اختلال روانی چیست؟
هر حالت روانی یا رفتاری که روند عادی زندگی را«مختل» کند، اختلال روانی است. افسردگی اگر از حدی بیشتر باشد، روی شغل یا روابط ما اثر میگذارد. بدبینی اثر مخربی در روابط عاطفی و شغلی دارد.
وسواس ساعت ها از زمان مفید زندگی را تلف میکند. پرخاشگری میتواند موجب گرفتار شدن با قانون و سیستم قضایی شود.
خود بزرگ بینی علاوه بر اینکه دیگران را از ما دور میکند، باعث خطای محاسباتی در توانمندی و انتخابهایمان میشود. وابستگی و رشد نیافتگی عاطفی از ما موجودی درمانده و شکست خورده میسازد. این تبعات جدای از درد و رنجی است که بابت وجود اختلال، به شخص تحمیل میشود.
هر کس ممکن است نشانههایی از وجود نابهنجاریهای روانی را تجربه کند یا در رفتار و تفکر خود بروز دهد، ولی استفاده از کلمه«اختلال» اشاره به شدت و جدی بودن مشکل دارد.
رگههایی از افسردگی، افکار غیرمنطقی، وسواس فکری، خودشیفتگی و… در بسیاری از ما وجود دارد، ولی الزاماً واجد ملاکهای تشخیص اختلال نیستیم، به این علائم ضعیفتر،«نشانه» میگوییم نه اختلال.
به شکل کلان، اختلالات روانی را از نظر ماهیت و جنس به دو گروه اختلالات بالینی و اختلالات شخصیتی تقسیم میکنند.(لغت بالینی ترجمه کلینیکال است).
خود اختلالات بالینی را میتوان به دو گروه اختلالات نوروتیک(روان رنجورانه) و سایکوتیک(روان پریشانه) تقسیم کرد. به زبان ساده اختلال نوروتیک به نابهنجاری سبکتر و کم خسارتتر اشاره میکند.
انواع افسردگیها، طیف اختلالات اضطرابی، انواع وسواس، اعتیاد، اختلالات تغذیهای و مشابه اینها، در شدیدترین حالت هم نوروتیک به حساب میآیند، هر چند ممکن است رنج زیادی را به بیمار تحمیل کنند.
دارو و روان درمانی عموماً روی اختلالات نوروتیک اثر مثبت دارد و شانس درمان کم نیست. منظور از درمان قطع کامل یا کاهش نشانههای بالینی بیمار است.
به شکل استعاری، این دست بیماریها مثل چالههایی هستند که شخص در مسیر زندگی درون آنها میافتد و میتواند بیرون بیاید، اما ماجرای روان پریشی متفاوت است.
روان پریشی قطع ارتباط با واقعیتهای بیرونی است، به طوری که شخص در دنیای ذهنی خودش اسیر میشود. یک دانشمند تلاش میکند روابط علت و معلولی و همبستگی پدیدهها را کشف کند، همانطور که واقعا هستند نه آنطور که او دوست دارد باشند.
یک ذهن روان پریش درست در نقطه مقابل قرار دارد، موضوعات را آنطور که دوست دارد درک میکند، نه آنطور که واقعاً هستند. بیشتر انسانها کم و بیش در استدلال کردن درست و تفکر منطقیشان مشکل دارند.
همه ما ممکن است بین موضوعات بیربط، رابطه پیدا کنیم. کسی که اتفاق بد رخ داده را نتیجه«کارما» ی کار بدش میداند، در واقع دو پدیده غیر مربوط را به هم ربط داده و علیت دروغین ایجاد کرده است.
این روابط و معادلات فقط در محدوده ذهن او معتبرند و در دنیای بیرون اعتباری ندارند. با اینکه این شیوه تفکر از تفکر علمی و منطقی دور است، ولی شخص، الزاماً روان پریش نیست. شدت و فراوانی یک نشانه یا حالت روانی و رفتاری است که شخص را واجد به کار بردن نام اختلال میکند.
اختلال در تفکر را در حالتهای شدید،«هذیان» مینامند. جنس هذیان فکر است.
وجود هذیان از نشانههای اصلی وجود روان پریشی است، ولی وجود هرگونه توهم(بینایی، شنوایی، بویایی، لامسهای) نشان از وجود قطعی روان پریشی در شکل جدی است(به استثنا اثرات دارویی و مواد، دمانس یا زوال عقل و آلزایمر). توهم از جنس ادراک است. بدبینی یا پارانوئیا هم نشانه رایجی است، به شرطی که شدت بدبینیها خیلی دور از واقعیت باشد.
خلاصه اینکه میتوان اختلالات روانی را در طیفی از اختلالات نوروتیک و خفیف تا اختلالات شدید سایکوتیک چیدمان کرد(جهت مطالعه بیشتر به مطلب اختلالات روان پریشانه مراجعه کنید) نرخ وجود اختلالات نوروتیک در جمعیت عمومی، بسته به نوع اختلال معمولاً عددی حدود ۵ درصد کمی بیشتر یا کمتر است. بعضی اختلالات مثل افسردگی شایعترند. ولی نرخ اختلالات سایکوتیک کمتر از ۲ درصد جمعیت عمومی است. شایعترین و فراوانترین شکل اختلالات روانی، اختلالات شخصیتی هستند.
بیشتربدانیم:
اختلالات روان پریشانه و طیف اسکیزوفرنی,انواع و ملاک های تشخیصی
تخمین زده میشود حدود ۴۰ درصد جمعیت عمومی رگههایی از اختلال شخصیت به شکل خفیف یا جدی را دارند.
اما اختلال شخصیت چیست؟ در حالت ایدهآل شخصیت انسان را یک دایره تصور کنید که متعادل است. بر اثر فشار، این یکنواختی و تعادل به سمت درون یا بیرون دچار فرورفتگی یا کشیدگی می شود.
اختلال شخصیتی، انحراف شخصیت به شکل افراط و تفریط است.
اختلال در شخصیت وقتی رخ میدهد که خصلت روانی و رفتاری در ما خیلی کمرنگ یا خیلی پررنگ بروز میکند.
به عنوان مثال اهمیت دادن زیاد به خود و خواستههایمان در مقابل خواستهها و حقوق معقول دیگران، خودخواهی و خودشیفتگی است ولی قربانی کردن خودمان برای خواستههای دیگران هم دگر شیفتگی است. پایبندی به نظم و قانون و وظیفه شناسی و داشتن نظام ارزشی، از خصلتهای پسندیده رفتاری و شخصیتی هستند ولی افراط در آنها زندگی را برای شخص یا اطرافیانش سخت میکند.
بیشتر اختلالات شخصیتی خصلتهای روانی و رفتاری مضری هستند ،که ما به دلیل عموماً تربیت و محیطمان یا آسیبهای روانی جدی کودکی، درونی کردهایم.
از کودکی در این مسیر قرار داده شدهایم و در بزرگسالی هم همان سبک، فکر و رفتار میکنیم. برعکس اختلالات بالینی، اختلالات شخصیتی الزاماً خود شخص را آزار نمیدهند. بیشترین خسارت اختلالات شخصیتی در روابط انسانی و مخصوصاً با افراد نزدیکتر بروز میکند. ولی در موضوعات شغلی و کاری هم بسته به نوع اختلال، میتواند مخرب باشد.(جهت اطلاع بیشتر به مطالب اختلالات شخصیتی رجوع کنید)
بیشتربدانیم:
اختلال شخصیت چیست و انواع آن کدامند؟
نکته دیگر اینکه ما برای فهم و درک و همینطور نامگذاری و تفکیک اختلالات، چارهای جز گروه بندی و مرزبندی بین آنها نداریم.
نه این که این کار از بنیاد نادرست باشد، جنس و ماهیت اختلالات اغلب انقدر متفاوت و متنوع هستند که قابل تفکیک باشند، مسئله تو در تو بودن و اصطلاحا«روی هم سوار شدن» اختلالات مختلف است. اغلب کسانی که به نوعی از وسواس مبتلا هستند، پیش زمینه اضطراب هم دارند. الگویی از وسواس رفتاری روی ضعف شخصیتی و قدرت پایین در تصمیم گیری تشکیل میشود.
خود شیفتگی و حق به جانب بودن میتواند منجر به شکلگیری خشم و پرخاشگری شود یا زمینه افسردگی را در صورت عدم موفقیت فراهم کند.
ذهنیت خشک و انعطاف ناپذیر که یک مشکل شخصیتی است با اضطراب یا افسردگی که یک نابهنجاری بالینی است، همبستگی بالایی دارد. منظور از«همبستگی» علیت نیست، منظور صرفاً مرتبط بودن دو چیز با هم است. اختلالات روانی همبستگی زیادی با هم دارند و اختلالات شخصیتی اغلب نقش زیربنا و اختلالات بالینی نقش روبنا را دارند.
این گزاره بدون در نظر گرفتن نقش ژنتیک در بروز اختلالات روانی است که موضوع جداگانهای است.
یک پاسخ
واقعا بی نظیرید شما کاربردی و ساده بود