دارد، این گونه روابط درهم تنیده و مرزهای خصوصی کم رنگ،آزاردهنده و مشکل ساز خواهد بود.
مساله دیگرتفاوت در جنبه های مالی ورسومات مربوط به ازدواج است(مثل شیربها،مهریه،جهیزیه عروس،چگونگی بزگزاری مراسم عروسی و…) .تنوع این جنس موضوعات در کشور ما بسیار زیاد است و گاهی بین دو شهرکوچک نزدیک به هم،تفاوت وجود دارد. به همین دلیل منظور این نیست که الزاما باید یا می توان در همه رسوم شبیه بود،اما مهم است که اختلاف بزرگ و بنیادی هم وجود نداشته باشد. شاید نظر بسیاری بر این باشد که این مسایل کم اهمیت و قابل توافق هستند، ولی درواقعیت آنقدر هم که به نظر میرسد توافق راحت نخواهد بود.
موضوع بعدی نسبت و جایگاه زن و مرد در یک رابطه طبق عرف و استانداردهای یک قومیت خاص است. فرهنگ بعضی قومیت ها خیلی مرد سالاراست. خانمی که در فرهنگ متفاوت(مثل فرهنگ شهرهای بزرگ و مرکزی ایران) رشد کرده،انتظار نقش برابرتر وعادلانه تری در نسبت با شوهر خود دارد. در صورت تامین نشدن این توقع معقول، تضادها و مشکلات جدی در انتظار رابطه خواهدبود.
بسیاری مصداق های دیگر را هم میتوان عنوان کرد که پرداختن به انها لزومی ندارد و تمرکز بر کلیت موضوع از بین می رود.جمع بندی اینکه ترجیح بر ازدواج با افرادی از فرهنگ و قومیت خود یا حداقل فرهنگ های نزدیک و همگراست،مگر اینکه شخص صرفا به شکل اسمی به یک فرهنگ یا قومیت متعلق باشد و در عمل تضادها و واگرایی ها با طرف مقابل،حداقلی باشند.
اهمیت تفاوت سنی،در مشاوره پیش از ازدواج چقدر است ؟
سن را میتوان در سه بعد بررسی کرد : سن شناسنامه ای، سن پزشکی یا فیزیولوزیک و سن عقلی یا روانی.
منظور از سن شناسنامه ای واضح است،منظور از سن پزشکی اما وضعیت سلامت جسمی و تناسب شادابی و جوانی شخص نسبت به سن شناسنامه اوست. مثل اینکه کسی چهل ساله باشد ولی بدن وظاهری جوانتر داشته باشد ویا برعکس، بیشتر از سن خود به نظر برسد. سن عقلانی توضیح میدهد که آیا شخص متناسب با سن شناسنامه اش، ظرفیت های روانی،فکری و عاطفی خود را توسعه داده یا خیر؟
گاهی شرایط زندگی یا عوامل شخصیتی یا امکانات یا سایر عوامل، باعث می شوند شخص درک و شناختی بیشتر ازانتظار کسب کرده باشد و گاهی هم همین عوامل،شخص را از رشد روانی و عقلانی متناسب، باز می دارند.
سن پزشکی و سن عقلانی ، شاخص های بهتری برای ارزیابی هستند.هرچند حالت ایده ال و ترجیح بر این است که طیق شناسنامه هم مرد تا پنج شش سال بزرگ تر باشد .این مساله حداقل دو دلیل خاص دارد که به آن میپردازیم.
2دلیل برای مهم بودن اختلاف سنی در پیش از ازدواج
دلیل اول به بعد روانی رابطه مربوط میشود و دلیل دوم به بعد جنسی و فرزندآوری. برای درک بهتر موضوع، دوحالت مختلف که بیشتر پیش می آیند رادر نظر میگیریم:اول اینکه مرد خیلی بیشتر از زن سن داشته باشد و دوم اینکه زن چند سالی بزرگ تر باشد.
حالت اول:وقتی مرد خیلی مسن تر است چه مشکلات احتمالی پیش می آید؟
وقتی اختلاف سنی حدود ده سال یا کمی بیشتر باشد،به شرط برقرار بودن بقیه ملاک های چهار گانه مهم در مشاوره پیش از ازدواج، شاید خیلی مهم نباشد،البته به شرطی که این اختلاف سنی زوج را ناهمگن و نامتناسب نکند. اما اختلاف سنی بیش ازپانزده سال، ،شکاف بزرگی بین زوج ایجاد میکند. ممکن است تا مدتی خیلی هم به چشم نیاید،ولی با گذشت زمان، عمیق تر و پررنگ تر میشود.
به عنوان مثال، درشروع ازدواج یک خانم سی ساله و یک مرد پنجاه ساله، ممکن است همه چیز خوب پیش برود،ولی با گذر زمان مرد وارد سراشیبی پیری می شود درحالی که زن هنوز به میان سالی هم نرسیده.در این حالت شزایط زوج به سرعت به سمت ناهمگن شدن می رود.
فضای ذهنی و روانی شخص در مثلا شصت سالگی و بیشتر، بسیار متفاوت از فضای ذهنی همان شخص در چهل سالگی است. نیازها،اولویت ها، توان و انرژی جسمی و روانی با افزایش سن تغییر می کنند. اضافه کنید کاهش تمایلات جنسی درمرد را با افزایش سن. به بیان ساده،زوج روند افزایش سن و پیر شدن را نزدیک به هم طی نمی کنند.
این شکاف و خلا ایجاد شده در این موقعیت ،احتمال شکل گیری روابط موازی از سمت زن را افزایش می دهد. نکته مهم اینکه بعد اخلاقی دربازداری طرفین از خیانت و ماندن در تعهدشان ، فقط یکی از عوامل است، موقعیت هایی که زوج در آن قرار می گیرند،ممکن است قوی تر از بازدارندگی های اخلاقی عمل کنند.
حالت دوم:وقتی زن مسن تر است،چه مشکلات احتمالی پیش می آید؟
دراین حالت مساله پیچیده تر می شود. برعکس حالت قبل که تا ده یا پانزده سال اختلاف را هم خیلی تعیین کننده نمی دانیم، در موقعیت بالاتر بودن سن زن، هر یک سال اختلاف هم اهمیت پیدا می کند. ازبعد روانی، واقعیت غیر قابل انکار ،حداقل در فرهنگ ما این است که مرد ستون فقرات یک خانواده بوده و هست.
سن بالاتر مرد احساس امنیت و اعتماد برای زن به همراه دارد وبا خیال راحت تری می تواند وظایف مردانه مثل تصمیمات واختیارات مالی را به او بسپارد. بدیهی است که منظور کوچک شمردن یا درجه دوم دانستن نقش زن در این مسایل نیست،منظور متناسب بودن وظایف زنانه و مردانه است. مردی که سن شناسنامه ای وخصوصا سن عقلی کمتری نسبت به همسر خود دارد، در انجام نقش ثبات بخش،متعادل کننده و مدیریتی مردانه خود خوب عمل نمی کند و تکیه گاه سستی برای همسر خود خواهد بود.
نکته مهم اینکه این موقعیت نسبی است،یعنی همین مرد در ازدواج با دختری کم سن تر از خود،با توقعات کمتری در اجرای وظایف خود مواجه می شود و مرد موقعیت بالاتر خود از نظرمدیریتی را حفظ می کند.
از بعد جنسی و فرزند آوری اما،مساله باز هم پیچیده تر می شود. فرصت زن برای باروری بهینه و کم خطر، محدود است و نهایتا تا قبل از پنجاه سالگی باید فرآیند فرزندآوری را به پایان رسانده باشد. بعد از پنجاه سالگی هم کم کم نشانه های مونوفاز یا یایسگی آشکار می شوند و میل و توان زن برای برقراری رابطه جنسی تحلیل می رود(هر جند ممکن است هنگام یایسگی افزایش موقتی تمایلات تجربه شوند، ولی یایسگی در کل به معنای آغاز روند نزولی تمایل و توان در برقراری رابطه جنسی برای زن است)ِ.
سن بالاتر زن باعث می شود در زمان نسبتا کوتاهی از ازدواج، موقعیتی ایجاد شود که تمایلات جنسی و فرصت فرزندآوری برای زن و مرد،نامتناسب و ناهمگن شود.منظوراز موقعیت،حالتی است که مرد علی رغم میل یا داشتن شرایط مناسب برای داشتن فرزند ،تحت فشار قرار می گیرد.
به غیر از مساله فرزند آوری، زنی که شوهری جوان تر از خود دارد، انگار که روی طناب باریکی راه می رود و تهدید و خطر ورود همسرش به یک رابطه موازی، محتمل تراست.تاکید دوباره میکنم که مساله تعهد،صرفا به جنبه اخلاق مندی اشخاص بر نمی گرد و موقعیتی که شخص در آن قرارمی گیردهم، باعث افزایش یا کاهش احتمال بروز این رفتار می شود.
جمع بندی اینکه بهتر است ازدواج به همان شکل بهینه(مرد کمی بزرگ تر)باشد. فاصله گرفتن خیلی زیاد از این حالت ایده ال،اصلا توصیه نمی شود.اما تن دادن به این عدم تناسب سنی در حالت های خفیف ترهم، به شرطی توجیه دارد که مزیت ویژه و خاصی در این ازدواج برای طرفین وجود داشته باشد و بقیه عوامل مهم درمشاوره پیش از ازدواج،دروضعیت خیلی خوبی باشند. توافق در مورد زمان فرزند آوری قبل از تصمیم و اقدام برای ازدواج هم بسیار مهم است.
اهمیت ازدواج قبلی،در مشاوره پیش از ازدواج چقدر است؟
از نظر آماری،احتمال طلاق در ازدواج دوم، کمتر از ازدواج اول است. شاید یک دلیل این باشد که افراد از اشتباهات و درد و رنج و فرسایش روانی ناشی ازطلاق، چیزهایی یاد می گیرند که در ازدواج دوم به کارشان می آید.علاوه بر آن تبعات و فشارهای روانی و اجتماعی مضاعف ناشی از تصمیم به طلاق برای بار دوم،عامل بازدارنده قدرتمندی است.دلایل دیگری هم می توان برای این اختلاف آماری فرض کرد ،اما دلایل هرچه که باشند،به هیچ وجه ازدواج دوم حاشیه امنیتی بیشتر از ازدواج اول ندارد.
زوج های در موقعیت ازدواج که حداقل یکی از آنها سابقه ازدواج قبلی دارند،باید به یک سوال مهم پاسخ داده باشند یا طی فرآیند مشاوره پیش از ازدواج و با کمک روانشناس دنبال پاسخ این سوال بگردند:«آنچه موجب طلاق در ازدواج اول شد،هنوز هم وجود دارد یا شناسایی و برطرف شده؟»
در پاسخ به این سوال، درک این نکته مهم است که سابقه طلاق، ایراد کسی به حساب نمی آید و کاملا قابل درک است،اما درک کردن موقعت کسی،الزاما به معنای تایید یا پذیرش یا ساده رد شدن از آن نیست. ضروری است که علت طلاق در گذشته واکاوی و بررسی شود. انجام این کار،بخشی از فرآیند مشاوره پیش از ازدواج و بر عهده روانشناس است. البته در نبود همسر سابق شخص،اطلاعات و ادعاهای مطرح شده ممکن است دقیق و درست نباشند.
اهمیت فرزند داشتن زوج در مشاوره پیش از ازدواج چقدر است؟
بررسی یک مورد ازدواجی در مشاوره پیش از ازدواج ، در شکل ساده ترخود یعنی مراجعه یک زوج که سابقه ازدواج و فرزند هم ندارند،امری پیچیده برای روانشناس و تصمیمی سخت برای زوج است(البته با پیش فرض اینکه زوج اهمیت موضوع را درک میکنند و روانشناس هم سعی در بررسی علمی مساله و به کار گرفتن روش های ساختارمند دارد).اضافه شدن هر متغیرجدیدی به مساله اصلی، سطح پیچیدگی را بالاتر میبرد.
وجود فرزند ازهردوطرف وزندگی آنها با هم و زیر یک سقف در چهارچوب یک خانواده جدید، پیچیده ترین حالت در مشاوره پیش از ازدواج است.این پیچیدگی به دلیل افزایش روابط از یک زوج صرفا به روابط با فرزند خوانده ها و فرزندان با همدیگراست که نیاز به مدیریت و اولویت بندی درست مساله به شکل لایه لایه و جدا از هم دیگر است.
همسر برای خود یا والد برای فرزند؟کدام مهم تر است؟
درتجربه شخصی ام در کار با چنین موقعیت ها و زوج ها یی، بارها شاهد بوده ام که والدین، سعی در آوردن پدریا مادر برای فرزند خود از طریق ازدواج می کنند و مسایل مربوط به خود وطرف مقابل را دردرجه اهمیت پایین تری ارزیابی می کنند. این نگاه به مساله و این شکل از اولویت بندی کاملا نادرست است.
در یک قاعده کلی، هروقت قرار است که شزایط خاصی به ازدواجی تحمیل شود،اصل اول درست بودن خود آن رابطه ازدواج، بدون در نظرگرفتن موضوعات دیگر است. درچنین خاواده های نوپا و جدیدی ، زن و مرد هستند که قرار است مثل ستون مرکزی عمل کنند تا بقیه اجزا را بتوان به پشتوانه آنها اضافه کرد. اگر یک زوج نتوانند رابطه مستحکم و درستی را بین خود شکل دهند، نمی توانند نقش اضافه تر مراقبت از فرزندخوانده ها رابرعهده بگیرند،چون انگیزه کافی برای این کار نخواهند داشت.
داشتن فرزند از رابطه قبلی هم،قطعا عیب و ایراد برای کسی به حساب نمی آید،ولی شرایط ویژه ای است که قبول آن برای طرف مقابل باید همراه با توجیه و دلایل کافی باشد. بیشترموارد افراد تصور درستی از آینده احتمالی پبش رو ندارند. به عنوان مثال اگر قرار است نقش پدر یا مادرخواندگی را برعهده بگیرند، فرض را بر این می گذارند که کافی است رفتار مهربانانه داشته باشند .درصورتی که فرزند خوانده ها الزاما وبه راحتی موقعیت و نقش فرد یا والد جدید را نمی پذیرند. مخصوصا درسنین نوجوانی و نزدیک به آن.
دراین موقعیت ها به هیچ عنوان نباید با خوش بینی زیاد با مساله برخورد کرد،علاوه برکمک گرفتن از روانشناس، راهبرد معقول این است که زوج چیزی را به اما و اگرنسپارند وزمان کافی(حداقل یکسال همراه با ارتباطات پیوسته)برای تجربه درکنار هم بودن تا حدی که شرایط اجازه می دهد و آزمودن ارتباط طرفین با فرزند خوانده ها و خود فرزندان با هم را در نظر بگیرند.
اهمیت این زمان برای تجربه کردن و منطق انجام آن در این است که وقتی متغیر های یک رابطه زیاد می شوند و مساله عملا چیزی بیش از مشاوره پیش از ازدواج برای یک زوج است، بهترین راهبرد رجوع به تجربه عینی است.هر چند این دوره یک ساله یا کمتر و بیشتر هم تضمین کننده آینده نیست،ولی حداقل پاسخ یک سوال را می تواند بدهد:«چقدر اوضاع بد است؟»
درمشاوره پیش از ازدواج، چه موقعیت هایی را شرایط ویژه و خاص می دانیم؟
پنج حالت خاص را به عنوان موقعیت خاص شناسایی کردهایم.اول اینکه یکی از طرفین ناچار باشدیا داوطلب باشد با یکی از والدین خود و در کنار همسر خود زندگی کند. حالت دوم مربوط به کسانی است که شرایط شغلی خاصی دارند که باعث میشود حضور پیوسته و دائمی در کنار همسرخود نداشته باشند. حالت سوم شرح افرادی است که از بیماری یا معلولیت رنج میبرند. حالت چهارم مربوط به زنانی است که ازدواج به شرط مهاجرت دارند و حالت پنجم هم مسئله مشکل در کارکرد فرزندآوری از سمت یکی از طرفین است ،به شکلی که بنا بر دلایلی از آن آگاه است.
زندگی با والدین سالمند ،چه مشکلات احتمالی برای زوج ایجاد میکند؟
در فرهنگ ما والدین و سالمندان و نگهداری از آنها در صورت نیاز به درستی یک ارزش است .اما درازدواج طرف مقابل مسئولیتی در قبال نگهداری و مراقبت از والدین همسر ندارد .حضور یکی از والدین در زندگی مشترک زوج میتواند بار سنگینی را در رابطه تحمیل کند و شک و تردیدههای زیادی را در ذهن طرف مقابل ایجاد کند.
این موقعیت خاص به حداقل یکی از این سه شکل ممکن است مشکل ساز شود :
اول اینکه نگهداری از سالمند به صرف زمان، انرژی جسمی و روانی نیازمند است .این کاری نیست که همه انسانها در همه فرهنگها یا با هر شخصیت و جهان بینی حاضر به انجام آن باشند.بعضی شخصیت مهربان تر و دلسوزتری دارند و بعضی هم کمتر به دیگران و نیازهایشان اهمیت میدهند .نکته مهم در این است که احساس عاطفی یا احساس مسئولیتی که یک شخص به والدین خود دارد به دلیل وجود تاریخچه و نسبت خونی بین او و والدینش به وجود آمده و به هیچ وجه نمیتوان و نباید ازهمسر آینده خود توقع داشتن چنین احساسات یا رفتار مشابه را داشته باشد.
داشتن حریم خصوصی و زندگی کاملاً شخصی از ابتدایی ترین حقوق یک زوج خصوصا در ابتدای زندگی مشترکشان است و حضور هر شخص دیگری در رابطه دو نفره آنها نیازمند توافق کامل و بی قید و شرط زوج قبل از اقدام به ازدواج است.
درحالت دوم مسئله فقط حضور سالمند نیست شدت نیازمندیهای او و میزان مراقبت و حمایتی که نیاز دارد ممکن است بیش از حد امکانات یا توان روانی زوج باشد. مشکلات جدی پزشکی مثل پوکی استخوان که باعث ایجاد مشکل جدی در راه رفتن میشوند یا بیماریهایی مثل دمانس( زوال عقل) و آلزایمر به حدی شخص سالمند را نیازمند دریافت کمک میکنند که در واقعیت فرزند او امکان تشکیل خانواده را همزمان با این شرایط خاص از دست میدهد .
اینکه شخص از نظر مالی بتواند یا از نظر احساسی با خود کنار بیاید و سالمند رو به مراکز ویژه نگهداری آنها بسپارد یا نه ،یک انتخاب کاملاً شخصی است وقضاوت اخلاقی دیگرانی که از نزدیک این گونه موقعیتها را تجربه نکرده اند دوراز اخلاق و انصاف است.
حالت سوم به موقعیتی اشاره میکند که سالمند ازنظر جسمی میتواند تا حد زیادی از خود مراقبت کند ولی به لحاظ شخصیت یا الگوهای رفتاری، رفتارهای خاصی را بروز میدهد که روی رابطه خودش با عروس یا دامادش یا رابطه زوج با هم اثر منفی جدی دارد.مداخلهگری به هر شکلی و تحت هر پوششی (مثل دلسوزی یا راهنمایی کردن )که باشد رفتاری دور از اخلاق ،دور از شأن و دور ازعقلانیت است.
از آنجا که موقعیت مراقبت و زندگی با سالمندان بیشتر برای مردان پیش میآید و مرد در چنین موقعیتی به واسطه زندگی با پدر یا مادر خود از شخصیت و رفتارهای او تا حد زیادی آگاه است ،خود اوبهترازهرکس میتواند تشخیس دهد که در عمل (و با درنظر گرفتن تغییر ناپذیری افراد در پیری )امکان ازدواج و تشکیل خانواده با حفظ حضور پدر یا مادر در کنار او وجود دارد یا نه.
اهمیت شرایط خاص شغلی در مشاوره پیش از ازدواج چقدر است؟
زمان کاری اکثر مشاغل در طول روز است و در شب مرد یا زن به خانه برمیگردند.اما بعضی افراد مثل شاغلین در پروژه های نفت وگاژیا ملوانان کشتی و حتی رانندگان جاده مدت زیادی را دور از خانه هستند .ازدواج با افرادی که مشاغل این چنینی دارند ،کار هر کسی نیست.
زنانی که شخصیت وابسته تری دارند یا از لحاظ روانی آسیب پذیرتر و حساستر هستند ،در نبود همسر و تنهایی های طولانی دچار احساس ملال وافسردگی میشوند. بعضی مشاغل دیگر مثل پرسنل نیروهای نظامی هم به دلیل ماهیت کار خود هر چند سال یک بار جا به جا میشوند. ازدواج آنها با خانمهایی که خودشان هم شاغل هستند میتواند مشکل ساز شود.
در حالت خفیفتر مشاغلی که شیفتهای شب زیاد دارند، مثل پرستاران ،با هر شرایط شغلی از سمت طرف مقابل سازگار نیستند .گاهی تضاد ساعتهای شغلی یک زوج به حدی میرسدکه در طول هفته چند ساعت هم کنار هم نیستند. این شکل مشکلات احتمالی که به دلیل شرایط خاص شغلی( به هر شکلی که باشد )ایجاد میشوند،قبل از شروع رابطه و ازدواج هم تا حد زیادی قابل پیشبینی هستند و باید جدی گرفته شوند.
بودن در موقعیت های این چنینی،شاید در کوتاه مدت قابل تحمل یا سازگار شدن باشند،اما در دراز مدت طرف مقابل را دچار فرسایش روانی و دور شدن احساسی از رابطه میکنند. این دور شدنهای فیزیکی (که محرومیت جنسی برای زوج ایجاد می کند)و احساسی بسترمناسبی برای ورود نفر سوم و شکل گیری روابط موازی است .
بدیهی است منظور این نیست که این افراد به دلیل شغلشان مناسب ازدواج نیستند، منظور این است که همسراین افراد باید بیشتر از بقیه مستقل ،محکم و سازگار باشند. در مشاوره پیش از ازدواج روانشناس،وظیفه روانشناس در این گونه موارد،علاوه بر ارزیابی شخصیتی و سلامت روانی طرفین، ارزیابی خصلتهای روانی خاصی است که برای سازگاری با چنین شرایطی ضروری هستند.
آیا ازدواج با شخص دارای بیماری یا معلولیت درست است؟
بیماری و معلولیت ،عیب هیچکس نیست،فقط شرایط اوست که برایش ایجاد محدودیت میکند .این محدودیت شامل انتخاب همسر هم میشود.شدت این محدودیتها بسته به شدت و نوع بیماری یا معلولیت شخص دارد (البته پیش فرض این است که از بیماری خود خبر داشته باشد).بعضی بیماریها مثل سرطان یا نارساییهای قلبی ،کلیت زندگی شخص را تهدید میکنند .در این گونه موارد اخلاقی برای خود شخص و عقلانی برای طرف مقابل او نیست که تا رسیدن به درمان کامل و قطعی (درصورت امکان) وارد فرایند ازدواج شوند.
دردرجات پایین تر،بیماریهایی مثل MS، پارکینسون ومشابه آنها قرار میگیرند که الزاماً خطر مرگ وجود ندارد، ولی روند تند و پیشروندهای از فرسایش و زوال جسمی شخص را درگیر میکند. در این موقعیت، طرف مقابل بسیار مستعد گیر کردن و افتادن درتله های عاطفی و احساس گناه کاذب است. تصمیم گیری در این موقعیتها بیش از هر موقعیت دیگری شخصی و فردی می شوند و نمی توان یک دستورالعمل یا الگو برای آن در نظر گرفت ،ولی به طور کلی این ازدواجها پر ریسک هستند.
در مورد مشکلات جدی روانی مثل اسکیزوفرنی ،اختلال دو قطبی (که شدید باشد)،اوتیسم ویا هر اختلال دیگری که کارکرد طبیعی زندگی شخص را مختل کرده باشد ،(حتی اگر شخص خانواده حامی داشته باشد که جبران ناکاریهای او را هم بکنند )انتخاب نادرستی است .ساده ترین دلیل این است که مدیریت یک رابطه از بعد شناختی و احساسی نیازمند حداقلهایی ازشاخصهای سلامت روان است.
غیر از این حالتهای شدید که چند نمونه هم ذکر شد، انتخاب هر شخص دیگری که دچار بیماری یا معلولیت متوسط یا کمتری باشد ،یک انتخاب کاملاً شخصی و موردی است . از آنجا که تحمل مشکلات و سختی های بعد از آن بردوش شخص انتخاب کننده است،این انتخاب هم از طرف خود او باید صورت بگیرد.متاسفانه بعضی افراد باهزینه دیگران ،نسخه اخلاقیات می پیچند.
آیا ازدواج به شرط مهاجرت، انتخاب درستی است؟
«هرگز باهردو پا عمق آب را نسنج»
این ضرب المثل مصداق خوبی برای خانمها یی است که تن به ازدواج از راه دوروبه شرط مهاجرت میدهند .این انتخاب و رفتار شبیه سبقت کور گرفتن دررانندگی است متاسفانه تب مهاجرت از مدت هاقبل شروع شده و درحال حاضر به اوج خود رسیده است.البته پدیده مهاجرت وارزیابی آن موضوع ما نیست،مساله مهاجرت از طریق ازدواج است(در حالتی که ازدواج شکل صوری و ابزاری نداشته باشد و دو طرف قصد واقعی بر تشکیل خانواده داشته باشند ).
اشکال محاسباتی بزرگی که در این موقعیتها ممکن است پیش بیاید ،اولویت پیدا کردن مهاجرت بر خود شخصی است که مهاجرت قرار است ابزار و مسیر ازدواج با او باشد .مثل اینکه شخصی بخواهد به مقصد خاصی سفر کند ولی وسیله سفر را بر مقصد سفر اولویت دهد.
3سوالی که در ازدواج به شرط مهاجرت،باید پرسیده شوند:
اولین سوالی که خانم باید به خودش جواب دهد، این است که اگر مهاجرتی در کار نبود باز هم دلایل کافی برای ازدواج با این شخص خاص را داشتم؟
اگر پاسخ بله است، سوال دوم این است که مهاجرت چه تاثیری بر زندگی من خواهد داشت؟ آیا در کنار مزیت ازدواج با این شخص خاص ،مهاجرت هم مزیت جانبی است یا پدیدهای است که قرار است به من تحمیل شود و در حالت عادی آن را انتخاب نمیکردم .
اگر پدیدهای تحمیلی است، سوال سوم این است که آیا حاضرم از چیزهایی بگذرم که برایم مهم هستند؟
به غیر از اهمیت اولویت داشتن خود شخص بر موقعیت مهاجرت، مساله دیگری هم وجود دارد که باید حل شود .وجود فاصله و نداشتن رابطه نزدیک و چهره به چهره در فرایند ایجاد شناخت از طرف مقابل تداخل ایجاد میکند .ازدواج قرار است با خود آن شخص اتفاق بیفتد و نه با تصویر ذهنی آن شخص .
در یک جامعه با فرهنگ ،زبان و نژاد متفاوت ، انتخاب همسر با چالش ها و محدودیت های زیادی همراه است و این قابل درک است . اما راه حل وارد کردن کالایی به نام همسر ازجامعه مبدا و اصلی شخص نیست .اولویت اول انتخاب همسر از همان جامعه است ،حتی اگر از ملیت دیگری باشد .خطر و ریسک این انتخاب در صورت برقرار بودن سایرملاک های اصلی در مشاوره پیش از ازدواج ،کمتر از ازدواج با مهاجرت است.
اهمیت مشکلات مربوط به فرزندآوری و ناباروری در مشاوره پیش از ازدواج چقدراست؟
بسیار پیش میآید که یک زوج بعد از ازدواج و تصمیم به بچهدار شدن ،متوجه وجود مشکل در حداقل یکی از خودشان میشوند .این موقعیت متفاوت از موقعیت مورد نظر در این مطلب است. منظور قرار گرفتن در موقعیتهای پیش از ازدواجی است که به هر دلیلی یکی از دو طرف از قبل میداند که امکان بچهدار شدن ندارد(وجود بعضی مشکلات ژنتیکی،تجربه جراحیهای پزشکی ،سابقه بودن در معرض اشعههای رادیو اکتیوو مشابه اینها ممکن است این پیش آگاهی را ایجاد کرده باشد ).
اول اینکه پنهان کردن این مشکل ،هم کاری بسیار ضد اخلاق و غیرانسانی است و هم اینکه موقع برملا شدن، احتمال قوی خسارتی بیشتر از سود پنهانکاری اولیه ایجاد میکند .اما جدای از این مساله ،بزرگترین خطای محاسباتی که شخص را تهدید میکند،کم اهمیت دانستن وجود فرزند برای یک رابطه ازدواجی است. باورهایی مثل «عشق کافی است و نبود فرزند را جبران میکند »،«فرزند خوانده هم مثل فرزند خود است »یا « آوردن فرزند به این دنیای بد ظلم به خود فرزند است »و مشابه اینها باورهای نادرست و گاهی خطرناک هستند.
درجنگ با نیروی برتر و قدرتمند طبیعت و تکامل ،باخت انسان حتمی است .انسان تابع قوانین کلان طبیعت و خلقت است و در موقعیتی نیست که بتواند قوانین خود را به خلقت تحمیل کند.از نظر تکاملی ،مهم ترین علت و انگیزه برای ازدواج بقای نسل و تولید مثل است .حذف فرزند از رابطه خلاء بسیار بزرگی بر جا میگذارد که با هیچ چیز دیگری قابل جایگزین شدن نیست .
تفاوت بسیار بزرگی بین شخصی که خودش حامل مشکل است با شخصی که در معرض انتخاب این شرایط قرار دارد وجود دارد. مشکل برای شخص حامل، یک واقعیت تلخ است که در نهایت می تواند با پدیده فرزند خواندگی آن را تعدیل کند یا انتخاب کند از موضع پذیرش با آن برخورد کند . اما این مشکل برای شخص مقابل به معنای چشم پوشی از بزرگترین حقی است که طبیعت به او بخشیده است.
حداقل در ظاهر و در کلام، انسانها حق انتخاب دارند. گذشتن از حق داشتن فرزند، انتخابی است کاملاً شخصی ،اما لازم است شخص به قدر کافی متوجه عواقب این انتخاب خود،خصوصا در دراز مدت باشد. درسمت مقابل هم برای شخص حامل مشکل ،یکی از گزینههای مناسب و قابل بررسی ،ازدواج با افرادی است که سابقه ازدواج قبلی و فرزند ازآن رابطه را دارند،به شرطی که همسر قبلی حضورپررنگ و جدی به عنوان یکی از والدین را برای فرزند خوانده نداشته باشد و امکان قرار گرفتن در نقش پدرخوانده یا مادرخوانده، برای شخص وجود داشته باشد.
4پرسش مهم و رایج در مشاوره پیش از ازدواج
پرسش اول:آیا باید همه چیز درباره روابط گذشته را صادقانه مطرح کنیم؟
موضوعات مهمی مثل سابقه طلاق، اگر در شناسنامه قید هم نشده باشند ،حتماً باید مطرح شوند.اما در کل پرسیدن سوال ازگذشته کسی کاری هم خطا و هم غیراخلاقی است ومیتواند به رابطه آسیب بزند. از طرف دیگراگر شخص اصرارزیاد به پرسیدن کند، میتواند نشانه وجود وسواس فکری یا به شکل شدیدتر پارانویا باشد که سلامت روانی پرسشگررا زیر سوال میبرد(درمورد سلامت روان در ملاک دوم صحبت شد). شنیدن صحبت خانمها در مورد روابط جنسیشان در گذشته ،برای مرد ایرانی بسیار آزاردهنده است .همینطو داستان سرایی مردها ازعشق های سوزناک وآتشین شان در گدشته، برای خانم نتیجهای جز تحریک حسادت و زمینه بروز وسواس فکری و بیاعتمادی در آینده ندارد.مرز صداقت و مصلحت گاهی بسیار باریک می شود.
پرسش دوم: آیا رابطه جنسی با همسر احتمالی، قبل از رسمی شدن ازدواج مجاز است ؟
طرح این سوال از طرف خانمها بیشتر مصداق پیدا میکند و مردها اغلب مشکلی با رابطه جنسی قبل از ازدواج ندارند. دلیل این است که برقراری رابطه جنسی برای بسیاری خانمها ،معنایی بیشتر از تجربه یک لذت را دارد و اجازه دادن به مرد برای داشتن رابطه به معنای باز کردن درهای قلب خود به روی اوو نشان دهنده اعتماد به او است.
شکل نگرفتن ازدواج بعد از رابطه جنسی،برای این دسته خانمها به معنی مورد سو استفاده قرار گرفتن است.خانم هایی با باورها و احساسات این چنینی بهتر است تا قطعی شدن نتیجه ازدواج صبر کنند و از داشتن رابطه جنسی خودداری کنند .
اما درمورد دیگرانی که چنین معنایی از رابطه جنسی برداشت نمیکنند، یک انتخاب شخصی است که به سبک زندگی ومیزان باورمندی مذهبی شخص مربوط است .
اما به طور کلی وبا استاد به اینکه رابطه جنسی لذت بخش و ارضا کننده ،ستون فقرات یک ازدواج است ،دانستن پاسخ این سوال که تجربه جنسی با همسر مورد نظرچگونه خواهد بود،، امتیاز بزرگی است . البته احتمال پس زده شدن و ایجاد یک تجربه ناخوشایند هم وجود دارد که دانستن آن هم قبل ازازدواج ،امتیاز بزرگتری است.درصورت تبدیل تجربه رابطه به یک تجربه ناخوشایند و نارضایتی هر یک ازطرفین،بهتر است پرونده آن رابطه بسته شود. یاد آوری میکنیم که درمشاوره پیش از ازدواج،ملاک اول،جذابیت طرفین به لحاظ جنسی برای همدیگر است.
پرسش سوم :آیا دادن حق طلاق به خانم ها کار درستی است؟
متاسفانه مجموعه قوانین کشور ما در مورد ازدواج وطلاق و حضانت فرزندان و…. اشکالات و نقصهای زیادی دارد وقطعا نیاز به تجدید نظر و اصلاح بنیادی دارد، اما آنچه فعلاً و در واقعیت وجود دارد ملاک است نه آنچه باید باشد یا ترجیح ماست.
طبق این قوانین مرد میتواند همسرش را هرزمان که خواست و بدون ارایه هیچ دلیلی ،فقط به شرط پرداخت مهریه،طلاق دهد.این حق برای مرد پیش فرض درنظر گرفته شده، مگر اینکه داوطلبانه از این حق انصراف دهد و حق طلاق را به زن بدهد.
اما زن بدون رضایت شوهر،حق و امکان گرفتن طلاق ندارد( به جز موارد خاص مثل اثبات وجود بعضی اختلالات جدی روانی یا اشتهار به فساد یا ناتوانی جنسی و سایرموارد معدودی که شرح دقیق آنها در قانون آمده است).از نظر اخلاقی ، انسانی وعقلانی، طلاق یک حق پیش فرض برای زن هم هست ونباید به عنوان یک حق اعطایی وجود داشته باشد.
در سمت دیگراما مساله تعیین مهریه هم به شکل فعلی اشکالات زیادی دارد و مفهوم تناسب و عدالت در آن بسیار کم رنگ است. وضعیت مالی مرد ،نقش مالی زن درشکل گیری دارایی ها،سال های طی شده در ازدواج ،تعداد فرزندان و بسیاری متغیرهای مهم دیگردر تعیین مبلغ دریافتی زن در صورت طلاق،لحاظ نشده اند.این فرمول ساده و خطی محاسبه مبلغ مهریه که صرفا بر اساس توافق اولیه زوج است،گاهی به شکل ناعادلانه ای به ضرر زن یا مرد تمام می شود.
به عنوان مثال مردی بابت یک ازدواج چند ماهه ،مهریه ای برابر با مرد دیگری با یک ازدواج مثلا سی ساله و چند فرزند میپردازد.زنی که سی سال زندگی کرده وجوانی وسلامتیش را هزینه فرزند آوری کرده،باید حق و حقوقی بسیار بیشتر ازخانمی که چند ماه بعد طلاق گرفته داشته باشد.
در نهایت و در دنیای واقعی موجود،این اهرم های فشارهستند که نتیجه طلاق و مسایل مالی مربوط به آن را تعیین می کنند و نه ملاک های اخلاقی و انسانی یا حتی عقلانی.متاسفانه معیارهای اخلاقی و انسانی در بهترین حالت فقط تا زمانی به حساب میآیند که با منافع اشخاص تداخل نکنند. در مساله طلاق هم،از منظر واقعگرایی، اغلب اخلاقیات وبایدها و نبایدها یا معیارهای عادلانه، نتایج را تعیین نمیکنند ،بلکه میزان قدرت واقعی که بیشتر آن هم برگرفته ازاهرم های قانونی است، نتیجه را معلوم میکند .
وقتی زوج به مرحله طلاق میرسند و نمیتوانند طلاق توافقی انجام دهند،دیگر در کنار هم و دوست هم نیستند ،برعکس در مقابل هم وگاهی دشمن هم هستند .حق طلاقی که در محضر با ژست روشنفکری و فمنیستی ورعایت حقوق زن داده شده بود،در روز دادگاه می تواند مثل یک سلاح در دست طرف مقابل عمل کند. همینطورمبالغ هنگفت مورد توافق درمهریه ای که در مراسم خواستگاری نه کسی میداد و نه کسی میگرفت،به یک سند مالی معتبر برای اقدام قانونی تبدیل می شود.
دادن حق طلا به زن ،بدون سبک کردن بخشی از مهریه ،قدرت قانونی در رابطه را به شدت به سمت زن متمایل میکند و در موقع لزوم دست مرد برای دفاع ازحقوق خود خالی میماند.اینکه مردی بخواهد گردن خود را زیر گیوتین مهریه سنگین قرار دهد و اهرم رها شدن تیغه آن را هم با اعطای حق طلاق به دست زن بسپارد، انتخابی شخصی است که احتمالاً از خوشبینی مفرط او به آینده ازدواجش ناشی میشود.
هیچ ازدواجی ضمانت ماندگاری صددرصدی ندارد و زوج هنگام توافقات قانونی ازدواج،باید این واقعیت را در نظر بگیرند.در صورتی هم که طلاق ناگزیر بود،کار درست و عقلانی ،«توافق» و گذز کردن از مساله و پرهیز ازطی کردن راهروهای بی انتهای دادگاه ها و گیر افتادن در آن است.
پرسش چهارم :آیا ازدواج به شکل سنتی اشکال دارد؟
اصطلاح رایج ازدواج سنتی به معنی ازدواج به شکل نبود آشنایی و رابطه قبلی بین زوج و شکلگیری آشنایی از مسیر خانوادهها و مراسم خواستگاری است. در ازدواج شکل آشنایی فرع مسئله است و اصل مسئله خود دو طرف هستند .مشکل ازدواجهای سنتی شکل آشنایی زوج نیست، بلکه ضعف در شیوه مدیریت و پیش بردن رابطه از طرف زوج و خانوادههای آنهاست. در یک رابطه دوستی طرفین فرصت کافی برای آشنایی دارند، ممکن است در شروع رابطه نیم نگاهی هم به ازدواج داشته باشند و یا این تمایل در طی مسیر و به واسطه علاقه و شناخت ایجاد شود.
در شکل سنتی اما، معمولاً خانوادهها (خصوصا خانواده دختر) فرصت کافی به زوج برای شکلگیری شناخت و علاقه نمیدهند .در صورتی که زوج در مورد کلیات توافق و تمایل وجود داشته باشد (ملاکهای اول و چهارم درمشاوره پیش از ازدواج تامین باشند) نیاز است تا مدت زمان حداقل چند ماه تا حداکثر یک سال را درارتباط پیوسته باشند.
بعد از طی این زمان زوج تا حد زیادی میتوانند تشخیص دهند که با رابطه خود چه بکنند. مشاوره پیش از ازدواج با روانشناس خبره هم در ابتدای آشنایی و هم در پایان مهلت تعیین شده و مرحله تصمیم نهایی بسیار لازم و کمک کننده است . در این مدت هیچ ضرورتی ندارد غیر از خانواده درجه اول زوج ،اشخاص دیگری از این ارتباط مطلع باشند.
علاوه بر ارتباط بین خود زوج، ا رتباط زوج با خانوادههای طرف مقابل هم بسیار کمک کننده و حتی لازم است. سخت گیری های بی مورد خانواده دختردرباره میزان ارتباط و عجله درپاسخ دهی قطعی دختر به خاستگارش، اغلب با توجیهات غیر قابل دفاعی همراه است ،تصمیم عجولانه می تواند خسارت برای خود دختر وخانواده اش به بار بیاورد.
در تجربه شخصی کاری ام در مشاوره پیش از ازدواج،مواردی بوده که صراحتا نظر منفی داده ام و از زوج خواسته ام حداقل عجله نکنند،ولی خانواده دختر(اغلب مذهبی یا سنتی ) فشار آورده اند که ازدواج زودتر صورت بگیرد،بعضی همان زوج ها بعدا بابت زوج درمانی یا مشاوره طلاق مراجعه کردند.احساس تاسف اولین چیزی است که با دیدن این موارد سراغم می آید.
تله جذابیت جبرانی در مشاوره پیش از ازدواج به چه معناست؟
اصطلاح «تله جذابیت جبرانی »اشاره به موقعیتی دارد که شخص به دلیلی غیر از دلایل درست و اصیل، برای دیگری جذاب باشد. انسانها معمولاً جذب شباهتهای هم میشوند، اما گاهی هم تفاوتها یا تضادها ایجاد جذابیت میکنند .در کل اینکه شباهت خصلتهای سالم و مثبت روانی و رفتاری، اشخاص را به هم نزدیک وعلاقمند کند، پدیده بهنجاری است ولی جذب تفاوتها و تضادهای دیگری شدن همیشه و الزاماً به هنجار نیست .
جذابیت کاذب به شکلهای مختلفی ایجاد میشود، وقتی کمبود، نقص یا ضعفی را در خود احساس میکنیم و برعکس آن خصلت یا حالت روانی را در دیگری به شدت پررنگ و قوی پیدا میکنیم ، جذب آن شخص میشویم. مثل خانمی که مشکل اعتماد به نفس دارد و جذب مردی میشود که اعتماد به نفس زیاد یا حتی هذیان بزرگ منشی دارد. حتی اگر آن خصلت روانی خاص بیمارگونه و منفی هم باشد ،باعث میشود شخص بیش از ارزش و اهمیت واقعی آن برایش اعتبار قائل شود.
گاهی مزیت خاصی، در تصمیم گیری افراد، اثری بیش از مقدار مجاز می گذارد و سایر اشکالات و نقصهای طرف مقابل را پوشش می دهد. اشخاصی که از یک رابطه آسیب رسان خارج شده اند،بیشتراز بقیه مستعد افتادن در این تله ها می شوند . به عنوان مثال مردی که با خانمی پرخاشگر و بدخلق در ارتباط بوده و به دلیل این خصلت بد روانی از او جدا شده ،مستعد است که جذب مهربانی و ملایمت خانم دیگری شود. در این موقعیت، مهربانی بیش از اهمیت ذاتی خود برای مرد مهم شده وبه زن هم جذابیتی کاذب داده است.
حالت خطرناکتر اما وقتی است که جذب خصلتهای منفی دیگری میشویم .بسیاری افراد که دچار اختلالات شخصیتی مثل اختلال شخصیت نمایشی ،خودشیفته، ضد اجتماعی یا حتی بردلاین هستند، میتوانند افرادی در ظاهر جذاب و خوش مشرب باشند ،ولی اغلب انتخابهای بدی برای ازدواج هستند .
بسیاری موقعیتها را میتوان مصداق تله جذابیت جبرانی دانست، خانمی که در کودکی پدر خود را از دست داده ،مستعداست که جذب مردهای خیلی مسنتر میشود یا برعکس این حالت در مورد مرد و علاقهاش به خانمهای خیلی مسنتر.
مردی که تجربه روابط جنسی لذت بخش نداشته و در محرومیت جنسی بوده ،دربرابر زیبایی و جذابیتهای جنسی بالای یک خانم زیبا و جذاب،بسیار آسیب پدیر خواهد بود و در صورت قرار گرفتن در این موقعیت ،احتمالاً به سادگی چشم بر همه ضعفها ،کمبودها و اشکالات دیگر خانم میبندد و مسخ میشود .
خانمی که تجربه فقر شدید داشته و در حال حاضر مورد توجه مرد ثروتمندی قرارگرفته ،ممکن است چنان احساس امنیتی تجربه کند که حاضر باشد با هر چیزی کنار بیاید .
زن و مردی که به تازگی تجربه دردناک مرگ همسر را پشت سر گذاشته اند یا همچنان درگیرآن هستند، درد مشترکی دارند که می تواند باعث شود در کنار هم احساس تسلی و آرامش کنند ،اما این آرامش آنها را دچار گیج شدگی احساسی و عاطفی میکند تا جاییکه ممکن است فکر کنند عاشق هم هستند ،در صورتی که الزاما عشقی در کار نیست.
دختر نوجوانی که دیوانه وار عاشق یک سلبریتی خاص است، با پسری شبیه او آشنا میشود، درکنار پسر بودن احساس کاذب و جعلی در او ایجاد میکند که ازاحساس اولیه او به سلبریتی هم بیاساستر است.
در مشاوره پیش از ازدواج،به دنبال دلایل اصیل و واقعی برای علاقه و احساس زوج هستیم و به هیچ وجه هر احساس علاقه ای امتیاز مثبت به حساب نمی آید.
آیا نیمه گمشده واقعا وجود دارد؟
در پایان مطلب طولانی و مفصل مشاوره پیش از ازدواج ،نیاز است تمام موضوعات و اطلاعات مطرح شده قبلی را همگرا کنیم و در یک اصل بنیادی به نام« بهترین انتخاب »خلاصه کنیم .
اول اینکه گزینه های انتخاب همسر،اغلب محدود به افرادی می شود که معمولاً ودر بیشترین حالت هم یک عدد دو رقمی است .این افراد هم کسانی هستند که مستقیم یا غیرمستقیم آنها را میشناسیم و یا بر حسب قواعد احتمالات ،سر راه ما قرار میگیرند یا ما سر راه آنها قرار می گیریم.همین کافی است که بدانیم فانتزی به نام «نیمه گم شده»،چقدر بی اساس است.
دوم اینکه ماموریت افراد در ازدواج، یافتن نیمه گمشده شان نیست ،نه وجود دارد و نه نیاز است که وجود داشته باشد .همسر ایدهآل ،یک شخص خاص ،ویژه و منحصر به فرد نیست و امکان داشتن رابطه ایده آل برای هر شخصی با تعداد زیادی افراد دیگر امکانپذیر است .اما آن افراد دیگر الزاما نه در محدوده افراد آشنای شخص قراردارند و نه «احتمالات»مجبور است که آنها را سر راه هم قرار دهد. درخوشبینانه ترین حالت ،یکی از این بسیار افراد مناسب ،درمحدوده کوچک ارتباطات شخص قرار میگیرد. قرارگرفتن در یک محدوده مشترک مکانی یا ارتباطی،احتمال و فرصت انتخاب کردن و انتخاب شدن را فراهم می کند.
شخصی که خواهان ازدواج ایده آل است ،لازم است ازبین گزینه های خود ، بهترین گزینه یا حداقل یکی ازبین گزینه های بهتررا انتخاب کند. اما مشکل این است که این گزینه ها در یک لیست آماده و در یک زمان مشخص ارایه نمی شوند تا افراد بتوانند به راحتی از بین آنها بهترین را تشخیص دهند و انتخاب کنند.این گزینه ها در طول زمان و متناسب با شرایط و موقعیت شخص،خود را عیان میکنند.درطول این مسیر،گزینه های مختلفی در طیفی از خیلی بد تا خیلی خوب سر راه شخص قرار می گیرند. داشتن صبر کافی شرط لازم است اما کافی نیست .
داشتن ازدواجی با کیفیت خیلی خوب و امتیاز عالی نیازمند دوانتخاب درست و هوشمندانه است:
اول تصمیم به ازدواج در مقطعی از زندگی شخص است که دروضعیت بهینه باشد تا امکان انتخاب های بهتری هم فراهم شود. داشتن زیرساختهای مناسب برای یک زندگی خصوصا برای مرد، نیازمند صرف کار انرژی و زمان کافی است وازطرفی پیدا کردن شغل مناسب ،رسیدن به ثبات شغلی، داشتن امکانات مالی و رسیدن به بلوغ روانی و فکری،نیازمند سپری شدن زمان است.اما این سپری شدن زمان ،جوانی ،طراوت ،زیبایی و جذابیت را هم کم کم با خود میبرد. در زندگی هرمرد و زنی، محدوده بهینهای وجود دارد که از هر لحاظ، در تعادل به سر میبرند .تشخیص این محدوده بهینه و زمان مناسب، انتخاب اول است .
دومین انتخاب اما،بین گزینه های خوب ،بهتر و بهترینهاست. وقتی به خوب رضایت داده میشود، فرصت داشتن بهترها و بهترین ها از بین میرود. از طرفی وقتی بهترین خود را نشان میدهد و با بهتر اشتباه گرفته شده و انتخاب نمیشود، هیچ تضمینی وجود ندارد که فرصت این انتخاب دوباره پیش بیا ید.
هرچند گزینه های افراد برای آشنایی خیلی بیشتر از آن است که فکر می کنند،کافی است روش های مختلف برای داشتن ارتباط را به کار گیرند.
بزرگترین خطا این است که افراد فرصت خود را با گزینههای بد و مشغول شدن و زمان دادن به آنها تلف کنند.خطای دیگر این است که در گزینه های خوبشان متوقف شوند و فرصت پیدا گزینههای بهترشان راه بسوزانند. درست این است که فرصت و زمان را فقط صرف گزینههایی کنند که دلایل معقول و کافی برای قرارگرفتن آنها در طبقه بهترها وجود داشته باشد .صرف زمان و فرصت به یک رابطه بهتر از خوب به شخص نشان خواهد داد که آیا این رابطه ،یکی از همان بهترینهای احتمالی است ،یا برعکس یک رابطه خوب بوده که با خوبتر اشتباه گرفته شده؟
زوجهایی که کار را به طلاق رساندهاند، یا اگر هم هنوز با هم هستند ،رابطه سرد یا پر تنش و مشکلداری را تحمل میکنند ،همانهایی هستند که از لیست گزینهها، ازمیان بدترین ها انتخابشان را انجام دادهاند،یا اصلا برنامه و استراتژی برای ازدواج معقول نداشته و کاملا غریزی عمل کرده اند.
زوجهایی که سازگاری نسبی دارند و رابطهای با کیفیت متوسط را تجربه میکنند ،از پایین لیست خود انتخاب نکرده اند،اما به احتمال زیاد دقت کافی را هم به خرج نداده اند یا به اندازه کافی صبر نکرده اند تا زمان همه گزینههای لیستشان را آشکار کند.
اما زوج هایی که رضایت کافی از ازدواج خود دارند،آنهایی هستند که تفاوت بین انتخاب با استانداردهای کمال گرایی افراطی ومفهوم بهترین انتخاب را می دانند ،درمحدوده زمانی که مناسب ازدواجشان است،اقدام می کنند،گزینه های بد را به قرار دوم نمی رسانندوبه گزینه های بهتر خود فرصت کافی میدهند،اما آنقدر معطل نمی کنند که سایر گزینه ها و فرصت ها محو شوند،در تله های عاطفی و روانی گیر نمی کنند و هر جا نیاز باشد،رابطه را تمام می کنند تا فضا برای شکل گیری رابطه دیگری باز شود.
و البته بعد از ازدواج هم همه داستان را فراموش می کنند وهرگزبه گذشته و گزینه های دیگری که ممکن بود بهتر باشند ،فکر نمی کنند.در ادامه هم سعی می کنند اینقدر خوب باشند تا همسرشان راهی جز دوست داشتنان نداشته باشد . بهترین نقش همسری که می تواند را بازی می کنند تا طرف مقابل هم ناچار باشد که بهترین نقش همسری خود را به اجرا بگذارد.
تالیف از مسعود کرمی روانشناس
یک پاسخ
salam