فهرست اصلی مقاله:
تفاوت روانپزشک،روانشناس بالینی ،مشاور و زوج درمانگر
7+1 معیار مهم برای تشخیص بهترین روانشناس
چه درمان هایی مناسب چه اختلالاتی هستند؟
معرفی خودم و روش درمانی ام(MCT)
چکیده مقاله:
در ابتدا تفاوت حوزه کاری روانپزشکی،روانشناسی بالینی،زوج درمانی ومشاوره فردی شرح داده شده تا بهتر بدانید مشکل شما در کدام یک از این حوزه ها قابل طرح است. سپس راه های رایجی که بیشتر مردم ازآن طریق روانشناس خود را انتخاب می کنند،نقد و ارزیابی می شوند و در ادامه هشت معیار مهم برای انتخاب بهترین روانشناس مناسب مشکل شما معرفی می شوند.درملاک هشتم که به روش درمانی روانشناس مربوط است، درمان های روانکاوی،رفتاردرمانی،رفتاردرمانی شناختی،درمان های نسل سوم رفتاردرمانی( مثلACT و فراشناخت )،درمان وجودی ،درمان انسانگرا،واقعیت درمانی،طرحواره درمانی و درمان راه حل معرفی می شوند. درادامه بررسی می کنیم که هراختلال یا مشکلی به چه درمانی بهتر پاسخ می دهد.درآخرهم به معرفی خودم به عنوان یک رواندرمانگر و مشاور و روش اصلی مورد استفاده ام،درمان فراشناختی وکاربرد آن برای درمان اختلالات می پردازیم.
راهنمای کامل برای انتخاب بهترین روانشناس
ضرورت مراجعه به روانشناس و روان درمانی برای عموم مردم،امروزه بیش از هر زمان دیگری درک شده است.هرچند هنوز هم بعضی نسبت به مراجعه مقاومت دارند .اما بیشتر آنهایی هم که مراجعه دارند،اطلاعات کم،ناقص و نادرستی از روان درمانی و مشاوره دارند.به همین دلیل برای انتخاب روانشناس، دچار سردرگمی می شوند. برای انتخاب درست،نیازمند شناخت هستیم و اولین گام در جهت شناخت هر پدیده ای،داشتن اطلاعات درست و کامل در مورد آن است.
در این مطلب اطلاعات کامل و جامعی در مورد آگاهی از تفاوت روانپزشک،روانشناس ، مشاوروزوج درمانگر، تفاوت حوزه کاری آنها، انواع روش های روان درمانی ومعیارهای تشخیص بهترین روانشناش می پردازیم.
اما قبل از ورود به جزییات،اولین توصیه مهم این است که تاحد امکان به صورت حضوری خدمات رواندرمانی را دریافت کنید.
ارتباط اصل بسیار مهمی در اثرگذاری درمان است و کامل ترین شکل ارتباط،از طریق حضور فیزیکی درمانگر و مراجع دراتاق درمان است.هیچ شکل مجازی دیگری نمی تواند جایگزین مناسبی برای آن باشد.ارتباط مجازی صرفا درمواردی استفاده می شود که به هر دلیلی امکان حضور فیزیکی فراهم نباشد.
به عنوان مثال اگر ساکن اصفهان هستید و دنبال بهترین روانشناس اصفهان برای دریافت خدمات روان درمانی می گردید،دایره انتخاب خود را به روانشناسانی که امکان دسترسی حضوری برای شما مقدور است،محدود کنید.البته در موضوعات مشاوره ای حضور فیزیکی اهمیت کمتری دارد.
با اینکه کمال گرایی و وسواس در انتخاب را یک اشکال می دانیم و در این مطلب هم توصیه به ایده ال گرایی افراطی نداریم، اما به دلیل حساسیت،پیچیدگی و چند بعدی بودن مسایل روانی، دنبال بهترین ها بودن ،حق هر مراجعه کننده ای است. واقعیت این است که روان درمانی کار هر فارغ التحصیل روانشناسی نیست .
در ادامه دو سوال اصلی را طرح کرده و به آنها پاسخ می دهیم :
اول اینکه تفاوت خدمات ارایه شده افراد شاغل در کلینیک ها چیست؟ هرکدام دقیقا به چه مهارت هایی نیازدارند و چه خدماتی می توانند به ما ارایه بدهند.
دوم اینکه چگونه تشخیص دهیم روانشناس،زوج درمانگر یا مشاوری که قصد شروع یا ادامه روان درمانی فردی ، زوج درمانی یا صرفا مشاوره با او را داریم ، انتخاب مناسبی است یا نه؟
تفاوت روانپزشک،روانشناس بالینی ، مشاور و زوج درمانگر
روان پزشک کیست و چه کاری انجام می دهد؟
روان پزشکی یک تخصص خاص بعد از دوره پزشکی عمومی است.روان پزشک ابتدا بایددوره پزشکی عمومی را تمام کند،سپس تخصص خود را با تمرکز برشناخت اختلالات روانی و دارو های مخصوص این دسته از بیماری ها بگیرد.
البته تجویز دارو نیازمند چیزی بیش از شناخت اختلالات روانی است و دانش پزشکی عمومی،پایه و پشتوانه تجویز دارو توسط روانپزشک است.
بسیاری از اختلالات روانی با سایر بیماری ها ی غیر روانی ارتباط دارند.
مثل اختلال درکارکرد غده تیرویید که بااضطراب رابطه دارد یا مشکلات در عملکرد هورمون های زنانه ومردانه که با مشکل پرخاشگری و افسردگی رابطه دارند.
برای روانپزشک نشانههای فعلی بیمار مهم است نه علت ایجاد کننده مشکل . اینکه طلاق یا ورشکستگی یاباورهای بیما،علت افسردگی هست یا نه،مسئله اصلی روانپزشک نیست، اینکه در حال حاضر بیمار چه نشانه هایی از بیماری دارد ، مهم است.
در روانپزشکی ، علت ها چیزی خارج از فیزیولوژی بدن نیستند و هرعلتی در نهایت خود را به شکل تاثیر فیزیولوژیک نشان می دهد.
خلق ، سطح اضطراب، خواب ، انرژی ، تغذیه ، میزان تمایلات جنسی ، بیماریهای زمینهای ،سابقه ژنتیکی و مشابه اینها اطلاعاتی است که روانپزشک ازبیمارش دریافت می کند و متناسب با این نشانهها وشدت آنها ، درمان خود را طراحی کرده و دارو تجویز می کند.
بخشی از مشکلات روانی مثل اختلالات خلقی بیشتر به شیمی مغز و اعصاب مربوط است که در حوزه روان پزشکی قابل درمان هستند.
درفضای بین سلول های عصبی،فضای خالی وجود دارد که «سیناپس» نامیده می شود.در این فضا مواد شیمیایی به نام «انتقال دهنده های عصبی» وجود دارند که بخش بسیار مهمی از کارکرد مغز وابسته به آنهاست . هرگونه کم و زیاد بودن یا نقصی در عملکرد این مواد شیمیایی ،باعث بروز مشکلات روانی می شود.
بخشی ازداروها با هدف متعادل کردن این مواد شیمیایی تجویز می شوند.
به عنوان مثال یکی از گروه داروهای ضد افسردگی مثل سرترالین ، سیتالوپرام ، فلوکسیتین و مشابه اینها( گروه SSRIنامیده میشوند ) ، روی انتقال دهنده عصبی به نام سروتونین اثر می گذارند که با خلق ( به معنی میزان شادی و ناراحتی وسطح انرژی)رابطه دارد.
البته حوزه روان پزشکی محدود به دارو نیست و روش های غیر دارویی مثل « شوک درمانی » در شکل های مختلفی استفاده می شوند ، اما قدم اول ، همیشه دارو است.
روان درمانی اما متمرکز برعلت دیگرشکل گیری و ایجاد اختلالات روانی است.بخشی ازاختلالات به شیمی مغز مربوط نمی شوند و به یادگیریهای ما مربوط هستند .
یادگیری ها به شکل ارتباطات بین سلول های عصبی ذخیره می شوند .
به عنوان مثال بیشتر ترس ها ( مثل ترس از تاریکی،حیوانات ، محیط های شلوغ و…) ارتباطات عصبی بین سوژه ترس و مراکزایجاد ترس در مغز هستند که براثر تجربیات در کودکی آموخته می شوند.
هدف روان درمانی( فارغ ازروش درمانی) بازسازی بخش های از مغز است که به واسطه تجربیات ، باورها ، ترس ها یا خاطرات سرکوب شده و مشابه اینها دچار تغییرات ناکارآمد و مشکل ساز شده اند.
به زبان ساده ارتباطات عصبی مدارهای مغزی هستند که می توانند دچار مشکل شوند.
ااینکه این بازسازی چگونه قرار است اتفاق بیفتد محل اختلاف است ومکاتب و روش های مختلف درمانی ، تئوری های مختلفی دارند (درادامه مطلب شرح بعضی درمان های معروف ترآمده است ).
به دلیل پیچیدگی سیستم مغز و اعصاب و دانش ناقص ما از آن،هم روان پزشکی و هم روانشناسی بالینی راه زیادی برای طی کردن و رسیدن به بلوغ دارند.
آیا روان پزشک می تواند کار روان درمانی انجام دهد؟
روان پزشکان می توانند باروان درمانی آشنایی داشته باشند یا داوطلبانه دوره های خاص روان درمانی را بگذرانند، ولی شایسته نیست در این حوزه ورود کنند ، هرچند منع قانونی وجود ندارد .
وظیفه روان پزشک ، تمرکز برقسمت دارویی درمان مراجعین است ونه بیشتر از آن.
همانطورکه پشتوانه یک روانپزشک ، گذراندن دوره پزشکی عمومی است ، کار روان درمانی هم نیازبه پشتوانه دارد.
این پشتوانه شش تا ده سال یا بیشتر، تحصیل و کسب دانش و بینش درباره همه موضوعات روانی است.این زمان برای روان پزشک بسیار کمتر و محدود تر است.
گاهی دیده ام که در تابلوروانپزشکی نوشته : متخصص اعصاب و روان ،روان درمانگر، مشاوره فردی یا حتی زوج درمانی که البته مصداق همه کاره هیچ کاره است.
روان درمانی و دارو درمانی از بنیاد، ماهیت متفاوتی دارند و بهتر است روانپزشکان متمرکز بر کار خود باشند، همانطور که روانشناسان نباید در مورد نوع و چگونگی مصرف داروی مراجع مداخله کنند.
روانشناس کیست وچه کاری انجام می دهد؟
مطالعه ذهن و رفتار، تنها با هدف درک و شناخت کارکرد آن، به تنهایی و بدون چشم داشت به استفاده کاربردی از دانش حاصل شده، جذاب است.
ولی در واقعیت، بیشتر موارد، نیاز به درمان اختلالات روانی بوده که علم روانشناسی را پیش برده و نه صرفا کنجکاوی برای دانستن درموضوعات روانی .
روانشناسی در شاخه های مختلف و با اهداف متفاوتی توسعه یافته است.
هدف«روانشناسی صنعتی وسازمانی» افزایش بازدهی و بهره وری نیروی کار است.
« روانشناسی تربیتی » برمساله آموزش و پرورش و روش های بهینه کردن آن تمرکز دارد.
«روانشناسی تکاملی» شاخه بسیارجذابی از روانشناسی است که به دنبال پیدا کردن تشابهات و اشتراکات بین رفتارهای انسانی و سایر گونه های حیوانی هوشمند تر است.
این اطلاعات به درک ماهیت عمیق ساختار روانی ذهن ورفتار کمک زیادی می کند.
روانشناسی با گرایش کودکان استثنایی، روانشناسی اجتماعی ، روانشناسی ورزشی،روانشناسی جنایی ، روانشناسی مثبت نگر، روانشناسی تبلیغات و بسیاری شاخه های اصلی و فرعی، با اهداف مختلف، زیرچتر نام روانشناسی توسعه یافته اند واین روند با شتاب در حال ادامه است.
«روانشناسی بالینی» اما ، شاخهای بسیار پایه ای و مهم از روانشناسی است که تمرکز برتشخیص، فهم و درمان اختلالات روانی دارد.
خود روانشناسی بالینی هم شامل زیر شاخه هایی مثل بالینی کودک می شود،ولی منظورما مشخصاحوزه اصلی روانشناسی بالینی ، یعنی اختلالات روانی بزرگ سالان است.
روانشناسی بالینی از آنجایی متولد شد که متوجه وجود محدودیت درتوان دارو وناکافی بودن علم روان پزشکی برای درمان اختلالات روانی شدیم.
همینطورکه دانش ما درباره اختلالات روانی بیشتر شد ،بیشتر آموختیم که اختلالات روانی با یادگیری های ما هم ارتباط دارند.
اگرمی شد مشکلات روانی را صرفاً با دارو درمان کرد، نیازی به پیدایش روانشناسی بالینی نبود.
روانشناسی بالینی، نزدیک ترین شاخه به روان پزشکی است و محدوده ای است که روان پزشکی و روانشناسی به هم می رسند .
درمان افسردگی ، انواع اختلالات اضطرابی ، وسواس ،اعتیاد و بسیاری از اختلالات دیگر،محدوده اشترک بین روان پزشکی و روانشناسی بالینی هستند.
برخی اختلالات روانی ،مثل طیف اسکیزوفرنی، تقریبا به طور کامل در روانپزشکی قابل بهبودی هستند و روان درمانی اثری روی آنها ندارد .
درمان مشکلات روانی مثل کمبود اعتماد به نفس ،کنترل گری ، کمالگرایی ، بیشتراختلالات شخصیتی و مشابه اینها هم کاملا در حیطه روان درمانی قابل طرح وبهبودی هستند.
طبق آمار معمولا بهترین نتیجه از ترکیب دارو درمانی و روان درمانی به شکل موازی به دست میآید.
باور نادرستی درمورد روان درمانی وجود دارد و بعضی می پرسند صحبت کردن چه کمکی می تواند بکند؟
پاسخ این است که ابزار روانشناس در درمان، ارتباط و کلام است. تفکر و زبان هم ماهیت مشترکی دارند ، یعنی ما به واسطه زبان (مادری) می توانیم فکر کنیم و مفاهیم پیچیده به واسطه زبان منتقل می شوند.
درک مفاهیم نو است که باعث ایجاد تغییرات درساختار تفکرات و رفتار می شوند و درنهایت می توانند بینش جدید ایجاد کنند.ابزار این انتقال زبان است.
استفاده از تکنیک های مختلف هم کمک می کند اثرگذاری درمان بیشتر شود.تکنیک ها برای ایجاد بینش انجام می شوند.
دانش به معنای داشتن اطلاعات و بینش به معنی درونی شدن دانش کسب شده است.
با مطالعه بیشتر درمورد مکاتب و روش های مختلف درمان (در ادامه مطلب به شکل خلاصه و درمقالات جداگانه به شکل کامل تر)،بیشتر متوجه چگونگی اثرگذاری روان درمانی خواهید شد.
مکاتب و روش های رایج درروان درمانی/روانکاوی
مکاتب و روش های رایج در روان درمانی/شناخت درمانی
مکاتب وروش های رایج در روان درمانی/رفتاردرمانی
تفاوت مشاور و روانشناس چیست؟
نکته اول اینکه مشاوره و روانشناسی دو رشته تحصیلی مختلف هستند و هر کدام گرایشهای مختلفی دارند.
در یک جمله روانشناس میتواند در کنار کار تخصصی خود ، یعنی روان درمانی ، کار مشاوره هم انجام بدهد، ولی کسی که در رشته مشاوره تحصیل کرده ، نمیتواند کار روان درمانی انجام دهد و عملکردش،صرفا مشاوره است.
البته مشاوره مفهوم و محدوده ای بزرگتر و گسترده تر از مسائل روانی به تنهایی است .
تصمیمات تجاری، اقتصادی، شغلی و حقوقی هر کدام میتوانند حوزه تخصصی برای مشاوره باشند .
اما در فرهنگ عمومی ما، کلمه مشاور بیشتر یاد آور حوزه روانشناسی است ،هرچند اغلب به اشتباه ، به روانشناسان، مشاور میگویند.
وقتی شما با روانشناس خود در مورد تصمیم به ازدواج ، طلاق، ادامه تحصیل یا مهاجرت و مشابه اینها صحبت میکنید، روانشناس در نقش مشاور شماست .
اما وقتی درمورد حالت های روانی خود، احساسات و یا افکارتان صحبت می کنید و قصد تغییر چیزی در دنیای روانی خود را دارید، شما و روانشناس دریک جلسه روان درمانی هستید.
کار روان درمانی نسبت به مشاوره، نیازمند هم داشتن اطلاعات پایه و تخصصی بیشتر و هم مهارت ارتباط، هوش هیجانی، هوش کلامی و قدرت تاثیرگذاری بیشتر است.
3ویژگی مهم برای مشاور
مشاور خوب باید حداقل سه مشخصه اصلی داشته باشد :
اول اینکه اطلاعات تخصصی و کافی در مورد موضوع مورد مشاوره داشته باشد و در صورت نیاز در اختیار شما بگذارد.
علاوه بر درک کلیت یک پدیده که موضوع مشاوره است ،تسلط برجزییات موضوع هم بسیار تعیین کننده است.
اما در دنیای امروز و دسترسی آسان به بیشتر اطلاعات مورد نیاز از طریق شبکه اینترنت،داشتن اطلاعات به تنهایی مزیت یک مشاور نیست و مهارت های دیگری است که وجود او را ضروری می کند .
مهارت اولویت بندی اطلاعات ،توانایی تجزیه و تحلیل مشکل و مهارت حل مساله به عنوان ویژگی دوم ،چیزی نیست که درفضای اینترنت یا با کمک هوش مصنوعی ، قابل جبران باشد.
سومین ویژگی، تفکر واقعگراست. واقع گرایی در مقابل ایده آالیسم یا کمال گرایی تعریف میشود. تفکر واقع گرا بر آنچه امکان پذیر است ، تمرکز دارد نه بر آنچه ایده آل یا ترجیح است.
بسیاری افراد در یافتن راه حل های مناسب و عبور از بحران ها ناتوان می شوند ، نه به دلیل اینکه هوش کمی دارند یا تلاش کمی می کنند، صرفا به این دلیل که تفکر واقع گرایشان ضعیف است.
این نقص قرار است با کمک فرایند مشاوره جبران شود.
به دلیل تسلط بردانش بالینی،روانشناسان در نقش مشاور هم ، اغلب عملکرد بهتری نسبت به مشاوران دارند.
علت این مزیت وبرتری، هم پوشانی بالا و رابطه پررنگ بین وضعیت روانی ما و تصمیمات ماست.
مشاوره درمورد انصراف ازتحصیل، مهاجرت، ازدواج، طلاق یا هر تصمیم مهم دیگری از سمت مراجع ، ممکن است تحت تاثیر شرایط روانی خاصش در آن محدوده زمانی یا وجود اختلالات عمیق تر و ریشه دار تری از گذشته او باشد .
گاهی نیاز می شود چهارچوب موضوع مورد مشاوره تغییر کند و مساله از یک مورد مشاوره ای به یک مورد درمانی تغییر مسیر دهد.
تشخیص درست این موقعیت ها، نیازمند تسلط بر دانش بالینی است.
به عنوان مثال،درتجربه های کاری خودم در جلسات زوج درمانی بارها با زوج ها یی مواجه شده ام که مشکلات بنیادی و جدی دارند، در حالی که فرایند مشاوره پیش از ازدواج را طی کرده و تایید مشاور را هم گرفتهاند، بدون اینکه از سمت مشاور،توجه و دقت کافی در تایید سلامت روانی آنها صورت گرفته باشد.
ارزیابی روانی طرفین یکی از مهمترین کارهایی است که در پیش از ازدواج باید انجام بگیرد و این ارزیابی وابسته به دانش و نگاه تشخیصی است که حوزه روانشناسی بالینی است نه مشاوره.
اختلالات روانی به راحتی ممکن است از نگاه غیر تخصصی پنهان بمانند.
فرایند مشاوره، غیر مرتبط با وضعیت روانی شخص نیست. اینکه موضوع مشاوره چیست، یک بعد ماجرا است و اینکه مشاوره گیرنده چه کسی است، بعد دیگر ماجرا.
درمشاوره پیش از ازدواج هم زیاد با این موقعیت ها مواجه می شوم.
زیاد پیش آمده است که بر اساس مشاهدات شخصی و اطلاعاتی که مراجعین می دهند والبته نتایج آزمونهای ارزیابی روانی ، متوجه وجود اختلالات جدی روانی در حداقل یکی از طرفین شدهام که بازخورد داده و پیشنهاد دادهام که فرایند درمان فردی آغاز شود .
در این موقعیت تصمیم درست این است که در صورت حل مشکل، رابطه را جلوتر ببرند. گاهی هم بنا بر شدت مشکل یا اختلال نظر منفی داده و ادامه رابطه را پرخطر تشخیص داده و هشدار دادم.
کارآمدی یک روانشناس در نقش مشاور ،وابسته به پشتوانه مستقیم تخصص او در حوزه بالینی است.
به عنوان مثال موردی،مراجعی بابت مشاوره شغلی و تصمیم گیری در مورد وضعیت کاری خود مراجعه کرد،او بارها شغل های مختلفی را عوض کرده بود،بلند پروازی غیر واقع بینانه ای داشت ودنبال یافتن راه میان بری برای موفقیت بود.
از نشانهها و الگوهای تکراری رفتاری و تصمیمات گذشته او، متوجه شدم مشکل افسردگی دو قطبی دارد و علت این همه شاخه به شاخه پریدن هم، همین اختلال دوقطبی است.
(جهت مطالعه بیشتر به مطلب اختلالات خلقی مراجعه شود)
در این مثال،تا زمانی که مراجع متوجه بیماریاش و اثر آن روی افکار، احساسات و رفتارش نشود و فرایند درمانیش را شروع نکند، جلسات به سبک مشاوره برایش سودمند نیست.
تشخیص یا عدم تشخیص افسردگی دو قطبی مراجع در این مثال و اهمیت آن در درک درست مشکل فعلی مراجع، مثل تشخیص درست جهت جغرافیایی در یک بیابان بدون تابلو و نشانه برای شخص گمشده است.
جمع بندی:
آگاهی از وجود اختلالات بالینی و وضعیت روانی افراد، قطعه بزرگی از پازل برای مساله مورد مشاوره است.
در صورت فقدان نگاه تشخیصی و بالینی، مشاور به راحتی میتواند وارد زمین بازی مراجعش شده و با پیش فرض های او فرایند مشاوره را آغاز و به پیش ببرد. با پیش فرض غلط همیشه نتیجه نادرست به دست میآید.
با احترام به همه فارغ التحصیلان رشته مشاوره ، به نظر شخصی من وبسیاری دیگر، وجود این رشته از اساس غیر ضروری است و رشته مشاوره می توانست به عنوان چند واحد درسی در روانشناسی بالینی تدریس شود که البته تا حدی تدریس هم می شود.
توصیه اینکه مطمین شوید اگر برای حتی مشاوره هم به کسی رجوع می کنید،حداقل یک مقطع در گرایش بالینی تحصیل کرده باشد.
زوج درمانگرچه تفاوتی با مشاور و روانشناس دارد؟
در روان درمانی فردی ،فرد واحد درمان است و از ساختار خانواده یا رابطه ازدواجی خود،مستقل به حساب می آید ،هرچند از آنها تاثیر می گیرد و روی آنها تاثیر می گذارد.
اما برای زوج درمانگر، زوج به عنوان یک واحد، هدف درمان قرار می گیرد.یعنی رابطه بین دو نفر،چیزی بیش از مجموع آن دونفر است.
زوج درمانگر روانشناسی است که تمرکز بر حل مشکلات زوج برای ادامه رابطه ازدواج یا کمک به آنها برای تصمیم به طلاق ،درصورت نبود امکان ادامه رابطه دارد.
نکته مهم اینکه زوج درمانی و خانواده درمانی دو موضوع تقریبا جدا هستند یا اگر بخواهیم محتاطانه تر بگوییم،دقیقا یکی نیستند.هر چند بسیاری منابع، زوج درمانی و خانواده درمانی را زیر یک عنوان بررسی کرده اند.
خانواده ساختار بزرگ تری است که شامل فرزندان هم می شود و خانواده درمانی ،کل واحد خانواده را هدف درمان قرار می دهد.
مثل جامعه شناسی که کل جامعه متشکل از افراد را،به عنوان یک واحد می بیند.
زوج درمانگر می تواند در رشته های مشاوره، روانشناسی عمومی،روانشناسی بالینی یا رشته خانواده که در ایران نسبت به بقیه جدیدتر به حساب می آید،تحصیل کرده باشد.
کسی که قصد کار در این حوزه را دارد،معمولا یک کارگاه زوج درمانی را درمراکز درمانی یا دانشگاه های برگزارکننده می گذراند.
زوج درمانی هم مثل روان درمانی فردی، یک روش واحد نیست و روش ها و درمان های مختلفی را شامل می شود که دراین مطلب قصد ورود به جزییات آن را نداریم(درقسمت روابط عاطفی،مقاله زوج درمانی به روش های مختلف زوج درمانی پرداخته شده)،اما در ادامه با کلیت کار زوج درمانی آشنا می شویم.
زوج درمانگرخوب چه ویژگی هایی باید داشته باشد؟
ملاک های کلی برای انتخاب بهترین روانشناس که در ادامه مطلب شرح داده شده اند،درمورد زوج درمانگر هم مصداق دارد،فقط لازم است به چند موضوع جزیی ترهم پرداخته شود:
یکی اینکه دانش بالینی،حداقل در قسمت تشخیص، برای هر شاخه ای ازروانشناسی که پسوند درمانی دارند(روان درمانی،زوج درمانی،خانواده درمانی ومشاوره فردی)پیش نیاز است.
زوج درمانگری که قدرت تشخیص وضعیت روانی زوج را نداشته باشد،ممکن است از اساس به خطا برود و زوج را هم دنبال خود به مسیر غلط بکشاند.بهتر است هر روانشناسی قبل از ورود به زوج درمانی،از تجربه کافی در درمان فردی بهره برده باشد.
دوم اینکه زوج درمانگر،نباید مجرد باشد یا در ازدواجش مشکل حل نشده داشته باشد(البته حالت دوم از چشم مراجع پنهان است).
اهمیت تاهل زوج درمانگر در این است که کسب «دانش» برای روانشناس در هر حوزه ای امکان پذیر است ،ولی «بینش» روانشناس در مورد آنچه خودش تجربه نکرده،ناقص است.
مورد سوم به رویکرد یا روش زوج درمانگر مربوط است.درادامه با دو نگاه مختلف در زوج درمانی آشنا می شویم.
معرفی دونگاه اصلی در زوج درمانی
نظریه ها و روش های مورد استفاده درزوج درمانی وخانواده درمانی،به اندازه مکاتب و روش های روان درمانی فردی،پشتوانه نظری ندارند. مرزبین آنها به خوبی مشخص نیست وگاهی به سختی می توان درک کرد که روش خاصی چگونه قرار است مساله را تبیین و حل کند.
اما به طور کلی دو نگاه را می توان از هم تفکیک کرد،اول نگاهی که مشکلات زوج را به مشکلات روانی فردی آنها نسبت می دهد.در این نگاه،عملا زوج درمانی همان روان درمانی فردی است که در دو مسیر جدا برای زوج انجام می شود. فرض بر این است که حل یا تعدیل مشکل فردی ازسمت هر یک از دو طرف،درنهایت باعث حل مشکلات زوج خواهد شد.در این شیوه نگاه به مشکل، فرد واحد اصلی درمان است.
نگاه دوم زوج را یک واحد مستقل و چیزی بیشتر از جمع دو نفر می بیند. پیش فرض اصلی این است که برای حل مشکل زوج،الزاما نیاز نیست که زوج، مشکلات فردی خود(مثل وسواس،پرخاشگری،مشکلات در شخصیت و…)را به طورکامل حل کنند تا بتوانند مشکلات رابطه شان را حل کنند.
درواقعیت نگاه دوم بهتر کار می کند،هرچند نگاه اول هم نادرست نیست،اما زوج معمولا جلسات فردی خود را ادامه نمی دهند و پرونده زوج درمانی که باز شده،بی نتیجه رها می شود.
من هم به نگاه دوم نزدیکی بیشتری دارم ،هرچند گاهی مشکل فردی آنچنان جدی است که هر پیشرفتی در رابطه مشروط به برطرف شدن آن است ،اما در کل روش های درمانی که روی تغییر الگوها،اولویت ها یا نقش ها در رابطه زوج کار می کنند را کار آمد تر از دیگر روش ها می دانم.
به عنوان مثال « درمان راهبردی یا استراتژیک» از جی هی لی و همفکرانش درمانی متمرکز بر مساله فعلی زوج و تغییر راهبرد آنها برای حل مساله است.به نظر شخصی خودم این رویکرد کارآمد تر از بقیه رویکردهاست.
در هر حالت،زوج درمانی نیازمند داشتن ساختار و مسیر مشخص است.زوج درمانگر بعد از شنیدن اظهارات دو طرف،مشاهدات خود،انجام آزمون های سنجش روانی لازم(مثلMMPI-2،میلون ،NEO یا…) و بررسی سوابق زوج در زندگی شخصیشان در گذشته،به جمع بندی می رسد و مشکل زوج را مفهوم سازی می کند و البته با زوج در میان می گذارد.
ممکن است یکی یا هر دونفر را بابت حل یک مشکل فردی که در رابطه هم دردساز شده،به روان درمانگر فردی ارجاع دهد(برگرفته از نگاه اول که قبل تر مطرح شد،مثلا خانم را بابت درمان وسواس فکری که باعث بدبینی به همسرش شده به درمان فردی بفرستد).
یا اینکه بدون در نظر گرفتن مشکلات فردی به عنوان عامل اصلی در ایجاد مشکلات رابطه،روی مشکلات کار کند.این حالت،نگاه دوم به زوج درمانی است و متناسب با روش خاص زوج درمانگر،به شکل های مختلفی انجام می شود.
تغییر راهبرد زوج دربرخورد با هم و با مشکل،تغییر در نگرش های نادرست در مورد ازدواج و رابطه،کمک به حل مشکلات جنسی احتمالی،سعی در غنی کردن ارتباط با تکنیک های حسی و مشابه اینها( درمقاله «زوج درمانی» ،قسمت روابط عاطفی در سرفصل های اصلی،به طور کامل به روش های اصلی زوج درمانی ونقد آنها پرداخته شده است).
آنچه مهم است،داشتن راهبرد مشخص برای کمک به زوج است،به شکلی که زوج به سادگی متوجه اشکال بشوند و بتوانند نقش و مسئولیت خود را در ایجاد و حل مشکل بر عهده بگیرند. بدون داشتن راهبرد مشخص و درمیان گذاشتن آن با زوج،جلسات به کشمکش زوج با هم یا با زوج درمانگر و یا سخنرانی زوج درمانگر در مورد ویژگی های رابطه خوب،تبدیل خواهد شد.
زوج درمانگر مجاز نیست کاری بیش از روشن کردن تاریکی های مسیر انجام دهد ودرنهایت این زوج هستند که باید در مورد ماندن یا نماندن در رابطه تصمیم بگیرند. این تصمیم چه به نظر درمانگر درست باشد یانه،مجوز مداخله بیش از این را نمی دهد ودر این موقعیت ها زوج درمانگر باید کنار بایستد.
جمع بندی:
زوج درمانی چیزی بیش از روان درمانی فردی است .در انتخاب بهترین زوج درمانگر،علاوه بر در نظر گرفتن ملاک های هشت گانه انتخاب بهترین روانشناس،سه نکته دیگر را هم تا حد امکان لحاظ کنید.
با زوج درمانگر مجرد جلسه نگیرید،مطمین شوید که زوج درمانگر منتخبتان، پلان درمان یا نقشه راهی برای کمک به شما در نظر دارد ودر این مورد از او سوال کنید تا جلسات چیزی بیش از سخنرانی باشند.
از زوج درمانگری که حق انتخاب فردی شما را به اندازه کافی به رسمیت نمی شناسد واصرار برماندن یا طلاق دارد، پرهیز کنید.
7+1 معیار مهم برای تشخیص بهترین روانشناس
فهرست این سرفصل:
ملاک1:داشتن پروانه تخصصی از سازمان نظام روانشناسی
ملاک2: گرایش تحصیلی و دانشگاه محل تحصیل
ملاک4:رفتار شخصی و رفتار حرفه ای روانشناس
ملاک6:قومیت،مذهب وتعلق فرهنگی روانشناس
ملاک7+1:رویکرد و روش درمانی روانشناس
نقد راه های رایجی که اغلب افراد طبق آنها دست به انتخاب می زنند
فرض کنید ساکن اصفهان هستید ودنبال بهترین روانشناس اصفهان می گردید(البته یک شخص نخواهد بود ،اما درصد کمتری از روانشناسان را شامل می شود).احتمالا دوستان واطرافیانتان طبق تجربه شخصی یا شنیده هایشان افرادی را معرفی می کنند.
خودتان هم از طریق شبکه های اجتماعی اشخاصی را می شناسید.جستجوی گوگل هم که راه همیشگی برای کسب اطلاعات است.احتمال کمتری هم دارد به واسطه دیدن تابلویک کلینیک یا دفتر روانشناس یا تبلیغات شهری،به آن مراجعه کنید.
واقعیت این است تا زمانی که حداقل یک جلسه شخصا مراجعه نکنید، هیچ کدام ازاین راه ها تضمینی برای درستی انتخاب شما نیست.
نقد به روش آشنایی به واسطه مراجع قبلی در این است که،رضایت شخص دیگری از یک روانشناس،الزاما به معنی رضایت شما هم نیست.علت حداقل به دو چیز مربوط است:
یکی اینکه ارتباط بخش مهمی از اجزاء درمان است وهمه نمی توانند باهم ارتباط بگیرند،افراد هم شخصیت ها و توقعات مختلفی دارند.شخصی ممکن است با یک روانشناس خیلی شوخ طبع و صمیمی ارتباط برقرار کند و دیگری با روانشناسی با شخصیت رسمی تر(البته منظور خشک و رسمی نیست،چون هیچ کس ارتباط نمی گیرد).
دوم اینکه هر روانشناسی متناسب با روش درمانی ،تجربه کاری و تجربه های شخصیش در زندگی،روی اختلالات یا موضوعات خاصی تسلط بیشتر دارد وموضوع شما ،برعکس دوستی که شما را معرفی کرده، ممکن است جزء حوزه های اصلی و تسلط روانشناس نباشد.
آشنایی از طریق شبکه های اجتماعی،یک مشکل بزرگ دارد.بیشترمبلغان تفکرمثبت نگر فعال در شبکه های اجتماعی ،اصلا روانشناس نیستند وکل دانششان محدود به چند کتاب مثبت اندیشی از آنتونی رابینزو…است .
بدتراینکه مرجع های تقلید اینها هم هیچ کدام روانشناس نبوده اند ،هرچند بر خلاف کپی های وطنی دست صد مشان، ادعای روانشناس بودن هم نداشته اند . آنها هم که به نظرمعقول ترمی آیند، بیشتر سخنران وشومن هستند تا درمانگر.اقلیت کوچکی هم که با بقیه فعالان اینستاگرامی متفاوتند،الزاما در شهرشما ونزدیک شما نیستند.
جستجوی گوگل هم با اینکه احتمالا قدرت مندترین ابزارجستجواست،اما همیشه و همه جا راست نمی گوید.همین الان برای یافتن بهترین روانشناس شهرتان سرچ کنید.مثلا اگر من که ساکن اصفهان هستم،عبارت «بهترین روانشناس اصفهان»را جستجوکنم،چند اسم خاص تکرار می شود،آیا الزاما گوگل نتایج درست را نشان داده و بهنرین پیشنهاد را عرضه کرده؟
آنهایی که حداقل آشنایی با «IT» یا تکنولوژی اطلاعات داشته باشند،پاسخ را می دانند. بالا بودن در نتایج اولیه سرچ گوگل بیش از هرچیزی نشان می دهد که طراح سایت وتیم پشتیبان کارشان را خوب بلدند والزاما به معنی این نیست که هر شخص یا برندی بر صدر نتایج گوگل نشسته،کالا یا خدماتی بهتر از رقبا ارایه می دهد.
سایت های نوبت دهی و معرفی پزشکان و روانشناسان هم،از اساس با دریافت هزینه کار می کنند و هر کس مبلغ کافی بپردازد به جایگاه نخست می رسد.
مراجعه به واسطه دیدن تابلو کلینیک هم انتخابی کاملا از روی شانس و تصادف است وبا توجه به اقلیت بودن درمانگران کارآمد نسبت به سیل فارغ التحصیلان موسوم به روانشناس،به خوش شانسی زیادی نیاز است تا منجر به اتلاف وقت و هزینه تان نشود.
جمع بندی:
بدیهی است که پیدا کردن روانشناس،از مسیرهایی که اشاره شد اتفاق می افتد وراه ویژه ای وجود ندارد. نقد در این مطلب هم به کار تبلیغاتی روانشناس در جهت معرفی خود نیست.بدون تبلیغات و انجام فعالیت هایی در جهت معرفی خود،بهترین روانشناس هم نمی تواند دانش و کمک خود را عرضه کند.
توصیه مشخص این است این است که فقط به واسطه تبلیغات یا اسم بزرگ یا معروف بودن اشخاص، با کسی جلسه نگیرید وبا ارزیابی شخصیتان تصمیم گیری کنید.چه در این مورد خاص و چه موارد عام تر،به عنوان یک روانشناس عمیقا پیشنهاد می کنم ذهنتان را از تاثیر بیش از اندازه شبکه های مجازی آزاد کنید.
ملاک هایی که در ادامه می آیند به شما کمک می کنند نگاه جامع و همه جانبه ای برای پیدا کردن بهترین روانشناس مناسب خودتان داشته باشید.
ملاک1:داشتن پروانه تخصصی از سازمان نظام روانشناسی
بخشی از جامعه ذهنیت مثبتی نسبت به روانشناس ها و در کل روان درمانی و مشاوره ندارند و اصلا مراجعه نمی کنند.با توجه به ضعف در سازماندهی روانشناسان و دریافت نکردن خدمات با کیفیت،تا حد زیادی هم حق دارند.تعداد دیگری،رضایت کافی از روانشناسشان ندارند وبعد از یکی دو جلسه،درمان را رها می کنند.درصدی هم هستند که از روند درمانی خود راضی هستند.
بخشی از این مشکل جهانی است.طبق آمار،تقریبا نیمی از مراجعین در جلسه اول یا نهایتا دوم،از درمان خارج می شوند.
اما درمورد خاص ایران،مشکل بزرگ تر از اندازه جهانی خود(منظور کشورهای توسعه یافته) است.مهمترین علت این مساله نبود ساختار و سازماندهی درست ،برای تربیت روانشناسان کارآمد وضعف در بکارگیری روانشناسان کارآمد است.
برخلاف نظام پزشکی که به شدت ورودی را کنترل می کند و با اعمال قدرت و نفوذ اجازه نمی دهد تعداد پذیرفته شدگان از حدی بیشتر باشد. متاسفانه هیچ کنترلی برتعداد متقاضیان تحصیل درروانشناسی وجود ندارد وتعداد فارغ التحصیلان زیاد است .حتی نظام مهندسی اگر چه کنترلی بر ورودی ندارد،اما برای اعطای مجوزکار و عضویت در نظام مهندسی، سخت گیر است.
علاوه براین ها،نظام پزشکی و حتی نظام مهندسی تا حدی،برای اشتغال اعضای خود برنامه دارند.
در نظام روانشناسی اما هیچ ساختار مشخصی برای اشتغال وجود ندارد. و فارغ التحصیلان بدون اینکه آمادگی کافی داشته باشند،می خواهند وارد فضای کارشوند.
دربین فارغ التحصیلان روانشناسی،افراد بسیار باهوش و باسوادی وجود دارند که قربانی این بی نظمی ها می شوند و سرخورده و مایوس،شغل غیر مرتبط با رشته خود را دنبال می کنند.
خسارت این وضعیت،به مراجعه کنندگان هم می رسد.برای درک بهتر مساله،کمی به جزییات هم می پردازیم.
چه سازمان هایی برای کلینیک های روانشناسی مجوز صادر می کنند؟
شاید عجیب باشد که بدانید در حال حاضر و زمان نگارش این مطلب،پنج ارگان مختلف اقدام به صدور مجوز برای کلینیک مشاوره و خدمات روان درمانی می کنند یا تا به حال مجوز صادر کرده اند:
بهزیستی،سازمان ورزش و جوانان،قوه قضاییه ، درگاه ملی مجوزهاو خود سازمان نظام روانشناسی و مشاوره.
درصد زیادی از کلینیک های فعال در زمان حال،درگذشته از بهزیستی مجوز گرفته اند وتحت نظارت این سازمان کار می کنند. تا همین چند سال پیش،شرط لازم وکافی برای گرفتن مجوز کلینیک از بهزیستی، داشتن حداقل تحصیلات ارشد در یکی از شاخه های روانشناسی و مشاوره ودوسال سابقه کار بود که البته به راحتی هم قابل سند سازی بود.به نظر می آید به تازگی به دلیل گستردگی حوزه کار بهزیستی و عریض و طویل بودن این سازمان ، تمایلی به صدور مجوزجدید به راحتی قبل وجود ندارد.
طبیعی است که با وجود گستردگی خدمات،بهزیستی تقریبا هیچ نظارتی هم روی کلینیک های تحت مجوز خود ندارد.
وزارت ورزش و جوانان،مجوز زیادی صادر نکرده ولی همین که اجازه صدور مجوز پیدا کرده،نشان دهنده بی سر و سامانی وضعیت خدمات روانشناختی در ایران است.
قوه قضاییه هم به تازگی به این بی سر و سامانی دامن زده و اقدام به اعطای مجوز کرده. البته نه انگیزه و نه جزییات اعطای مجوز، خیلی شفاف و مشخص نیست.
البته که مقصر همه این بی نظمی ها و آشفتگی ها،خود سازمان نظام روانشناسی هست که با گذشت بیشتراز بیست سال از تاسیس،نتوانسته اعمال قدرت کند ومثل بقیه سازمان های تخصصی،حوزه تحت پوشش خود را مالک شود.
به دلیل تعلل و انفعال بیش از اندازه سازمان در تعیین تکلیف درخواست پروانه تخصصی روانشناسان (تا شش یا حتی هفت سال در انتظار)و انباشت عدد افراد خواهان پروانه تخصصی به بیش از بیست و پنج هزار نفرمتقاضی بلاتکلیف،درگاه ملی مجوزها اقدام به صدور مجوز کار برای روانشناسان متقاضی از این سامانه کرد که حدود یازده هزار مجوز هم صادر شد.
این اقدام درگاه ملی مجوزها، با اینکه باعث بیدار شدن سازمان از خواب چندین ساله بود وباعث شد سازمان بالاخره دست به اصلاحاتی در ساختار خود بزند و در نهایت شروع به تعیین تکلیف درخواست ها کند،اما به هیچ عنوان اقدامی مفید برای عموم مردم متقاضی خدمات روانشناختی و حتی خود جامعه روانشناسی هم نبود.چون کار تخصصی مجوز تخصصی می خواهد ،در حالی که درگاه ملی مجوزها،به غیر از داشتن مدارک دانشگاهی و نهایتا کارگاه آموزشی، هیچ گونه فیلتری را برای اعطای مجوز اعمال نکرد.
سازمان نظام روانشناسی به عنوان مسئول و متولی خدمات مشاوره و روان درمانی،با همه کم کاری ها و ضعف هایش،به لحاظ عقلانی وقانونی،باید تنها مرجع صدور مجوز و نظارت بر عملکرد افراد و کلینیک ها باشد.
تفاوت کارت عضویت و پروانه تخصصی
نکته مهم اینکه داشتن «کارت عضویت سازمان نظام روانشناسی و مشاوره ایران»،به هیچ عنوان به معنای مجوز کار نیست و هر فارغ التحصیل روانشناسی که حتی با مدرک کارشناسی غیر مرتبط با روانشناسی،در یک مقطع دو ساله ارشد هم تحصیل کرده باشد،می تواند عضو سازمان شود و کارت و شماره عضویت دریافت کند.افرادی که فقط عضو سازمان هستند و پروانه تخصصی ندارند،مجاز به داشتن دفتر مستقل نیستند و فقط تحت مجوز کلینیک اشخاص دیگر می توانند فعالیت کنند.
منظور از مجوز سازمان،داشتن«پروانه تخصصی با شماره نظام روانشناسی»است که مجوز پایه وحداقل از نظر سازمان به حساب می آید. در صورت داشتن تحصیلات دکتری و سابقه کار کافی،شخص می تواند درخواست مجوز کلینیک تخصصی هم بدهد.
انتخاب یک روانشناس دارای پروانه تخصصی،جدای از اعتبارنسبی که به همراه دارد،در صورت بروزهرگونه مشکلی امکان پیگیری شکایت شما از طریق بازرسی سازمان را فراهم می کند.
جمع، بندی:
توصیه مستقیمم این است که به کلینیک ها یا اشخاص فاقد مجوز یا دارای مجوزی غیر از سازمان نظام روانشناسی ،اعتماد و مراجعه نکنید.
اما داشتن پروانه تخصصی یا حتی مجوزکلینیک از سازمان روانشناسی فقط شرط لازم است وبه هیچ عنوان شرط کافی نیست. سایرملاک های آورده شده هم هر کدام،درجای خود مهم هستند.
برای استعلام مجوز اشخاص یا کلینیک های تحت پوشش سازمان،می توانید به سایت رسمی سازمان مراجعه کنید.لینک سایت در زیر قرار داده شده است.
لینک ورود به سایت رسمی سازمان نظام روانشناسی
ملاک2: گرایش تحصیلی و دانشگاه محل تحصیل
قبل از همه مهم است بدانید که متاسفانه رشته روانشناسی را در گروه رشته هایی قرار داده اند که شخص می تواند با هر مدرک کارشناسی،در مقطع ارشد روانشناسی شرکت کند.
تاسف دوم اینکه سازمان نظام روانشناسی هم علی رغم مقاومت در دادن مجوز به افراد تک مقطعی وگذاشتن شرط حداقل دو مقطع تحصیلی پیوسته مرتبط با روانشناسی،طبق معمول در نهایت تسلیم شد و پدیرفت که با یک آزمون ارزیابی،این افراد هم بتوانند مجوز کار بگیرند.
اگر من یک مراجعه کننده باشم،به هیج عنوان به روانشناسی که فقط دوسال در این رشته تحصیل کرده اعتماد نمی کنم.
تاسف سوم اینکه چند سالی است رشته جدیدی به نام «روانشناسی اسلامی»هم در بعضی دانشگاه ها اضافه شده که نشان ازفهم نادرست روانشناسی و روان درمانی، توسط پایه گذاران این رشته بی هویت به نام روانشناسی اسلامی دارد.
آیا گرایش تحصیلی در انتخاب روانشناس مهم است؟
درابتدای مطلب ،شاخه روانشناسی بالینی معرفی شد.به یادآوری اینکه تشخیص و درمان اختلالات روانی،محدوده روانشناسی بالینی در کنار روانپزشکی است،کفایت می کنیم.
به همین دلیل ضروری است که یک روان درمانگر،زوج درمانگریا حتی مشاور،حداقل یک مقطع از تحصیلات خود را در روانشناسی بالینی گدرانده باشد .
البته برای زوج درمانگرو مشاور،الزام قانونی برای داشتن تحصیلات بالینی وجود ندارد.ولی در واقعیت،دانش بالینی نیاز و ابزار هر کسی است که درکلینیک های روانشناسی مشغول به کار است.برای روان درمانگر(تراپیست)اما تسلط کافی براین دانش،الزامی است.
آیا به روانشناسان موسوم به اسلامی مراجعه کنیم؟
روانشناسی در معنای عام و کلی اش، رشته ای است که از فلسفه زاده شده واز این جهت در دسته علوم انسانی قرار می گیرد.ولی روانشناسی بالینی به طور خاص، وابستگی مستقیم و زیادی به علم فیزیولوژی دارد و هر چه جلو می رویم بیشتر به علوم تجربی نزدیک می شود.
علوم انسانی مجموعه ای از نظریه ها و مکاتب هستند که گاهی در مقابل هم قرار می گیرند وقطعیتی در هیچ کدام از آنها وجود ندارد. علوم انسانی روش شناسی خاص خود را دارند.علوم تجربی اما برپایه مشاهدات و پژوهش های عینی قراردارند و مکاتب در آنها وجود ندارد.
به زبان ساده تر،پزشکی مسیحی یا اسلامی یا فیزیک ایرانی یا شیمی عربی ،عبارت های بی معنی هستند و این علوم بدون پسوند و پیشوند استفاده می شوند،مگر اینکه پسوند و پیشوند برای شرح دسته بندی همان علم استفاده شود.مثل شیمی معدنی یا آلی،فیزیک نظری ومشابه اینها.
اصول روانشناسی بالینی هم،مبنای تحقیقی و تجربی دارند.درمان اضطراب،وسواس،افسردگی یا حل تعارضات زوج،در همه جای دنیا از قواعد تجربی یکسانی استفاده می کند.آنچه تفاوت در رویکرد ها می نامیم،بیشتر تفاوت در شیوه بکار گیری این قواعد در روان درمانی است.
به عنوان مثال هیج روانشناسی با هر رویکردی که باشد،نمی تواند ادعا کند بیماری وسواس با کوچک شدن «بادامه مغز» ارتباط ندارد.یا افسردگی و کاهش سطح «سروتونین»در سیستم عصبی،دو موضوع بی ربط هستند.
تفاوت رویکرد مثلا رفتاری با روانکاوی در این است که رویکرد رفتاری به تجربه و مواجهه با ترس برای درمان باور دارد ولی رویکرد روانکاوی به ریشه یابی علت وسواس و نقش ناخوداگاه شخص در شکل گیری وسواس.
در ادامه مطلب و در ملاک 5 می خوانید که هر روانشناسی باید طیق ملاحظات و واقعیت های فرهنگی جامعه خود عمل کند.در ایران هم که اکثریت کشورمسلمان هستند(منظور پایبندی مطلق و کامل همه به مذهب نیست،منظور غلبه فرهنگ اسلامی است)،مفاهیم ،آموزه ها و ملاحظات مذهبی،حتما و باید در کار روان درمانی و مشاوره لحاظ شوند.همانطور که یک روانشناس در اروپا هم ملاحظات فرهنگی و مذهبی دارد که باید در نظر بگیرد.
اما شکل گرفتن رشته ای به نام «روانشناسی اسلامی»در بعضی دانشگاه های ایران،به معنای بر هم زدن و نادیده گرفتن بخش بزرگی ازمسیر طی شده تا زمان حال وخروج از مسیر اصلی و درست و ورود به بیراهه است.
این پیش فرض که برای بومی کردن علوم انسانی باید همه مبانی گذشته را در هم بکوبیم و چرخ را از نو اختراع کنیم،پیش فرض غلطی است.
خلاصه حرف این است که روانشناسی اسلامی یا زرتشتی یا مسیحی یا هر پسوندی که به آن اضافه کنیم، از اساس فاقد بنیاد درست خواهد بود.بنیاد روانشناسی همه جای دنیا یکی است،اما متناسب با فرهنگ بومی،اختلافات جزیی در تشخیص اختلالات وجود دارد.
در درمان هم استفاده ازمذهب به عنوان نوعی نگاه معنا گرا ،می تواند برای بعضی مفید باشد،اما هیچ مذهبی ظرفیت اینکه روانشناسی یا هر علم دیگری از آموزه های آن استخراج شود را ندارد.این گونه تئوری ها ساخته ذهن های متعصب و بیش از حد ایدئولوژیک است.
طبیعی است که فارغ التحصیلان این رشته هم هیچ نسبتی با علم روانشناسی ندارند و هیچ کمکی هم به مراجعینشان نخواهند کرد،برعکس معمولاخسارت هم وارد می کنند.
توصیه مستقیم و بی قید و شرطم ،به رسمیت نشناختن این نام خودساخته از اساس و مراجعه نکردن به این اشخاص است.
درانتخاب بهترین روانشناس،آیا دانشگاه محل تحصیل هم مهم است؟
غیراز رشته تحصیلی،دانشگاه محل تحصیل هم مهم است.این واقعیت که سطح دانشگاه های ایران تفاوت بسیاربا هم دارند، قابل چشم پوشی نیست.دانشگاه های با سابقه و ریشه دار،حساسیت بیشتری درپذیرش دانشجوواستانداردهای تحصیلی دارند.
درمقابل بعضی مکان های تازه تاسیس که اسم دانشگاه را هم یدک می کشند، درقیاس با دانشگاه های حتی سطح متوسط،به زحمت یک دانشکده به حساب می آیند.طبیعی است که از استانداردهای آموزشی بسیار پایینی هم برخوردارند.بسیاری از آنها از اساس با هدف کسب درآمد مالی تاسیس شده اند و چندین برابر ظرفیت آموزشی واقعی خود،دانشجو می پذیرند.
تحصیل در این چنین دانشگاه هایی،صرفا به کسب مدرک و نه دانش و مهارت،ختم می شود.اما از این مقایسه ها،نمی توان نتیجه گرفت که هرکس در دانشگاه تراز اول تحصیل کرده الزاما کارآمدتر است و هرکس در دانشگاه سطح پایین تر،الزاما ناکارآمد.
نتیجه نزدیک تر به واقعیت این است که بعضی دانشگاه ها مثل پیام نور،علمی کاربردی،غیرانتفاعی،بین الملل وشعبه های کوچک دانشگاه آزاد در شهرستان ها ومشابه اینها،تقریبا تفاوتی با دبیرستان ندارند و با اطمینان بالا می توان گفت که فارغ التحصیلان آنها در قیاس با متوسط بقیه دانشگاه ها در سطح پایین تری هستند،مگر اینکه ضعف دانشگاه را با تلاش فردی جبران کرده باشند.
شاید مهم تر از دانشگاه محل تحصیل،دانشجوی در محل تحصیل باشد!
در بعضی رشته ها نقش دانشجو و مطالعه خارج از چهارچوب کلاس وامتحان،مهم تر از دانشگاه یا استاد خاص است.البته برای بعضی رشته ها هم امکان یادگیری بدون دسترسی به امکانات و اساتید مجرب،پایین است.روانشناسی جزء دسته اول است ومیزان مطالعه شخص رابطه مستقیم با میزان کارآمدی اودارد.
برای روانشناس کارآمد بودن،علاوه بر خود روانشناسی ،مطالعه درسایر علوم مرتبط مثل فلسفه ومنطق ،جامعه شناسی،یا غیر مرتبط مثل علوم سیاسی،تاریخ،جغرافیا،زیست شناسی،نجوم وهر دانشی که به درک ماهیت زندگی و دنیای انسانی کمک کند،بسیار مهم و مفید است.
آیا داشتن دکتری برای انتخاب روانشناس مهم است؟
نکته آخر در این قسمت،اهمیت مقطع تحصیلی برای انتخاب روانشناس است.حداقل مقطع تحصیلی لازم برای دریافت مجوز،کارشناسی ارشد است. برای مقطع دکتری در رشته روانشناسی گرایش های مختلفی مثل روانشناسی بالینی،روانشناسی عمومی،روانشناسی سلامت،مشاوره،آمار و روش تحقیق وچند گرایش دیگر وجود دارد.
دوموضوع قابل طرح است،یکی اینکه تحصیل در مقطع دکتری از اساس در جهت تولید دانش است و نه کسب دانش جدید.فرض بر این است که درمقطع کارشناسی،شخص با کلیت رشته خود آشنایی پیدا می کند،در مقطع ارشد در یک حوزه کوچک تر متمرکز می شود وهر آنچه لازم است را می آموزد ومتخصص می شود.
در مقطع دکتری اما باید به پشتوانه دانش و مطالعات خود،یک فرضیه جدیدارائه کند وقصد بررسی آن را در قالب اصطلاحا «تز» ارایه دهد و در طی تحصیل به تحقیق و بررسی در مورد تز خود بپردازد و «رساله» دکتری خود را بنویسد.طی این مسیر الزاما شخص را در حوزه عملی کار خود پخته تروکارآمدتر نمی کند.
دوم اینکه به غیر از خود گرایش بالینی،بقیه گرایش ها ارتباط مستقیمی با کار روان درمانی و اتاق درمان ندارند. تحصیل در اینگونه رشته ها قابلیت های دیگری را در شخص رشد می دهد که الزاما در راستای افزایش کارآمدی در اتاق درمان نیستند.
جمع بندی:
برای انتخاب بهترین روانشناس اصفهان یا هر شهر دیگری که ساکن آن هستید،این نکات را رعایت کنید:با روانشناسان تک مقطعی جلسه نگیرید،روانشناس انتخابی شما حتما باید حداقل یک مقطع را در رشته روانشناسی بالینی گذرانده باشد،دانشگاه محل تحصیلش از حداقل سطح متوسط به بالا باشد،داشتن دکتری الزاما امتیاز مثبتی به حساب نمی آید مگر اینکه در گرایش بالینی باشد،در غیر این صورت به هزینه اضافه تری که باید بپردازید نمی ارزد . به هیچ عنوان سمت اشخاص موسوم به روانشناسان اسلامی نروید،حتی اگر خودتان هم بسیار مذهبی باشید.
در صورت تماس با منشی کلینیک یا خود روانشناس یا مراجعه به اکانت های شبکه اجتماعی آنها یا وبلاگ یا وبسایت یا مشابه اینها ،می توانید به این اطلاعات دسترسی پیدا کنید.
در صورت رفتن به جلسه اول،خود روانشناس هم موظف است به سوالات شما در زمینه مدرک تحصیلی،گرایش،سابقه کار،روش درمانی و هر سوالی که حریم خصوصی او به حساب نیاید،پاسخ دهد تا شما بتوانید برای ادامه درمان،تصمیم بگیرید.
ملاک3:جنسیت روانشناس
اگر با روانپزشکتان ارتباط نمی گیرید،هیچ اهمیتی ندارد،چون اثر کار او به واسطه داروهای تجویزیش منتقل می شود نه ارتباط وکلامش.
اما در مورد روانشناستان ، ارتباط شرط لازم برای شکل گیری درمان است و هر مقدار از مهارت او که قرار است به شما کمک کند،نیاز به گذشتن از مسیر و واسطه ارتباط درمانی دارد.
ارتباط بخش بسیار بزرگی از اجزاء درمان است. درمان در بستر ارتباط درمانی شکل میگیرد و در نبود ارتباط درمانی کافی،دانش و مهارت روانشناس به شما منتقل نمی شود و تاثیر روان درمانی ضعیف خواهد بود.
ارتباط درمانی،از جنس ارتباط انسانی است.اعتماد،احترام،دوستی،محبت و سایر مصداق های سازنده ارتباط انسانی،درشکل گیری ارتباط درمانی هم موثر هستند.
اما برقراری ارتباط درمانی به چیزی بیش از این نیاز دارد.احساس راحتی و صمیمیتی که ممکن است با روانشناس خود داشته یا نداشته باشید،به جنسیت روانشناس هم وابسته است.اینکه چرا با روانشناس خاصی علی رغم شایستگی ها و توانمندی هایش ارتباط نمی گیریم،سوال بزرگی است و نمی توان پاسخ کامل و دقیقی به آن داد،البته در این مطلب مساله ما هم نیست.
مساله اصلی این است که اگر ارتباط نگرفتیم چه کنیم؟پاسخ قطع جلسات درمانی و شروع جلسات با روانشناس دیگری است.
به عنوان مثال بعضی مراجعین آقا،مشکلات بنیادی در زمینه ارتباط گیری با جنس مخالف واعتماد به نفس به شدت پایین در موقعیت های ارتباطی دارند.این گروه معمولا با روانشناسان خانم ارتباط بهتری می گیرند واحساس اعتماد و صمیمیت می کنند که البته بسیار هم کمک کننده و پیش برنده است.نفس وجود این ارتباط ،بدون اینکه بینشی از طریق آن منتقل شود،خاصیت درمانی دارد.. برعکس آن هم در مورد خانم ها و روانشناسان مرد صادق است.
بعضی مراجعین چه خانم و چه آقا،بیش از احساس صمیمیت و راحتی،به جنبه کارآمدی روانشناسشان اهمیت می دهند و به دنبال حل تعارضات فکری خود هستند.معمولا روانشناسان مرد به دلیل دیدگاه کلی نگرتر و قدرت بیشتر در استدلال و تفکر منطقی،گزینه های مناسب تری برای این افراد هستند . در این موقعیت ها،ارتباط درمانی بر پایه اعتماد و امنیت ناشی از کارآمدی شکل می گیرد و نه صرفا ارتباط عاطفی.
جمع بندی:
جنسیت روانشناس،الزاما ارتباطی با کار آمدی او ندارد،اما ارتباط درمانی رابطه مستقیمی با جنسیت دارد.اگر به هر دلیلی از جمله جنسیت روانشناستان،درجلسات احساس راحت بودن ندارید،با روانشناس دیگری ادامه دهید.
بعضی ملاک های انتخابی،قابل تحقیق و پرس و جو هستند،اما ارتباط پدیده پنهانی است که فقط با قرار گرفتن در موقعیت خود را نشان می دهد و تا حداقل یک جلسه مراجعه نداشته باشید،پاسخ آن را نخواهید دانست.
ملاک4:رفتار شخصی و رفتار حرفه ای روانشناس
دراین سرفصل،دو موضوع متفاوت را بررسی می کنیم . یکی حالت ها یا الگوها یا نقش هایی که به شکل پیش فرض،روانشناس و مراجع نسبت به هم دارند .
دوم رفتارهای شخصی یا حرفه ای نادرست روانشناس که اغلب ناشی از مسائل روانی خود اوست.«اروین یالوم»روانپزشک معروف و پایه گذارمکتب وجود گرایی می گوید:«در هر اتاق درمانی دو بیمار وجود دارد،امیدواریم که درمانگر خودش شخص بیمار تر نباشد».
نقش های روانشناس نسبت به مراجع
به لحاظ تقسیم بندی الگوی رفتاری نسبت به مراجع یا همان نقش،روانشناسان را به سه دسته تقسیم میکنند.
نقش اول،«شنونده همدل»است.در این حالت،روانشناس همدلانه گوش می دهد،حتی اگر به نظرش بیاید که بخشی از حرف های مراجع تکرار مکررات است.او آگاهانه می داند که هدف مراجع از حرف زدن،صرفا دریافت همدلی است.موضع درمانگر در این حالت،همتراز با مراجع است.
نقش دوم«متخصص»است.در این حالت،روانشناس سعی دارد مراجع را متوجه مشکل خود کند و چیزی بیش از همدلی به او بدهد.ممکن است بارها صحبت مراجع را قطع کند.موضع متخصص در این حالت،کمی از بالا به پایین است ولی به دور از قضاوت یا تحکم است.
نقش سوم،«مقتدر»است.در این حالت روانشناس وظیفه خود را صرفا بیان مواضع و نظرات خود می داند و عمل نکردن مراجع به آنها را،مشکلی می داند که مربوط به مراجع است نه درمانگر. روانشناس در این نقش حداقل همدلی را دارد و سعی دارد بجای مراجعش تصمیم بگیرد و نظرش را تحمیل کند.موضع مقتدر در این حالت،کاملا از بالا به پایین است.
نقش های مراجع نسبت به روانشناس
مراجعین هم با حالت های روانی و نقش های مختلفی در اتاق درمان حضور پیدا می کنند.
نقش اول،«حامل مشکل است».در این حالت مراجع خود و مشکلش را دو چیز مجزا می داند و از درمانگر توقع دارد کمک تخصصی و حرفه ای به او ارائه دهد.این نقش،کمک کننده است.
نقش دوم،«رنجور»است. دراین حالت مراجع خودش و مشکلش را یکی می داند، پر از گلایه و شکایت است و از انبوه مشکلات و فشارهای روانی و ناتوانی و ضعف خود در مقابل آنها می گوید. مراجع در نقش رنجور،بیش از هر چیزی شنوندگی و همدلی از درمانگر خود طلب می کند. قرار گرفتن در این نقش،قابل درک است ولی مراجع نباید بیش از حد در این نقش بماند . روانشناس هم باید کمک کند که مراجع حامل مشکل باشد تا کار درمانی بهتر پیش برود.
نقش سوم«مراجعVIP» یا مراجع خاص و مهم است.این مراجعان طوری رفتار می کنند که انگار روانشناس بوجود آورنده و مسئول مشکلات آنهاست.توقع دارند درمانگر دست در جیب خود کند و راه حل جادویی و فوری خود را بیرون بیاورد وروی میز بکوبد.وقتی مراجع در این نقش قرار گرفته باشد،کار روانشناس بسیار سخت می شود.
تقابل نقش های روانشناس و مراجع
نقش روانشناس،ثابت و همیشگی نیست،اما هر روانشناسی در یکی از نقش های سه گانه،بیشتر قرار می گیرد و نقش پیش فرض او به حساب می آید.
نقش مقتدر،نقش مناسبی برای یک روانشناس نیست و با ذات کار او در تضاد است. حداقل پیش نیاز برای روانشناس بودن،صبروتحمل وداشتن احساس همدلی است.
البته همدلی،لازم است اما کافی نیست.بهترین حالت،ترکیبی از نقش متخصص و همدل است که متناسب با موقعیت،کفه ترازو می تواند به یک سمت نزدیک تر شود.
نقش مراجع هم الزاما ثابت نیست و افراد می توانند در بعضی موقعیت هاحامل مشکل باشند و در بعضی کاملا رنجور.اشکالی ندارد و این وظیفه روانشناس است که نقش خود را متناسب با مراجعش تنظیم کند.
اگر مراجع نیاز به شنیده شدن دارد،همدلانه شنونده باشد واگر آماده شنیدن است،کمک های تخصصی خود را عرضه کند.
اما بدترین نقش برای مراجع،نقش مراجع ویژه یا «VIP»است.ارتباط مسیر دوطرفه است و روانشناس هم باید بتواند با مراجعش ارتباط بگیرد.طلبکار بودن وموضع بالا به پایین داشتن نسبت به روانشناس،ارتباط را نابود می کند.
رفتار شخصی روانشناس
یکی از بزرگ ترین خطاهای محاسباتی در ذهن انسان این است که اسیر کلمات و اسامی می شود به جای اینکه به واقعیت چیزی رجوع کند.اسامی مثل مادر،پلیس،دکتر،روانشناس و…،به شکل پیش فرض مثبت درک می شوند.
مادر پیش فرض مهربان و فداکار و دلسوز است،پلیس امن است،دکتر آگاه و متخصص است و روانشناس سلامت روان دارد.
همه این گزاره ها صرفا ذهنی هستند و در واقعیت مادر می تواند خودخواه،پلیس سواستفاده گر و فاسد،دکتر بی سواد و روانشناس بیمار باشد.
درمورد روانشناس به طور خاص،خطرناک تر این است که بیمار باشد ولی به پشتوانه یک اسم«روانشناس» خود را بی عیب و نقص بداند و دچار این خطا در ادرک شود که او دانای مطلق است و مراجعش نادان مطلق،پس مجاز است به جای مراجعش تصمیم بگیرد و اگر نظر او مورد پذیرش مراجع قرار نگرفت،حتما اشکال از مراجع است نه نظر یا موضع او(شبیه نقش مقتدر که مشکلات شخصیتی خود روانشناس هم به آن اضافه شده).
شایع ترین مشکل بین پزشکان و روانشناسان ، «سندرم عقل کل» است.استفاده از کلماتی مثل نمی دانم،مطمین نیستم،احتمال دارد و مشابه اینها،دلیل بر پختگی روانشناس است نه ضعف او.
متاسفانه بعضی مراجعین که اعتماد به نفس یا عزت نفس کمی دارند و از بد حادثه وارد جلسات با یک روانشناس دچار سندرم عقل کل یا با نقش مقتدر می شوند،بجای دریافت کمک،همان ته مانده اعتماد به نفس و عزت نفس خود را هم از دست می دهند.
وابستگی بیمارگونی که به روانشناس خود پیدا می کنند،باعث می شود ابراز نظر نکنند و فرض را بر این می گذارند که اگر نتیجه لازم را نگرفته اند،حتما خودشان مقصر هستند و روانشناس را عاری از ضعف و مشکل می پندارند.
مهم است بدانید که هر نوع ارتباط پایدار و ماندگاری بین روانشناس و مراجعش،الزاما ارتباط درمانی سالمی نیست.
بزرگ ترین مشخصه یک ارتباط سالم در مانی،حفظ کرامت انسانی واحترام به استقلال مراجع است،حتی اگر مراجع بیمار به دلیل حال بدش داوطلبانه بخواهد گوش به فرمان درمانگر باشد.
بعضی مراجعین به دلیل ضعف در شخصیت خود،درمانگر خود را می ستایند و در مورد میزان کمک دریافتی اغراق می کنند و مدام بازخورد مثبت می دهند و تلاش می کنند هیچ مخالفتی با هیچ چیز نداشته باشند.درمانگر سلطه گر و خودشیفته هم عاشق چنین مراجعینی است که اعتماد به نفس ورم کرده او را بیشتر متورم کند.
اینگونه ارتباطات درمانی بسیار مخرب است،هم برای مراجع و هم روانشناس.
جمع بندی:
در نقش مراجع ویژه وارد جلسات نشوید و فراموش نکنید که روانشناس شما،مسئول مشکلات شما نیست،او قرار است کمک کند شما مشکلات روانی یا بیرونی خود را حل کنید،نه اینکه بجای شما وارد عمل شود و بار شما را به دوش بکشد.
ازجلسات با روانشناسی که موضع اقتدار دارد،نظراتش را تحمیل می کند،قضاوت گر و سرزنش کننده است وخود را عقل کل می داند،خارج شوید.کمک بزرگی به دیگرمراجعان کرده اید اگر درمورد علت خروج خود به این گروه از روانشناسان بازخورد هم بدهید.
ملاک5:سن روانشناس
در ملاک قبلی،جنسیت روانشناس،درمورد اهمیت رابطه درمانی به اختصار اشاره شد،سن روانشناس هم مثل جنسیت روانشناس،بر شکل گیری رابطه درمانی تاثیر مستقیم دارد.
به عنوان مثال اگر شما یک مرد شصت ساله ساکن اصفهان باشید و دنبال بهترین روانشناس اصفهان برای روان درمانی یا مشاوره بگردید،با فیلترهای زیادی که شما را محدود می کنند،مواجه خواهید شد.
اول اینکه انتخاب های شما محدود به بهترین روانشناس اصفهان خواهد بود و روانشناسان سایر شهر ها چه خوب و چه بد،به کار شما نمی آیند.
دوم اینکه بعضی افراد مسن تر در این موقعیت ،به روانشناسان خیلی جوان اعتماد نمی کنند،البته این عدم اعتماد احتمالی،مبنای معقول و درستی ندارد،ولی واقعیت این است که جنس ارتباط بیشتر حسی است تا فکری و شناختی.
درموارد مشاوره ای و زوج درمانی،از جنبه ارتباط،سن روانشناس اهمیت و نمود بیشتری هم پیدا می کند.معمولا زوج های مسن تر به روانشناس خیلی جوان اعتماد کمتری می کنند.
نسل های جدیدتر و افراد خیلی جوان هم،به دلیل فاصله نسلی زیاد(هر پانزده سال،یک نسل به حساب می آید)،معمولا با روانشناسان خیلی مسن تر ارتباط نمی گیرند.
البته اختلاف سنی،فقط در مساله ارتباط تداخل ایجاد نمی کند.کارآمدی یک روانشناس در یک موضوع مشاوره ای،به غیر از دانش علمی او،به تجربیات شخصی و گذشته اش هم مربوط است.
ساده ترین مثال اینکه زوج درمانگری که هرگزازدواج نکرده و مجرد است،انتخاب مناسبی برای کمک به یک زوج نیست،فارغ از اینکه چقدر دانش تخصصی در مورد کارش داشته باشد.
بعد ادراکی که از طریق تجربه های شخصی برای روانشناس ایجاد می شود،بسیار مهم است .تقریبا موضوع درمانی یا مشاوره ای وجود ندارد که فقط با مطالعه قابل درک باشد.
جمع بندی:
درموقعیت هایی که نیازبه روان درمانی فردی(مثل درمان افسردگی،وسواس،اختلالات اضطرابی و مشابه اینها)دارید،همینکه به لحاظ حسی ارتباط خوبی با روانشناستان گرفته باشید،کافیست و از اینجا به بعد وظیفه روانشناس است که در بستر این ارتباط،درمان را پیش ببرد.
ممکن است یک خانم بیست ساله با یک روانشناس شصت ساله ارتباط درمانی خوبی برقرار کند،به حستان رجوع کنید!
اما در موضوعات مشاوره ای یا زوج درمانی،علاوه بر حس،به خرد و عقلتان هم رجوع کنید. در این موقعیت ها،علاوه بر داشتن احساسات مثبت به روانشناس،به یک محاسبه ساده عقلانی هم نیاز است تا تایید شود مشاور یا زوج درمانگر،آنقدر تجربه شخصی هم دارد که بتواند کمک کند.
جمله معروفی است که می گوید:«هیچ روانشناسی مراجعش را دورتراز مرزهایی که خودش هم نرفته،نمی برد».
ملاک6:قومیت،مذهب وتعلق فرهنگی روانشناس
بخش بزرگی از ساختار روانی و شخصیت هر کس،به واسطه قومیت،مدهب یا فرهنگی که در آن رشد کرده،شکل می گیرد.
بخشی ازاهمیت قومیت و فرهنگ هم مثل جنسیت یا سن ،به واسطه تاثیر آن بر ارتباط درمانی است.اما فقط این نیست،تعلق مراجع یا روانشناس به هر قومیت یا فرهنگ یا گرایش مذهبی،محدودیت هایی ایجاد می کند که ممکن است کل روند مشاوره یا روان درمانی را تحت تاثیر قرار دهد.
منظور از تعلق به یک قومیت یا مذهب یا فرهنگ خاص هم،تعلق اسمی نیست و منظورتعلق واقعی به آنها است.
به عنوان مثال بعضی قومیت ها ازبقیه،خیلی بسته تر هستند و فقط افراد درون و متعلق به همان قومیت ،می توانند ارتباط کامل و موثری با یکدیگر بگیرند.به علاوه اینکه زبان و اصطلاحات و لهجه های مختلفی در قومیت ها وجود دارد که الزاما برای سایرین قابل فهم و درک نیست.
ارزش های فرهنگی قومیت ها هم با هم یکی نیستند.میزان تسلط بزرگ ترهای خانواده یا فامیل در فرهنگ بختیاری یا عرب زبان های ایران یا بلوچ ها وحتی آذری بسیاربیشتر ازفرهنگ فارس های بخش های مرکزی ایران است.همینطورهویت جمعی که در قومیت ها پررنگ تر است،درحالی که فردیت نقش پررنگ تری درناخوداگاه اجتماعی بیشتر ایرانی ها دارد.
درمورد مذهب هم جدای از مساله اقلیت های مذهبی که تفاوت های بزرگی با مذهب شیعه رسمی دارند،شدت تعلق به موضوعات مذهبی هم تعیین کننده است.
فرهنگ ایرانی طیف مختلفی از کاملا سنتی و سنتی-مذهبی با رفتار و روحیه محافظه کار تا افراد و خانواده هایی با گرایش به فرهنگ جهانی وسبک زندگی بازتروشبیه به غرب را شامل میشود.
این تفاوت ها ظاهری نیست و پیش فرض ها و ارزش های مختلفی را نمایندگی می کند.
این تفاوت ها هر چه که باشند،برای مراجع و روانشناس مهم هستند،چون درک یا ارتباط گرفتن ازسمت مراجع با روانشناسی که خیلی با فرهنگ،مذهب یا قومیت او تفاوت داشته باشد سخت است.البته برعکس این گزاره هم صادق است.
در همه جای دنیا به روانشناسان توصیه می شود که ملاحظات فرهنگی و تفاوت ها را در نظر بگیرند،اما روانشناس الزاما نمی تواند عقبه قومی،مذهبی یا فرهنگی خود را بیرون اتاق درمان نگه دارد و آگاهانه یا نا خود آگاه،به آنها رجوع می کند یا بر قضاوت ذهنی و احساسات او نسبت به مراجعش،اثر می گذارد.
به عنوان مثال،روابط موازی پیش آمده برای زوج،مصرف الکل یا مواد مخدر به شکل گهگاه،همجنس گرایی یا روابط جنسی گروهی و مشابه اینها ،احتمالا برای یک روانشناس با باورهای مذهبی ،غیر قابل درک هستند و موضع غیرقضاوتی او را تضعیف می کند.
بدیهی است که منظور تایید این رفتارها نیست،مساله داشتن نگاه انسانی وغیر قضاوتی برای درک موضوعاتی است که ممکن است غیراخلاقی یا نادرست باشند،اما از نگاه درمانی یک روانشناس باید قابل درک باشند.
مثال دیگر،تفاوت در ساختار وشکل خانواده دربعضی قومیت ها است.روابط بین پدر ودختریا برادر با خواهرانش و میزان نفوذ و تسلط مردانه آنها بر زنان خانواده شان،در بعضی قومیت ها مثل بختیاری ها ،عرب زبا ن های ایران یا بلوچ ها با استانداردهای یک روانشناس متعلق به فرهنگ شهرهای مرکزی و بزرگ ایران،کاملا نا همخوان و در تضاد است.در این موقعیت ها بسیار محتمل است که روانشناس،ملاحظات قومیتی را در نظر نگیرد و مشکل مراجعش را با استانداردهای پیش فرض خودش تجزیه و تحلیل کند..مثلا روانشناس ،این مرد سالاری را ظلم و ضایع کردن حق اولیه مراجعش تشخیص دهد ومراجع خانمش را بیش از اندازه تشویق به ساختار شکنی و تغییر الگوی روابطش با مرد های خانواده ش بکند.
نتیجه نادیده گرفتن این ملاحظات،ممکن است نا خواسته مراجع را در موقعیت بدی قرار دهد.
در موضوع اختلاف مذهبی، فرهنگی یا قومیتی، مصداق ها و مثال ها ی بسیاردیگری هم قابل بیان هستند.
جمع بندی:
هرچقدر روانشناس و مراجعش، عقبه مشترک بیشتری داشته باشند،موانع شکل گیری ارتباط درمانی کمتر است.تفاوت در زمینه های قومیت،مذهب وفرهنگ،تا حدی قابل انعطاف هست و روانشناس می تواند سعی کند خود را به نگاه مراجعش نزدیک کند، ولی به هیچ عنوان نمی تواند با هر مراجعی از هر قومیت و فرهنگی،همسان سازی کند.
توصیه مستقیم این است که با روانشناسی جلسه بگیرید که برای فهمیدن شما،نیاز به پرسیدن سوالات بسیاردر مورد فرهنگ یا قومیت شما ندارد.مذهبی بودن یا نبودن روانشناس،موضوعی شخصی برای اوست،ولی اگرروانشناستان از باورهای مذهبیش برای شما کمک گرفت،درحالی که شما فاقد این باورها هستید،با او خداحافظی کنید.
ملاک7:سابقه کار روانشناس
تجربه قطعا یک شاخص مهم برای کیفیت خدماتی است که هر کس در زمینه شغلی خود ارایه می دهد. بعضی مشاغل در کلیت خود ساده هستند و بعد از مدتی شخص به حداکثر مهارت ممکن می رسد.مثل اپراتور یک دستگاه،یک نانوا، و مشابه اینها.اما بعضی مشاغل پیچیدگی بیشتری دارند و زمان بیشتری می برد تا شخص به سقف کارآمدی برسد. مثل یک مکانیک،تعمیر کار موبایل ، فیزیوتراپ یا یک دندان ساز یا آرایشگر.
اما برای بعضی مشاغل سقف یادگیری و کارآمدی محدودی نمی توان تعیین کرد.به عنوان مثال نقطه ای وجود ندارد که یک فیلم نامه نویس یا کار گردان سینما،درآن نقطه بایستد و ادعا کند چیز بیشتری برای یادگیری وجود ندارد.
مهارت درکار روان درمانی هم به دلیل گستردگی موضوعات و ارتباط داشتن با ذهن پیچیده انسان ،حد و مرز مشخصی ندارد و یک روان درمانگر یا حتی زوج درمانگر و مشاور،همه عمر کاری خود در حال یاد گرفتن است.
البته این یادگیری نمی تواند فقط برپایه آزمون و خطا شکل بگیرد،تجربه تکمیل کننده و شکل دهنده به توانمندی ها و مهارت های پایه ای است که روانشناس به شکل تئوری آموخته و درک کرده است.
یک روانشناس که به لحاظ تئوریک،دانش کافی دارد،بهتر از روانشناسی است که تجربه کسب کرده اما همچنان از نظر دانش پایه ای و تئوریک ضعیف است.منظور از دانش تئوریک هم شناخت کامل اختلالات روانی و فهم و آشنایی با تمام مکاتب در روان درمانی ولی تسلط کامل و حداکثری برحداقل یک روش درمانی است.
بدون داشتن پشتوانه تئوریک قوی،تجربه ای حاصل نمی شود.
جمع بندی:
توصیه این است که با روانشناسان کمتر از یکسال سابقه ،حداقل در مورد موضوعات مهم مثل مشاوره پیش از ازدواج یا پچییده مثل درمان وسواس فکری و افکار نگرانی یا نشخوار فکری یا اضطراب فراگیر،جلسه نگیرید.اما به یاد داشته باشید که داشتن سابقه کاری بالا،الزاما به معنی کارآمدی بالاتر نیست.داشتن سابقه حداقل دو سه سال ، نیاز است تا روانشناس به حداقل هایی از انباشت تجربه در کار خود برسد.
ملاک7+1:رویکرد و روش درمانی روانشناس
با فرض برقرار بودن هفت ملاک قبلی،شاید مهم ترین ملاک در انتخاب بهترین روانشناس،رویکرد و روش درمانی اوست.به همین دلیل این ملاک را با شماره ویژه 7+1، در سطح با لاتری از ملاک ها ی قبلی می دانیم و نیاز است با جزییات بیشتری به آن بپردازیم.
برای درک بهترموضوع ،نیاز است آشنایی حداقلی با مفهوم روان درمانی و روش های درمانی رایج داشته باشیم.بعد از معرفی مختصر این مکاتب و روشها،به سوال بسیار مهم«چه روش درمانی مناسب چه اختلالی است؟»،پاسخ می دهیم تا شما متناسب با نیاز یا مشکلی که به دنبال حل آن هستید،دست به انتخاب بهترین روانشناس مناسب خودتان بزنید.
روان درمانی چیست؟
اواخر قرن ۱۹ میلادی، با توجه به بی تاثیر بودن بسیاری از داروها در درمان اختلالات روانی، ایده استفاده از روش غیر دارویی یا«روان درمانی» شکل گرفت. امروزه هم با اینکه پیشرفت زیادی در علم داروسازی رخ داده، همچنان بسیاری از بیماریهای روانی به درمانهای دارویی پاسخ کافی نمیدهند.
احتمالاً روزی که درمان دارویی برای همه اختلالات وجود داشته باشد، هرگز نخواهد رسید. این گزاره دلایل بنیادی دارد که در این مطلب، سعی در توضیح آنها داریم. کافی و کامل نبودن دارو درمانی، مهر تاییدی است بر ضرورت وجود رشته روانشناسی بالینی و علم روان درمانی. روان درمانی، روشی است که تمرکز بر برطرف کردن نشانههای اختلال روانی دارد.
در تشخیص و نامگذاری اختلالات روانی، به دلیل وجود کتابهای مرجع تشخیصی و توافق روی آنها به عنوان معیار، اختلافی در جامعه روانشناسان با هم یا با روانپزشکان وجود ندارد.(کتاب مورد استفاده در ایران و بسیاری کشورها نسخه پنجم DSM است.) به تعبیری، تقریبا همه توافق دارند به چه چیزی بیماری یا اختلال بگوییم، ولی همه توافق ندارند به چه چیزی درمان بگوییم. به همین دلیل روان درمانی یک روش واحد و مورد توافق نیست. مکاتب مختلف، روشهای درمانی متفاوتی پیشنهاد میکنند.
مکتب و روش در روان درمانی به چه معناست؟
آیا روان درمانی یک روش مورد توافق است؟
در روانشناسی، مجموعهای از مکاتب و نظریهها سعی کردهاند ساختار روانی انسان و قوانین و نیروهای درونی آن را کشف کنند و بر اساس آن، تئوری برای درمان ارائه دهند. هر روانشناسی به یک مکتب روانشناسی تعلق یا حداقل گرایش بیشتر دارد و از منظر آن به موضوع درمان نگاه میکند.
مهمترین مکاتب در روانشناسی عبارتند از:«روانکاوی» ،«رفتار درمانی» ،«شناخت درمانی» ،«وجود گرایی» و«انسان گرایی».مکاتب مهم دیگری مثل گشتالت درمانی (بیشتر در آلمان رایج است)هم وجود دارند ولی پنج مکتبی که در ابتدا معرفی شد،در دنیای روانشناسی معادل ادیان بزرگ در دنیای مذاهب و ادیان هستند و بقیه فرع به حساب می آیند.
البته زوج درمانی و خانواده درمانی هم،مکاتب و نظریه ها و روش های خاص خودشان را دارند که در این مطلب موضوع ما نیست.
مکتب مفهومی بزرگ و کلان است و روشهای درمانی از دل مکاتب متولد میشوند. یک روش مجموعهای از پیش فرض ها،مفاهیم روش ها ودرآخرتکنیک هاست که با هدف درمان طراحی شده است.
یک روانشناس ممکن است«روانکاو» یا «رفتار درمانگر» یا «شناخت درمانگر» یا «وجودگرا» یا «انسان گرا» و… باشد. هر روش درمانی بر اساس یک منطق درمانی شکل گرفته و هرچه منطق و تئوری زیربنایی آن درست تر باشد، کارآمدی بیشتری دارد.
درمان ها و اسامی زیادی ممکن است به گوش شما خرده باشد،اما این پنج مکتبی که در ادامه معرفی می کنیم،سرمنشاء هستند. درپایان مطلب ،معرفی مختصرومفیدی از بعضی درمان های رایج تر در ایران انجام می دهیم.
آشنایی با 5مکتب اصلی در روانشناسی وبعضی درمان های رایج تر
مکتب روانکاوی
فروید پدر روانشناسی مدرن و بنیانگذار روانکاوی است. روانکاوان معتقدند آنچه علت مشکل امروز است، در گذشته رخ داده و پنهان است و برای درمان هم باید سراغ گذشته رفت.
مفهوم نا خودآگاه،نظریه رشد جنسی فروید و عقده ادیپ و عقده الکترا،مکانیزم های دفاع روانی مثل سرکوب،تقسیم بندی ساختار شخصیت به «نهاد،من وفرامن » و مفاهیم مشابه همه گی به واسطه روانکاوی وارد روانشناسی شدند.
تکنیک های درمانی مثل هیپنوتیزم،تداعی آزاد(دراز کشیدن روی تخت و صحبت کردن آزادانه در مورد هر موضوعی که ذهن مراجع دنبال می کند)،تعبیر رویا و بعضی دیگر،از تکنیک های قدیمی روانکاوی هستند.
روانکاوی اولین تلاش و مکتب در روان درمانی است و درک عمیقی از زوایای تاریک ذهن ارائه میدهد، ولی در درمان عملکرد خوبی نداشت. روشهایی مثل هیپنوتیزم امروزه تقریباً منسوخ شدهاند. شکلهای جدیدتری از درمان، شبیه به روانکاوی استفاده میشود (درمان روانپویشی کوتاه مدت) که به دلیل اشکال بنیادی در تئوری، خیلی کارآمد نیستند. جهت مطالعه بیشتر می توانید به مقاله روانکاوی،در لینک زیر مراجعه کنید.
مکاتب و روش های اصلی در روان درمانی/روانکاوی
مکتب رفتار درمانی
در نقطه مقابل روانکاوی، رفتار درمانی قرار دارد. بر خلاف روانکاوان که روی درک کارکرد ذهن و ناخودآگاه متمرکز شدهاند، رفتار درمانگران آنچه عینی و قابل اندازهگیری است را مهم میدانند. با همین منطق معتقدند فارغ از اینکه در گذشته چه رخ داده و چگونه تاثیر گذاشته، آنچه درمان را به پیش میبرد، کسب تجربههای جدید و تمرکز بر یادگیری رفتارهای جایگزین است.
شرطی شدن ومواجهه با ترس احتمالا آشنا ترین مفاهیمی هستند که از رفتار درمانی (کلاسیک) شنیده اید.
رفتاردرمانی بیش از سایر مکاتب به روش های علمی پایبند است.به همین دلیل در طول زمان توسعه پیدا کرده و فراگیرترین مکتب مورد استفاده روانشناسان در جهان است.
اکنون در دوره نسل سوم رفتار درمانی هستیم. رفتار درمانی کلاسیک را، نسل اول مینامند و رفتار درمانی شناختی را نسل یا موج دوم.
درمان های زیر مجموعه موج های رفتار درمانی،در درمان اختلالات اضطرابی و وسواس،اختلالات مربوط به تغذیه و خوردن وحتی افسردگی کارنامه به نسبت موفقی داشته اند.اما مانند سابر مکاتب و درمان ها تا به امروز حریف بسیاری اختلالات شخصیت مثل اختلال شخصیت ضداجتماعی،خودشیفته،وسواسی جبری و مشابه اینها نشده اند.
مکتب شناخت درمانی و درمان شناختی رفتاری
اگر روانکاوان نقش گذشته و رفتار درمانگران نقش یادگیری ها و شرطی شدن را در شکل گیری اختلالات روانی ودرمان آنها برجسته می کنند، شناخت درمانگران نقش افکار و عقاید و باورهای ما را در شکلگیری اختلالات روانی برجسته میکنند .
در حالی که با اصول رفتار درمانی مشکلی ندارند و رفتار را عامل مهمی در درمان میدانند، ولی بر این باورند که خود تغییر در رفتار، نیازمند تغییر در افکار و باورها یا همان شناختهای ماست.
شناخت درمانگران با روانکاوان توافق دارند که علت در گذشته است،اما معتقدند تاثیرگذشته به شکل افکار و عقاید در زمان حال وجود دارد و به همین دلیل،مستقیما به گذشته افراد نمی پردازند.
راه حل آنها، یادگیری و فهم تفکر منطقی، شیوههای صحیح استدلال کردن و درک واقعیت ها بدون تاثیر ذهن روی آن واقعیتها است .
شناخت درمانگری به شکل خالص خیلی دوام نیاورد و خیلی زود رفتار درمانی و شناخت درمانی در ترکیب با هم، درمان شناختی- رفتاری(CBT) را ساختند.
اضافه شدن مفاهیم شناختی به رفتار درمانگری، نسل دوم رفتار درمانی را به وجود آورد. درمانهای شناختی رفتاری در درمان افسردگی عملکرد قابل قبول داشتند. ولی در درمان اختلالاتی شبیه وسواس فکری یا اضطراب فراگیر(GAD) موفق عمل نکردند. درصد زیادی از روانشناسان در همه جای دنیا، با اصول و روشهای درمانهای شناختی رفتاری کار میکنند ولی از اوایل قرن بیست و یکم استفاده از درمانهای نسل سومی از نسلهای قبلی در حال پیشی گرفتن است.(جهت مطالعه درمورد شناخت درمانی ،به مقاله کامل آن در قسمت مکاتب و روش های اصلی در روان درمانی از طریق لینک زیر مراجعه کنید).
مکاتب و روش های رایج درروانشناسی/ شناخت درمانی
درمانهای نسل سوم رفتار درمانی
نسل سوم رفتار درمانی، به یک درمان خاص اشاره نمیکند، بلکه مجموعهای از درمانها را نسل سوم مینامند. درمان فراشناختی(MCT)، درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد(ACT)،رفتار درمانی دیالکتیکی(DBT) درمان مبتنی بر شفقت وچند درمان دیگر که کمتر شناخته شده اند،همه نسل سومی هستند.
نسل اول رفتاردرمانی روی اهمیت تجربه و رفتار جدید تمرکز میکند و نسل دوم ،شناخت و تغییر افکار را پیش زمینه تغییر رفتار میداند،اما نسل سوم بر رابطه ما با افکارمان، احساساتمان، مشکلاتمان، دردها و رنجهایمان و… انگشت میگذارد وبستردرمان را برای روانشناس و مراجع به سطح جدیدی از ذهن جابجا می کند.
این سطح جدید،جایی است که انگیزه ها و انتخاب ها تعیین کننده اصلی هستند نه چیز دیگری.
به عنوان مثال،در شناخت درمانی پیش فرض این است که دانستن درست و غلط،منجر به انجام کار درست از سوی شخص می شود.اما در نگاه درمان های نسل سوم،این فقط یکی از مولفه هایی است که در تصمیم گیری افراد موثر است.
نقش انتخاب آگاهانه در درمان های نسل سوم،بسیار قدرتمند تر از افکار،احساسات یا ناخوداگاه فرض شده است.
آنچه درمان های نسل سومی را به نسل های قبلی خود پیوند می زند،باور مشترک درمورد اهمیت تجربه و نقش مهم رفتار برای ایجاد تغییرات عمیق و ماندگار است.
وسواس فکری،اضطراب فراگیر،نشخوار فکری در افراد افسرده و افکار نگرانی در افراد مضطرب،اختلالات روانی که همراه با تجربه احساسات شدید هستند مثل «حمله پانیک» یا پرخاشگری و مشابه اینها،مشکلات روانی هستند که تا قبل از پیدایش درمان های نسل سوم،قابل درمان به شکل ماندگار و موثری نبودند.
درمان فراشناختی که مورد علاقه واستفاده خودم هم هست(در پایان همین مطلب شرح آن آمده است)،روی رابطه افراد با افکار مزاحم خود، با خود و به طور کلی با جهان درون و بیرون از خود متمرکز است .
روانشناس در این رویکرد کمک می کند افراد از رفتار های غریزی و عادتی فاصله بگیرند و نگاه آگاهانه تر و هوشمندانه تری به پدیده ها داشته باشند و درنهایت انتخاب آگاهانه انجام دهند.
درمانگری که با مفاهیم درمان پذیرش و تعهد کار می کند،به مراجعش کمک می کند رابطه بهتری با احساسات خود داشته باشد و ظرفیت روانی خود را برای تحمل درد و رنج که بخش جدا نشدنی از زندگی است،افزایش دهد.
رفتار درمانی دیالکتیکی،بیشتر برای «اختلال شخصیت مرزی» طراحی شده و سعی دارد به بیمار کمک کند تا متوجه تضادهای احساسی خود باشد و با روش های سازگارانه تری آنها را مدیریت کند تا دچار خسارت کمتری شود.
مکتب وجود گرایی
روانشناسی علمی است که از فلسفه متولد و جدا شده ولی در مسیر تکامل خود،اززیست شناسی در شاخه های مختلفش از ژنتیک گرفته تا فیزیولوژی اعصاب و غدد و تا نوروسایکولوژی(علم شناخت کارکرد مغز) تغذیه کرده و می کند.
وجود گرایی به ریشه های روانشناسی یعنی فلسفه نزدیک است و بردرک معنی زندگی در مقابل مرگ، تمرکز دارد.
آگاهی از حقیقت مرگ، ترس و اضطراب بنیادی را ایجاد میکند که میتواند(نه لزوماً) انسان را به تکاپو وادار کند تا با معنی بخشیدن و غنی کردن زندگی، راه را بر اختلالات روانی ببندد.
از دیدگاه وجودگرایی، غرق شدن در روزمرگی و مصرف گرایی افراطی، ما را از درک عمیق معنای زندگی دور میکند و به دنبال این دور شدگی، اختلالات روانی به سراغ ما میآیند. وجودگرایی بیش از آنکه درمان ساختارمند همراه با روش و تکنیک باشد، یک بستر فکری است.
یک روانکاو یا رفتار درمانگر یا هر درمانگری با هر گرایشی، میتواند در بستر وجودگرایی فکر کند و این دو تداخلی با هم ندارند.
وجود گرایی برای کسانی که در موقعیت های بسیار سخت و دشوار مثل بیماری های لا علاج یا سخت هستند و یا عزیزانشان را ازدست داده اند و دچار یاس و ناامیدی مفرط هستند،درمان مناسبی است.همینطور برای کسانی که دچار یاس فلسفی هستند وانگیزه های خود را برای جنگ با ناملایمات زندگی از دست داده اند.
اروین یالوم،معروف ترین شخصیت در این مکتب است که تقریبا همه روانشناسان با هر گرایشی او را تایید و تحسین می کنند و به سخنان او ارجاع می دهند.
مکتب انسان گرایی
اگر وجود گرایی رامحدوده ای بدانیم که فلسفه و روانشناسی به هم پیوند می خورند،انسان گرایی جایی است که باید به این پرسش بنیادی که «با عمر و زندگی خود به عنوان یک انسان چه کنیم؟»پاسخ دهیم.
این بنیادی ترین و مهم ترین سوالی است که جهت گیری کلی ذهن وتقریبا تمام ساختار روانی ما وابسته به چگونگی پاسخدهی به آن است.
البته برای افرادی که به هر دلیل موفق نشده اند حداقل های زندگی مثل غذای کافی یا مسکن مناسب و همیشگی را تامین کنند مصداق ندارد.همینطور افرادی که درسایه خطر و ناامنی مثل جنگ زندگی می کنند. ذهن این افراد آزاد نیست تا به چنین پرسش هایی فکر کند.
اما افرادی که چنین دغدغه هایی ندارند،دنبال سهم بیشتری از زندگی می گردند.
نیاز به روابط انسانی،خصوصا از نوع عاشقانه و عاطفی اولین نیازی است که بعد از برآورده شدن حداقل ها،خود نمایی می کند.
اما زندگی در رفاه نسبی یا حتی کامل و داشتن خانواده و روابط عاطفی پایدار،نهایت چیزی نیست که زندگی می تواند به انسانها عرضه کند.هر چند وجود همین داشته ها هم باعث احساس رضایتمندی و شادکامی در افراد می شود.
نیاز بعدی که بعد از تامین این سطوح،بیشتر خود را تحمیل می کند،خود دوستی یا عزت نفس است.اینجاست که اخلاقیات غیر مذهبی فرصت رشد پیدا می کنند و انسانها مایلند خوب باشند بدون اینکه الزاما از عذاب الهی بابت بد بودن بترسند.
بالاترین نیاز،خودشکوفایی است،یعنی شخص در مسیر برون ریزی توانمندی ها و علایقش قرار داشته باشد.
افراد خوش شانسی که موفق شده اند بین علایق و توانمندی هایشان با کار و شغلشان ارتباط پررنگ برقرار کنند،در اصل کار نمی کنند،بازی و تفریح می کنند.
انسا ن گراها معتقدند در درجه اول لازم است که انسان از نیازهای اولیه اش رها شود تا فضا یی در زندگی وذهنش باز شود.
بعد از آن با ایجاد چالش هایی که توانمندی ها و استعدادهای ما را بکار می گیرند و انجام فعالیت هایی که ما را سر شوق می آورند،می توان به سطوح بسیار بالاتری از شادکامی رسید.
«مازلو» چهره معروف انسان گرایی، با مدل هرم نیازها توضیح میدهد که بین پاسخ دهی به نیازهای انسان و سلامت روانی رابطه مستقیم وجود دارد.طبق تعریف او،نیازهااز پایینترین سطح یعنی نیازهای فیزیولوژیک، سپس نیاز به امنیت، بعد از آن نیاز به عشق و رابطه و در پلههای بعدی نیاز به حرمت نفس و بالاتر از همه خودشکوفایی باید به ترتیب برآورده شوند و پاسخ ندادن و نادیده گرفتن نیازها، زمینه بروز اختلالات روانی را فراهم میکند.
انسان گرایی بیش از اینکه درمان باشد، پیشگیری است. از دید انسان گرا یی ،افراد دچار اختلال نیستند،بلکه راه حل های خوب و کارآمد برای مشکلات خود پیدا نمی کنند.
انسان گرایی هم درمانی بدون ساختار و تکنیک های مشخص است و مثل وجود گرایی تداخلی با سایر مکاتب ندارد . به عنوان مثال یک درمانگر شناختی، میتواند بستر فکری انسانگرا داشته باشد.
طرحواره درمانی چیست؟
کلمه طرحواره(Schema)اصطلاحی بود که شناخت درمانگران وارد ادبیات روانشناسی کردند. طرحواره یک مفهوم عینی و دقیق نیست،اما ایده کلی این است که به الگوهایی اشاره دارد که انسان ها طبق آن فکر می کنند و به نوعی پیش فرض های ذهنی هستند.
شاید بتوان گفت طرحواره ها،قضاوت های مهم و پایه ای هستند که بدون اینکه درمورد آنها فکر کرده باشبم یا حتی از وجود آنها آگاه باشیم،بقیه نظرات و عقاید سطح پایین ترو به دنبال آن رفتار ما را می سازند.
به عنوان مثال اگر شخصی خودش را ضعیف و ترسو تصور می کند،این ترس نا شی از قضاوتش،صرفا در یک موقعیت خاص بروز نمی کند.
احتمالا اوآنجا که لازم است، از حق خودش دفاع نمی کند و از هر گونه خشونت و درگیری فرار می کند،به سختی رانندگی یاد می گیرد و بیش از حد محتاط است،در دانشگاه به دختر مورد علاقه اش پیشنهاد آشنایی نمی دهد،موقع خرید در معذورات قرار می گیرد و چیزی را می خرد که بابت خرید آن خیلی هم مطمین نبوده و مشابه اینها.
در این مثال قضاوت او درمورد ترسو وضعیف بودنش،ریشه دار و عمبق است و در طول زمان شکل گرفته . به همین دلیل یک طرحواره است که در موقعیت های مختلف بروز پیدا می کند.
طرحواره درمانی،درمانی نسبتا جدید است که برپایه توسعه و دسته بندی طرحواره ها که مفهومی متعلق به شناخت درمانی است، ساخته شده است.
پیش فرض این درمان در این است انسان ها تحت تاثیر محیط و خصوصا رفتارهای والدین،دچارسوبرداشت های عمیق وقضاوت های نادرست درمورد ارزشمندی و توانمندی خود یا دیگران می شوند که در رفتار و سبک زندگی آنها نمود پیدا می کند.
در طرحواره درمانی،هجده طرحواره ناسازگارشناسایی واز هم تفکیک شده اند. هدف درمان،شناسایی واصلاح آنها است.
به عنوان مثال:طرحواره«استحقاق/بزرگ منشی» اشاره به وجود ذهنیت حق به جانب بودن همیشگی و مهم تر دانستن خود از دیگران دارد.
این طرحواره رفتارهای خودشیفته وار و خودخواهانه را در شخص منجر می شود که در روابط او با دیگران مشکل درست می کند.
طرحواره«رها شدگی/بی ثباتی» بیانگر وجود ذهنیت دوست نداشتنی بودن و فراموش شدگی دارد.این طرحواره زیر بنای احساس عدم امنیت عاطفی است و منجر به خودخوری و افسردگی می شود.
طرحواره«خود تحول نیافته/گرفتار» زیر بنای کمبود اعتماد به نفس وضعف در قدرت تصمیم گیری و خودمختاری شخص است که از دل آن وسواس و اختلالات اضطرابی بیرون می آیند و همینطور بقیه طرحواره ها که به دلیل تمرکز بر موضوع اصلی،قصد ورود بیش از این حد به آنها را نداریم.
(کتاب دو جلدی«طرحواره درمانی،نوشته جفری یانگ و همکارانش،انتشارات ارجمند»بهترین و کامل ترین منبع برای طرحواره درمانی است.کتاب ترجمه نسبتا روان و ساده ای دارد و برای افراد غیر متخصص هم تا حدی قابل درک و استفاده است. )
درواقع طرحواره درمانی ترکیبی از مفاهیم روانکاوی،شناخت درمانی و رفتار درمانی است.از این نظرکه سعی کرده رابطه گذشته افراد و خصوصا کودکی آنها را با مشکلات زمان حال پیوند بزند،شبیه روانکاوی است.
اینکه مستقیما از مفهوم طرحواره که یک مفهوم شناختی است،استفاده کرده و مشکلات روانی را به ذهنیت های نادرست نسبت می دهد،شبیه درمان شناختی است و در نهابت اینکه تجربه و رفتار را عامل تغییر و درمان می داند، شباهت به رفتار در مانی دارد.
طرحواره درمانی بیشتربرای درمان اختلالات شخصیت طراحی شده است.اما به دلیل عمر نسبتا کوتاه خود،هنوز نتایج درست و قابل اعتمادی از اثربخشی آن در دست نیست.
نقد طرحواره درمانی
یک قاعده مهم ،فارغ از روش درمان،امید داشتن به نتیجه درمان ونرمال درک شدن مشکل ونشانه های روانی از سمت مراجع است.
این به معنی فریب مراجع با کوچک کردن نشانه های روانی او مثل سطح بالای اضطراب یا اعتماد به نفس پایینش نیست،منظور این است که مراجع نباید مشکل یا نشانه های روانی خود را به شکل یک بحران،مشکل عمیق و غیر قابل حل یا برچسب(مثل بی عرضه،ناسازگار،خودخواه ومشابه اینها)تفسیر کند.
برعکس باید خود را موجودی جدای از مشکل یا نشانه های روانی وقوی تر از آنها تصور کند تا امید و جسارت برای حرکت به سمت درمان در او ایجاد شود.
تجربه شخصی خودم در کار با مراجعینی که قبلا تحت این درمان بوده و نتیجه نگرفته اند،این است که برچسب های زیادی که مراجع تحت عنوان طرحواره های مختلف دریافت می کند،بیش از آنکه برایشان کمک کننده باشد،احساس داشتن اختلال ومشکل را به آنها القا می کند.در نتیجه به جای اینکه در مسیر درمان قرار گرفته باشند،بیشتر می ترسند و در خود فرو می روند.
واقعبت درمانی و تئوری انتخاب
با اینکه واقعیت درمانی،یک درمان نسل سوم به حساب نمی آید،ولی به لحاظ محتوا و منطق درمانی،همپوشانی زیادی با درمان های نسل سوم دارد.درمان های نسل سوم تاکید زیادی بر انتخاب های آگاهانه و بالابردن سطح خوداگاهی دارند.
واقعیت درمانی هم که تئوری انتخاب منطق زیر بنایی آن است،بر انتخاب آگاهانه تاکید می کند.
به زبان خیلی ساده تئوری انتخاب توضیح می دهد که مشکل بسیاری انسانها ندانستن یا نتوانستن نیست،بلکه نخواستن است.
ما بدون اینکه آگاه باشیم،اختلالات روانی را مستقیم یا غیر مستقیم انتخاب می کنیم.به عنوان مثال کسی که رفتار نشخوار فکری دارد،به شکل غیر مستقیم انتخاب کرده که افسرده باشد.
یا کسی که الگوی تفکر نگران دارد،اضطراب را ناآگاهانه انتخاب کرده.بدیهی است که هیچ کس خواستار افسردگی یا اضطراب نیست و تئوری انتخاب دقیقا همین رابطه غیر مستقیم را تبیین می کند.
نیروهای مختلفی در ساختار روانی انسان فعال هستند. نظریه ها و مکاتب مختلف،هر کدام به شکلی سعی کرده اند این نیروها را شناسایی و اولویت بندی کنند تا با کشف رابطه بین ابعاد مختلف روانی (مثل افکار،احساسات و هیجانات،رفتاریا انگیزه ها و مشابه اینها) بتوانند منطق،روش و تکنیک های درمانی خود را طراحی کنند.
به عنوان مثال ،روانکاوی ناخودگاه وغریزه جنسی را دو نیروی مهم شناسایی کرده.رفتار درمانی،شرطی شدن و یادگیری را نیروی اصلی و تعیین کننده می داند.شناخت درمانی،عقاید و نظام باورهای افراد را مهم تر از بقیه فرض کرده.وجود گرایی ترس از مرگ را عامل حرکت در نظر گرفته وانسانگرایی نیازها را موتور محرک می داند.
واقعیت درمانی با انسانگرایی هم شباهت هایی دارد.هر دو توافق دارند که نیازها موتور پیش برنده هستند،اما در اینکه دقیقا این نیازها چه هستند،همپوشانی کامل ندارند.
پنج نیاز اصلی در واقعیت درمانی
از نگاه واقعیت درمانی پنج نیاز اصلی و مهم وجود دارد که انتخاب و برنامه ریزی کردن برای پاسخ دهی به آنها،سلامت روان را به همراه خواهد داشت.
اول از همه نیازهای مربوط به بقا(مثل غدا،آب،خواب،روابط جنسی ورفتارهای غریزی دربرابرترس واحساس خطر و تهدید)هستند که اگر برآورده نشوند،کل ساختار جسمی و روانی به خطر می افتد.این نیازها معادل پله اول و دوم در هرم مازلو (درمکتب انسانگرایی)هستند.
دوم، نیاز به تعلق،عشق و وابستگی است .این نیازها،ا گرچه مستقیما به بقا مربوط نمی شوند،ولی ارتباط و پیوندهای انسانها با هم به هر شکلی مثل دوستی،صمیمیت یا عشق که تجربه شوند،به نیاز انسان برای حفظ بقا برمی گردد.این نیاز معادل پله سوم در هرم مازلو است.
انسان گونه ای است که در گروه های هم جنس خود امکان بقا دارد. به همین دلیل نیازهایی که ارتباطات را تشویق می کنند(مثل دوست داشتن خانواده یا فامیل یا حتی احساسات قوم گرایانه یا ملی گرایانه )تکامل یافته اند تا ما را کنار هم حفظ کنند.
نیاز سوم،داشتن قدرت است.منظور از قدرت،داشتن کنترل درونی،موفقیت،عزت نفس و احترام یا به رسمیت شناخته شدن است.این نیازها گاهی از راه های منفی مثل خلاف کاری و رفتارهای ضد اجتماعی پاسخ داده می شوند که قطعا شکل منحرف و نابهنجاری از ارضا این نیاز است.این نیاز تقریبا معادل پله چهارم وپنجم در هرم مازلو است.
نیاز چهارم،آزادی،استقلال و خود مختاری است.انسان اولیه در طبیعت،آزادی های زیادی داشته،اما به مرور و با پیشرفت جوامع و شکل گیری تمدن ها و شهر نشینی،محدودیت ها یکی پس از دیگری در شکل قوانین،اخلاقیات یا عرف به انسان ها تحمیل شده اند.این نیاز در هرم مازلو معادل دقبقی ندارد.
فروید جمله معروف و تامل برانگیزی دارد:«انسانها از وقتی متمدن شدند،دچار اختلالات روانی هم شدند».
البته که منظور زندگی در آنارشیسم و بی قانونی نیست.منظور طراحی ،ترویج و پذیرش قوانینی است(چه قانون حقوقی و چه اخلاقی یا عرفی یا مذهبی)که اولا برای زندگی در صلح و در کنار هم ضروری باشند و دوما تضاد بنیادی با ذات انسانی و نیازهایش نداشته باشند.
نمونه خوب مثل قوانین ضد خشونت،دزدی،تجاوزو مشابه اینها و نمونه بد هم مثل اعمال محدودیت های قانونی در کشور خودمان برای داشتن روابط جنسی، بدون اینکه توضیح داده شود که اگر این رفتار منع است،جایگزین مجازوقابل دسترس در دنیای واقعی برای آن کدام است؟ یا اعمال محدودیت های پوشش برای خانم ها و بدتر از آن شکل غیر انسانی اجرای آن.
احساس نبود آزادی،حتی اگر در آن زمان خاص قصدی هم برای استفاده از آن نباشد،آزاردهنده است و برای اشخاص فشار روانی به همراه دارد.هر انسانی با حداقلی از سلامت روان و سلامت عقل و قدرت استدلال،می تواند محدودیت های ناگزیر و لازم را ازاجبارها و سلب آزادی های بی دلیل و بیمار گون تشخیص دهد.
نیاز پنجم هم،تفریح و لذت است.بعضی ممکن است کار کردن خود را معادل تفریح و لذت بردن بدانند.البته ممکن است برای بعضی افراد و مشاغل خاص،اینطور هم باشد.
اما منظور در اینجا،مشخصا نیاز به داشتن فراغت وبرنامه ریزی و اقدام برای کسب شادی و لذت است.مثل مسافرت،مهمانی و دور همی برنامه ریزی شده و هر شکلی از وقت گذراندن که با هدف کسب لذت و آرامش زود بازده انجام شود.
این نیاز هم معادل مشخصی در هرم مازلو ندارد.
استعاره «اتومبیل واقعیت درمانی»چه می گوید؟
فرض کنید متغیرهای مختلف روانی ،اجزاء یک اتومبیل هستند،موتور که نیرو تولید می کند،همان نیازهای پنج گانه هستند که شرح داده شدند.
فرمان این اتومبیل که جهت حرکت را مشخص می کند،خواسته های انسان هستند. خواسته ها همان انتخاب های ما هستند.
چرخ های جلو که تحت کنترل فرمان عمل می کنند،افکار و رفتار یا عملکرد انسان هستند.
چرخ های عقب هم احساسات و فیزیولوژی بدن هستند.منظور از فیزیولوژی نشانه های جسمی است که تحت تاثیرعوامل روانی قرار دارندومثل سردردهای عصبی،گرفتگی عضلات،بی خوابی و مشابه اینها.
طبق این مدل،احساسات و فیزیولوژی(چرخ های عقب)،از تفکر و رفتار(چرخ های جلو)تبعیت می کنند.به این معنی که هر احساس یا نشانه جسمی وابسته به عوامل روانی که تجربه می کنیم ،به دلیل وجود افکار و رفتار خاصی است که داریم.
برای قرار گرفتن در مسیر سلامت روان وبالاتر ازآن رسیدن به شادکامی،نیاز است که فرمان را در جهت درستی هدایت کنیم،یعنی دست به انتخاب های آگاهانه وسازنده بزنیم.
اگربه موتور اتومبیل سوخت هم برسانیم،که منظور پاسخ به نیازهای پنج گانه است،دیگر نیاز به انجام کار فوق العاده ای نداریم و بقیه اجزا به شکل خود کار کارشان را انجام خواهند داد.
یعنی افکار سالم ترورفتار معقول تر و هوشمندانه تری خواهیم داشت و کمتر احساسات ناخوشایند و مشکلات روان تنی را تجربه خواهیم کرد.
درمان راه حل محور
درمان راه حل محور،تمرکز برحل مشکلات عینی و بیرونی مراجع دارد.مثل مکتب وجودی یا انسانگرایی که از اساس با بکار بردن کلمه اختلال مشکل دارند،در درمان راه حل محوری هم،اختلال فشار ناشی از کمبود راه حل برای مشکلات بیرونی است.
تفاوت در این است که انسان گرایی یک مکتب است و لازمه مکتب بودن،ارائه یک مدل برای کارکرد ذهن وروان انسان است.سپس تعریف اختلال روانی براساس نقص یا انحراف در کارکرد آن مدل .
بعد ازاین ارائه ،نوبت راه حل ها یا همان روش درمان می رسد که تکنیک ها هم جزیی از آن هستند.
درمان راه حل محور اما ادعای مکتب بودن ندارد و فرض را هم بر این نمی گذارد که تمام مشکلات روانی،ناشی از فشار مشکلات واقعی و بیرونی هستند،اما سعی دارد با کمک گرفتن از ذهنیت عینی (آنچه قابل اندازه گیری و کمی شدن باشد)مراجع،مشکلاتش را مفهوم سازی کند.
در یک مدل بسیار ساده وبه دور ازتئوری ها و نظریه ها در مکاتب ،می توان علت فشار روانی را به دو بخش موضوعات عینی وموضوعات ذهنی تقسیم کرد.
یعنی افراد یا به دلیل مشکلات واقعی که ساخته و پرداخته ذهنشان نیست دچار نشانه های روانی می شوند، یا بدون اینکه الزاما مشکلات پیچیده ای در زندگی خود داشته باشند،در دنیای ذهنی خود گم می شوند و فشار روانی بی دلیل برای خود تولید می کنند.
درمان راه حل محور در مورد موضوعات ذهنی اظهار نظری نکرده و بر موضوعات عینی و واقعی تمرکز دارد.
هرگونه مشکل مالی،شغلی،تحصیلی و مشابه اینها که مستقیم یا غیرمستقیم به مساله زیست اشخاص مربوط شود،یک مشکل واقعی است و نمی توان آن را به ذهنیت افراد نسبت داد.مثل فقر،بیکاری،خطراخراج از محل کار یا تحصیل.
همینطور هرمساله ای که به سلامت جسم وروان شخص مربوط شود.مثل معلولیت،بیماری جسمی و روانی.
علاوه بر این دو مورد،ارتباطات انسانی هم جزء مشکلات واقعی افراد به حساب می آیند.مثل مشکلات در روابط عاطفی یا زوج،مشکل با رئیس یا همکار در محیط شغلی،مشکل در ارتباط با فرزند و مشابه اینها .
فشار ناشی از وجود این گونه مشکلات،تا زمان برطرف شدن علتی که مشکل را به وجود آورده ،باقی خواهد ماند،هر چند ممکن است اشخاص با گذر زمان،نسبت به آنها دچار«خوگیری» شوند.
الگوریتم حل مساله چیست؟
«الگوریتم حل مساله» ابزار درمان راه حل محوراست.این الگوریتم شش مرحله ای مدلی برای فکر کردن درست و ساختارمند ویافتن بهترین راه حل ممکن ، در مورد یک چالش یا مشکل است .
تفاوت مشکل و چالش دراین است که مشکل پدیده ای است که به شخص تحمیل می شود اما چالش انتخاب خود شخص است.مثل بیماری که یک مشکل است اما تصمیم به مهاجرت و فشارهای ناشی از آن یک چالش است.
مرحله اول تعریف درست مساله است.چه چیزی را می خواهم حل کنم؟
مرحله دوم نوشتن تمام راه حل های احتمالی برای حل مشکل.
مرحله سوم،بررسی و ارزیابی جداگانه هر کدام از این راه حل ها است.این ارزیابی شامل محاسبه سود وزیان هر راه حل،امکان اجرای آن در واقعیت ومجاز بودن آن از جنبه های اخلاقی و قانونی است.
مرحله چهارم،انتخاب یک راه حل مشخص و واحد به عنوان بهترین گزینه احتمالی است.
مرحله پنجم جایی است که راه حل در واقعیت اجرا می شود.
مرحله ششم هم ارزیابی نتیجه است که دو حالت ممکن دارد:یا مساله حل شده که کار تمام است و یا راه حل انتخابی نتوانسته مشکل را حل کند.
در حالت دوم،از مراحل پایین تر شروع می کنیم.سوال اول این است که آیا راه حلم را درست اجرا کردم؟
اگرپاسخ نه بود،همان راه حل را دوباره اجرا می کنیم.اگر پاسخ بله بود یک مرحله بالاتر می رویم.
سوال این مرحله این است که آیا از بین راه حل ها بهترین را انتخاب کردم؟اگر نه دوباره بررسی می کنیم تا بهترین راه حل را انتخاب کنیم و راه حل جایگزین را دوباره اجرا و سپس ارزیابی نتیجه می کنیم.
اگر هنوز مساله حل نشده است،ممکن است در مرحله سوم و ارزیابی راه حل ها دچار اشتباه شده باشیم،مجدد ارزیابی می کنیم و طبق همان الگو پایین می رویم.
اگر هنوز مساله حل نشده و راه حل های ما هم تمام شده،به پشتوانه تجربه کسب شده،خلاقانه تر فکر می کنیم و راه حل های جدید اضافه می کنیم.
اگر باز هم مساله حل نشد به مرحله اول برمی گردیم و دو حالت را در نظر می گیریم.
یکی اینکه مساله را درست تعریف نکرده ایم و به همین دلیل نمی توان حلش کرد.در این حالت مساله را با صورت بندی جدید از نو تعریف می کنیم و مراحل الگوریتم را پایین می رویم.
اما حالت دوم این است که مساله واقعا غیر قابل حل است،حداقل در آن زمان و با امکانات آن مقطع.
پذیرش مشکل و سازگار شدن با عوارض آن تنها کاری است که در این حالت از دست ما بر می آید.
این الگوریتم و شیوه جامع و کاملی که در نگاه به مساله دارد،ابزارروانشناس در کار مشاوره فردی است.
آیا درمان ها با هم قابل ترکیب هستند؟
احتمالا این سوال به ذهنتان رسیده که چرا از هرمکتب یا روش درمانی ،بهترین مفاهیم یا تکنیک ها انتخاب نمی شوند تا به یک مدل کامل تر رسید؟
پاسخ این است که تلاش های انجام شده ولی مشکلات جدی سر راه این روش وجود دارد.«درمان یکپارچه،جام مقدس روانشناسی است» که همه به دنبال آن هستند
بزرگ ترین مشکل این است که مبانی بعضی مکاتب با هم در تضاد هستند ویا حداقل قابل جمع شدن یا سازگاری نیستند.مثل روانکاوی و رفتاردرمانی که اولی اصالت را به ذهن می دهد و دومی به رفتار.
اما دو نگاه برای استفاده ترکیبی از مکاتب و روش های مختلف وجود دارد.نگاه التقاطی و نگاه یکپارچه نگر.
درمان التقاطی
منطق «التقاطی»می گوید بررسی کنیم کدام درمان بهترین نتیجه را برای کدام اختلال داشته،از همان روش استفاده کنیم.
به عنوان مثال اگر درمان فراشناختی بهترین نتیجه را برای افکار مزاحم داشته و رفتاردرمانی دیالکتیکی(DBT) بهترین روش برای درمان اختلال شخصیت مرزی است،پس درمانگر دربرخورد با این موقعیت ها،از هر کدام از این رویکردها استفاده کند.
طرفداران این رویکرد،نگاه ماشینی به درمان دارند و ظاهرا به درستی مفهوم روان درمانی و مکاتب آن را درک نکرده اند.هر روانشناسی در یک مکتب می اندیشد و رشد می کند و به درمان از آن منظر نگاه می کند.
شوخی است اگر فکر کنیم ممکن است یک روان درمانگر ساعت اول در نقش روانکاو باشد،درنوبت دوم نسل سومی عمل کند و برای نفر سوم با نگاه شناختی کار کند.از این هم که بگذریم، چگونه ممکن است در همه درمانها به مهارت و پختگی برسد؟
درمان یکپارچه نگر
رسیدن به یک درمان یکپارچه مورد توافق اکثریت ،اگر نگوییم همه،شدنی تر به نظر می آید.البته هنوز چنین چیزی وجود ندارد،اما سازگاری خوب رفتار درمانی با شناخت درمانی و بعد اضافه شدن مفاهیم نسل سومی به دو نسل قبلی،نشان می دهد می توان به همگرایی قابل قبولی در روان درمانی رسید.همینطور سازگاری مکاتب وجودی و انسان گرایی با هم و امکان ترکیب شدن و استفاده هم زمان درمانگر از مفاهیم آنها.
پیشرفت در شاخه نوروسایکولوژی(شاخه ای از علم روانشناسی که تمرکز برشناخت مغز و کارکرد قسمت های مختلف آن دارد) و مشخص شدن پاسخ بعضی سوالات که قبلا مورد اختلاف بودند، کمک می کند روانشناسی از نظریه های فردی و بر اساس ذهنیت فاصله بگیرد و بیشتر به سمت علم تجربی شدن حرکت کند.
علاوه برپیشرفت در فیزیولوژی اعصاب که منجر به پیشرفت در روان درمانی هم شده،انباشت تجریه بیش از صد وسی سال دربکارگیری روش های مختلف،علم روان درمانی را به مرحله ای رسانده که هم در تشخیص و هم در درمان،به سمت یکپارچه نگری در تشخیص و درمان رفته.
شخیص براساس نشانه ها یا تشخیص با تصویر بزرگ؟
طیف مشکلات روانی محدوده ای بزرگ و پیچیده است که درعین تفاوت و مرزبندی با هم،شباهت و همپوشانی بین اختلالات هم زیاد است.
به عنوان مثال کسی که تفکر کمال گرا یا ایده آلیسم دارد،به احتمال زیاد افسردگی یا حداقل نشانه هایی از آن را هم بروز می دهد.
کسی که به وسواس رفتاری یا فکری مبتلا شده،شکلی از اختلالات اضطرابی را نیز با خود حمل می کند.
اختلال شخصیت ضد اجتماعی نشانه های خلق تحریک پذیرو پرخاشگری را هم در خود دارد.اضطراب اجتماعی و سطح پایین اعتماد به نفس دوجزء جدا نشدنی هستند.
اختلال شخصیت وسواسی- جبری یا خودشیفته یا مرزی ،همیشه درروابط فردی خود با مشکلات جدی مواجه می شوند که روی نشانه های بالینی آنها (مثل خلق یا سطح اضطراب)هم اثر گذار است .
صدها نمونه و مثال دیگر هم می توان اضافه کرد که نشان می دهد مرز اختلالات روانی دقیق و شفاف نیست.
در مسیرتشخیص،دسته بندی و نام گذاری اختلالات روانی،بارها تجدید نظر شده ولی تلاش های اولیه در این جهت بود که هر اختلالی را با مجموعه نشانه های شفاف و مشخص از دیگری جدا کنند تا دسته بندی اختلالات هم طبق مرزهای کاملا شفاف انجام شود.
اما خیلی طول نکشید که مولفان DSM(کتاب راهنمای تشخیص و طبقه بندی اختلالالت روانی-منبع آمریکایی که در ایران هم به عنوان رفرنس استفاده می شود)متوجه شدند این کار هم غیر ممکن است و هم غیرمفید.
غیر ممکن بودن آن به دلیل همپوشانی زیاد اختلالات روانی باهم است.اما غیر مفید بودن آن به این دلیل است که با این رویکرد،روانشناس یا روانپزشک مشکل را به صورت یک جزء جدا افتاده از کل درک خواهد کرد.
مثل اینکه یک پزشک ،سردرد،آب ریزش بینی،گلودرد،تب و ضعف بیمارش را به عنوان شش بیماری مختلف و جدا از هم تشخیص دهد،در صورتی که این علایم،نشانه های یک بیماری بزرگ تر مثل آنفولوآنزا یا سرماخوردگی هستند.
امروزه DSM-5 که آخرین نسخه اصلاح شده آن است،بیش از اینکه به عنوان یک ابزارو معیار دقیق در تشخیص به کار بیاید،یک استاندارد و زبان مشترک بین متخصصین درمان اختلالات روانی است تا با استفاده از اسامی و کدهای مشخص،سردرگمی و خطا در انتقال اطلاعات به همدیگررا،به حداقل برسانند.
جریان غالب و روبه رشد،جریانی است که به «فرا تشخیص» معروف است.معنی این واژه این است که امروزه درفهم اختلالات روانی، دیگراز مرز تشخیص گذاری یک یا دو یا حتی سه کد تشخیصی مشخص عبور کرده ایم و سعی یر این است که همه نشانه ها شامل نشانه های شخصیتی یا بالینی در یک قاب بزرگ و در کنار هم تحلیل شوند واز قرار دادن مشکل مراجع در یک قالب مشخص پرهیز شود.
البته در پرونده نویسی و ثبت اطلاعات ،همچنان از منبع DSM استفاده می شود و خواهد شد.
در این شکل تحلیل ،مشکل مراجع لایه به لایه فهم می شود و قرارگرفتن تشخیص های مختلف کنار هم به شکل افقی نیست،برعکس، رابطه های عمودی مهم هستند.
به عنوان مثال افسردگی و وسواس رفتاری مراجع،در عین حال که به عنوان دو کد تشخیصی جدا ثبت می شوند(چینش افقی)،ولی از نگاه تحلیلی بسیار مهم است که رابطه بین آنها چیست و کدام اختلال اصلی است و کدام یک در اصطلاح روی آن سوار شده است.
آیا ما با بیمار افسرده ای طرف هستیم که به دلیل تحلیل انرژی روانیش در افسردگی وغلبه اختلال،قدرت انتخاب و خودکنترل گریش ضعیف شده ودچار وسواس هم شده،یا اینکه برعکس با بیماری مواجهیم که مشکل وسواس آنچنان خسته و فرسوده اش کرده که نشانه های افسردگی پس از آن ظاهر شده اند؟
فرض کنیم مشکل اصلی یا زیرین،وسواس است،آیا این وسواس به واسطه بودن در موقعیت خاصی(مثل مجاورت با یک چیز کثیف یا مشمئزکننده)ایجاد شده یا از اساس فرد واجد خصلت های شخصیتی مثل احتیاط،،اجتناب،کمال گرایی یا وابستگی است؟
هر کدام از این پاسخ ها،پلان یا نقشه درمان خاص خودش را می طلبد،در عین حال که رویکرد و ابزار درمان همانی است که برای مراجع دیگری با صورت بندی متفاوتی از مشکل استفاده می شود.
درمان درسطح رفع نشانه ها یا درمان عمیق؟
همینطور که فهم ما از اختلال روانی ،وجود یک مشکل تک افتاده و جدای ازبقیه مشکلات شخص نیست،سعی بر این است که درمان هم چیزی بیش از برطرف کردن نشانه های روانی باشد.
داشتن یک تصویر کلان از مشکل و تشخیص، کمک می کند درمان هم با دید بزرگ تری اتفاق بیفتد وتمرکز درمانگر هم روی رفع نشانه های فعلی باشد و هم ازبین بردن ریشه های اصلی.
اما به تجربه و در روند تکامل روان درمانی، آموخته ایم که درمان معمولا از سطح شروع می شود و به سمت داخل عمق پیدا می کند.
درست مثل سنگ تراشی که از سطح لایه لایه می تراشد وشکل می دهد تا در نهایت به فرم ایده ال خود دست یابد.
نقدی که به روانکاوی وارد است،دقیقا همین مساله است که روانکاوان می خواهند از عمق به سطح درمان را پیش ببرند.کاری که نه روانکاوان قدیمی و نسل اول موفق به انجام آن شدند و نسل های بعدی که با همین الگو کار می کنند.
به عنوان مثال نمی توان مشکل کمبوداعتماد به نفس مراجع را مستقیما وبا رفتن به سمت ریشه حل کرد.اینکه گذشته علت کمبود اعتماد به نفس است،گزاره درستی است ولی اینکه برای درمان سراغ گذشته و مثلا روابط شخص با پدر سرزنشگر رفت،کمکی نمی کند.
گذشته در گذشته تمام شده،آنچه به جا مانده اثر گذشته در حال است که باید برایش فکری کرد.
تجربه روان درمانی نشان می دهد،تا زمانی که شخص روی مصداق های جزیی کمبود اعتماد به نفسش مثل ارتباط گرفتن یا قدرت نه گفتن کار نکند،کلیت مشکل اعتماد به نفس حل نمی شود.
اگر موفق شود یک مصداق جزیی را برطرف کند،زمینه برای برطرف کردن مصداق های بزرگ تر فراهم می شود تا جایی که ظرف اعتماد به نفسش به اندازه کافی پر شود.منظور از عمق در درمان،همین است.
شناخت درمانگران هم تا حدی همین اشتباه را مرتکب می شوند و سعی می کنند «باورهای بنیادین»(نظرما درمورد خودمان،دیگران و جهان هستی)افراد را مستقیما تغییر دهند.
جمع بندی مربوط به مکاتب و روش های درمانی
کم و بیش همه روانشناسان نسبت به روش درمانی شخصی شان تعصباتی دارند.اما در نگارش همه مقالات و خصوصا این قسمت که جمع بندی و ارائه توصیه مستقیم درمورد انتخاب روانشناس است،تمام سعی م این بوده که جانب انصاف را رعایت کنم و بر اساس نتایج کلان،اطلاعات را به خواننده انتقال دهم.نتیجه ای است که از آن بدست می آید،همبشه بهترین معیار برای ارزیابی روش ها است.
درحیطه اطلاعات و تخصص مراجعین نیست که به راحتی تفاوت روانشناسان را از نظر تفاوت رویکردها یشان بدانند و بر اساس آن دست به انتخاب بزنند.اما در نظرگرفتن چند توصیه کمک کننده است.
روانکاوی با اینکه اولین مکتب درمانی است و داستان روانشناسی مدرن با آن شروع می شود، ولی در حیطه درمان کارنامه خوبی نداشت و جریانی به تاریخ پیوسته به حساب می آید.هیچ اشکالی ندارد که روان درمانگری از مفاهیم روانکاوی استفاده کند،اما اگر کسی خود را روانکاو معرفی کرد،اورا از لیست انتخابتان حذف کنید.
شکل های جدید تری از روانکاوی مثل درمان روان پویشی کوتاه مدت(ISTDP)امروزه فعال است.اما همان مفاهیم قدیمی در بسته بندی جدید است ،از آنها هم پرهیز کنید.
درصد زیادی از روانشناسان ،درمان گران شناختی رفتاری هستند که با روش(cbt)کار می کنند.به همین ناچارم با احتیاط بیشتری نقد کنم.خیلی بستگی به درمانگر و مراجع دارد،بعضی نتیجه می گیرند و بعضی نه.
اجرای درمان شناختی،راه رفتن روی لبه تیغ است ،به راحتی ممکن است درمانگر و مراجع در تقابل نظراتشان مقابل هم قرار بگیرند که اصلا مدل ارتباطی مفیدی در درمان نیست.شخصا درمانگران شناختی را به کسی توصیه نمی کنم.
از درمانگرانی که خود را التقاطی می نامند و می خواهند از همه روش ها هم زمان استفاده کنند هم،پرهیز کنید.این دوستان همه کاره هیج کاره هستند.اما دانشتن نگاه یکپارچه نگری برعکس می تواند نشان از بلوغ فکری یک روانشناس باشد.
با درمانگرانی که جلسه اول به شما تکنیک یا به اصطلاح غیر دقیق ولی رایج،راهکار،آموزش می دهند،خداحافظی کنید.
(مثل اینکه بگوید برای درمان وسواس فکری،از کش دور دست استفاده کن و….)،این دوستان با روان درمانی هیچ نسبتی ندارند و درمان و آموزش تکنیک را یکی می دانند.
شناخت درمانی در مورد بعضی افراد و بعضی مشکلات جواب می دهد،اما روانشناسی که با شما مجادله می کند تا شما را متقاعد کند اشتباه فکر میکنید،شناخت درمانگری است که کارش را خوب انجام نمی دهد،بهتراست با او خداحافظی کنید.
درمانگرانی که با واقعیت درمانی کار می کنند،گزینه های بدی نیستند،به شرطی که بر درمان خود مسلط باشند.
طرحواره درمانگران،اغلب بیش از آنکه کمک کنند،برچسب می زنند.خودم دوره طرحواره درمانی را گذرانده ام ولی نگاه چندان مثبتی به آن ندارم.
قاعده درست این است که روان درمانگر با همه مکاتب آشنا باشد،روی یک رویکرد خاص متمرکز شده باشد ودر آن به پختگی رسیده باشد،ولی هیچ اشکالی ندارد اگر از مفاهیم یا تکنیک های سایر درمان ها هم کنار روش اصلی خود،استفاده کند.
توصیه مشخص این است که حتما از روانشناس خود درمورد روش درمانی که بکار می گیرد و اینکه روش او چگونه قرار است به شما کمک کند،سوال کنید.
اگرپاسخ برایتان قابل درک نبود یا پیچیده و مبهم بود،در جای اشتباهی قرار دارید.
جمع بندی ملاک های هشت گانه برای انتخاب بهترین روانشناس
ایده ال این است که دانشگاه ها بهترین دانشجویان را جذب کنند و بهترین آموزش ها راهم به آنها بدهند. کلینیک ها و بیمارستان ها هم تحت مدیریت حرفه ای ترین ها اداره شوند.بعد از مراجعه افراد به کلینیک ها هم شما به بهترین روانشناسی که مناسب مشکل شماست ارجاع شوید.البته اگر اینطور می بود از اساس نیازی به خواندن این مطالب نبود.
اما در واقعیت،هیچ کدام از این بهترین ها،حتی در حداقل های قابل قبول هم اتفاق نیفتاده اند.
به همین دلیل بخشی از مساله انتخاب بهترین روانشناس ،بر عهده خود مراجع است.بخشی ازاین انتخاب به قبل از شروع جلسات درمانی باز می گردد که در ملاک های هشت گانه شرح داده شدند.
بخشی از این انتخاب هم بعد از آشنایی با روانشناس اتفاق می افتد و شما باید بر اساس میزان ارتباطی که با روانشناس برقرار می کنید،به علاوه میزان کارآمدی که از او استنباط می کنید(تا حد امکان پذیر برای مراجع،در مقاله مطرح شد)تصمیم بگیرید که درمانتان را با آن روانشناس خاص،ادامه بدهید یا نه.
نتیجه ،همیشه بهترین و در قابل اعتماد ترین ملاک است. البته نیازاست که زمان کافی به خود و درمانگرتان بدهید،منظوراز نتیجه،روند رو به رشد و بهبودی است ونه رسیدن به حداکثر خواسته ها در حداقل زمان.
اگر مشکلی که بابت آن مراجعه کرده اید،در حال برطرف شدن است،یعنی در مسیر درستی قرار دارید.
حالت های روانی خود را قبل از شروع درمان یاد داشت کنید تا بتوانید معیاری برای قیاس داشته باشید. اگر بعد از حداقل پنج جلسه متوجه شدید هیچ پیشرفتی احساس نمی کنید،بدون تعارف با روانشناس خود مطرح کنید و اگر پاسخ قانع کننده ای نشنیدید،بهتر است با درمانگر دیگری ادامه دهید.
چه درمان هایی مناسب چه اختلالاتی هستند؟
درمان اصلی اختلالات اضطرابی(به غیر از اختلال اضظراب فراگیر) و وسواس رفتاری(درمان وسواس فکری متفاوت است)
،رفتاردرمانی است.
هم در شکل کلاسیک وهم رفتاردرمانی شناختی.به این معنی که همان تکنیک قدیمی مواجهه سازی برای از بین بردن ترس و اضطراب کفایت می کنند.در درمان فراشناختی هم هرجا لازم باشد از روش های قدیمی تر بهره می بریم.
درمان وسواس فکری،نشخوار فکری و افکار نگرانی(به طور کلی افکار مزاحم)هم مثل اضطراب عمومی،نیاز به بکار گرفتن روش های موج سومی رفتاردرمانی دارد.درمان فراشناختی(MCT) به شکلی ویژه و خاص روی این موضوعات تمرکز کرده.همینطور درمان پذیرش و تعهد(ACT) درمورد این شکل از اختلالات کمک کننده است.
اختلال اضطراب فراگیر(GAD)،(افراد همیشه نگران و مضطرب)اما با هیچ یک از درمان های قدیمی تر مثل روانکاوی و زیر شاخه های آن،حتی رفتار درمانی کلاسیک و شناختی،واقعیت درمانی و یا درمان های جدیدتر مثل طرحواره درمانی قابل درمان نیست.
اضطراب فراگیر جز شایعترین و پیچیده ترین اختلالات برای درمان است.به همین دلیل نیاز است که روان درمانی در دو سطح انجام شود.درسطح فنی واجرایی،درمان فراشناختی بهتر از سایر درمانها مساله اضطراب فراگیر را تحلیل می کند و منطق و تکنیک های درمانی مناسب تری پیشنهاد می دهد.
درسطح تغییرجهان بینی و نگاه کلان مراجع به مفهوم زندگی درمان انسان گرایی وخصوصا وجودگرایی ،با نگاه معنوی که به مفهوم زندگی دارند،به افراد همیشه مضطرب یا افسرده یا کمال گرا و سخت گیر کمک می کنند که با زندگی و مشکلات و چالش های آن، راحت تر برخورد کنند و بیشتر روی اصلاح جهان بینی افراد کار می کنند.
(یادآوری ازهمین مقاله:منظور از اجرای درمان در دو سطح،مراجعه به دو روانشناس مختاف نیست و یک روانشناس می تواند از دو رویکرد سازگار باهم،به شکل موازی و همزمان استفاده کند.)
اختلال اضطراب پس از سانحه(ptsd) درمان سخت ، پیچدیده و زمان بری می طلبد که ترکیبی از دارو و روان درمانی است. به طور کلی رفتار درمانی وتکنیک های مواجهه سازی واقعی و ذهنی قرار است مشکل را حل کنند،اما درمان وجودی هم با کمک مفاهیم معنوی مرتبط با مرگ وافزایش تحمل درد ورنج،درمان را غنی تر می کند.درمان فراشناخت با کمک تکنیک های قدیمی تر رفتار درمانی و تکنیک های ویژه خودش،درمان مناسب و اثرگذاری برای این اختلال است.
پرخاشگری وعدم کنترل خشم(اختلالات مربوط به کنترل تکانه)یکی از چالش های همیشگی روان درمانی است . واقعیت این است که اگر پرخاشگری شخص به دلیل وجود رگه هایی از اختلال شخصیت ضد اجتماعی باشد،هیچ درمانی حریف آن نمی شود.
این افراد به دارویا روان درمانی پاسخ نمی دهند،قانون وسیستم مجازات و بازدارندگی قوی تنها عاملی است که می تواند آنها را مهار کند.
اما اگر خشم و پرخاشگری ریشه دراختلال شخصیت نداشته باشند،درمان شناختی رفتاری تا حدی و درمانهای نسل سوم مثل فراشناخت و اکت(act) به مقدار بیشتری می توانند به این افراد کمک کنند.
به طور کلی درمان های نسل سوم،برای اختلالات هیجانی(مثل خشم،پانیک و مشابه اینها)مناسب تر هستند.دارو درمانی هم بسیار موثر است.
حمله پانیک یا حمله وحشت هم مثل ناتوانی در کنترل خشم،درکنار الزام به دارو درمانی،بوسیله درمان های فراشناخت و اکت قابل درمان است.پانیک به تنهایی جزاختلالات پیچیده به حساب نمی آید و در چند جلسه قابل درمان است.
اما اغلب روی اختلال اضطرابی دیگری سوار می شود و درمان کامل و بی بازگشت آن،نیازمند رفع اختلال زیر بنایی است.
اختلالات سازگاری(نشانه های روانی که به دلیل وجود تغییرات عمده و خارج از توان حل یا تحمل افراد رخ می دهد) در درجه اول در حیطه درمان راه حل محور و حل مساله ای قابل طرح هستند.
مثل این است که کسی میخی در پایش فرو رفته و باعث جراحت و خونریزی شده ،طبیعی است که اولین گزینه در آوردن میخ است.اما اگر به هر دلیلی موقتی یا دائمی،نتوان میخ را خارج کرد(علت فشار روانی را برطرف کرد)،نیاز است تا شخص ظرفیت روانی خود را برای تحمل مشکل افزایش دهد.در این موقعیت ها ازمفاهیم هر روش درمانی که مفید واقع شود،به شکل ترکیبی کمک می گیریم.چه درمان وجودی باشد،چه واقعیت درمانی،چه درمان شناختی و چه اکت یا فراشناخت.درمان فراشناخت به طور مشخص کمک می کند افراد،رابطه خود را با مشکلاتشان تغییر دهند.
سوگ حل نشده هم شبیه به اختلالات سازگاری،نیازمند افزایش تحمل،تغییر رابطه با مشکل وگسترده کردن نگاه خود به معنی زندگی است.
وجودگرایی به طور خاص بهترین درمان برای افرادی است که با فقدان های بزرگی مثل مرگ عزیزان یا بیماری های سخت یا تغییرات ناگهانی مثل ورشکستگی و مشابه اینها،مواجه شده اند. داشتن معنی برای زندگی نقش مهمی در تاب آوری در شرایط سخت دارد.
درمان یا مکتب انسانگرایی،با تاکیدی که برنقش پاسخ به نیازهای سطح بالا مثل عزت نفس و خودشکوفایی دارد،مناسب افرادی است که میل به پیشرفت دارند ولی مفهوم خودشکوفایی و کمال گرایی را اشتباه گرفته اند.
کمال گرایی یک اختلال تعریف شده مشخص در DSM نیست ولی ذهنیت یا الگوی رفتاری است که علت بسیاری اختلالات روانی است. به همین دلیل برای اینکه درمانی برای آن پیشنهاد دهیم،لازم است تا مشخص کنیم دقیقا کدام شکل آن مد نظر است.
بعضی افراد،کمال گرایی خود را در تمرکز بر جزییات و ریز بینی افراطی بروز می دهند.این افراد معمولا دچار وسواس های فکری و رفتاری هستند.همینطور که اشاره شد،بهترین درمان وسواس رفتاری،رفتار درمانی در هرسه نسل خود و بهترین درمان وسواس فکری،درمان فراشناختی است.
بعضی دیگر کمال گرایی خود را در اخلاقیات یا نظم و انظباط فردی متمرکز کرده اند. مشکل آنها اختلال شخصیت وسواسی-جبری(ocpd) یا نزدیک به آن است.این افراد به درمان بسیار مقاوم هستند و معمولا حتی قبول ندارند که مشکلی وجود دارد.
حالت دیگر که در ناهشیار جمعی ما ایرانی ها هم بسیار رایج است،کمال گرایی است که متمرکز بر میل به پیشرفت و موفقیت به شکل اجبارگونه است.
این افراد اغلب با مشکلاتی مثل افسرده خویی(افسردگی پایدار) درگیر هستند و نمی توانند به احساس شادی و رضایت برسند.چه موفقیت هایی داشته باشند و چه نداشته باشند.
درمان انسانگرا ومفاهیم آن،کمک می کند این افراد تفاوت بین خودشکوفایی و کمال گرایی را درک کنند تا در عین داشتن میل به پیشرفت و رشد،درچاله ایده الیسم و غیرواقع بینی نیفتند.
درمان فراشناخت هم درکنار آن به کنترل نشانه های افسردگی،اضظراب یا افکار مزاحم آنها کمک می کند.
اختلالات مربوط به تغذیه و خوردن،مثل بی اشتهایی و پر اشتهایی عصبی با همان قواعد رفتار درمانی کلاسیک هم قابل درمان هستند.البته مشکل درمان این افراد بیشتر درسطح انگیزه ها و انتخاب هاست یا کنترل خود رابررفتارشان از دست داده اند.به همین دلیل درمان هایی که روی انتخاب آگاهانه تمرکز دارند،مثل درمان فراشناختی ،برای آنها مفید است.
معرفی خودم و روش درمانی ام
من مسعود کرمی،متولد 1359،فارغ التحصیل ارشد روانشناسی بالینی هستم.از اواخرسال 1397به صورت حرفه ای و تمام وقت به عنوان روان درمانگر و زوج درمانگرمشغول به کارم.
ابتدا در رشته مهندسی مکانبک تحصیل کرد، اما علاقه وکنجکاوی فراوانم درمورد موضوعات فلسفی،جامعه شناسی وخصوصا روانشناسی در نهایت مرا وادار کرد از اول شروع کنم و در رشته روانشناسی مشغول به تحصیل شوم.
درمقطع کارشناسی در گرایش روانشناسی عمومی تحصیل کردم و دوره ارشد را در روانشناسی بالینی گذراندم. بعد از پایان این مقطع ،درمرکز مشاوره دانشگاه تهران یک دوره حدودا چهارماهه را برای یادگیری درمان شناختی رفتاری،طرحواره درمانی ، زوج درمانی شناختی وچند سرفصل دیگرگذراندم .درابتدا به شناخت درمانی تمایل داشتم اما خیلی زود دلسرد شدم و این رویکرد را کنار گذاشتم ودوباره با سوال«چه درمانی را انتخاب کنم؟»،مواجه شدم.
از چه مکاتب و رویکرد هایی استفاده می کنم؟
بسیاری مفاهیم روانکاوی را دوست دارم و از آنها کمک می گیرم. شناخت مکانیزم های دفاعی مراجع(روش هایی که سیستم دفاع روانی در مقابله با اضطراب و فشار روانی به آنها پناه می برد)بسیار کمک کننده و راه گشاست .
مفهوم ناخوداگاه در مقابل خودآگاهی،اساس درک کردن انگیزه افراد برای انجام رفتارهای مختلف است. ابعاد مختلف شخصیت و مفاهیم نهاد،خود(ego) وفراخود(superego)به خوبی توضیح می دهد چرا انسانها اغلب منطقی رفتار نمی کنند.تعبیر خواب ،رابطه شوخی وناخوداگاه و….که فروید در مورد آنها صحبت کرده،موضات بسیار جذاب و شیرینی هستند، اما نخواستم روانکاو باشم به این دلیل که در نقش روانکاوچیزی به مراجعم نمی دهم که واقعا بکارش بیاید.
رفتاردرمانی،رویکردی است که در نگاه اول برایم به جذابیت روانکاوی نبود،اما هر چه جلوتر آمدم بیشتر فهمیدم چه منطق درمانی قوی دارد و بکار بردن روش های آن تا چه حد برای مراجع مفید و نتیجه بخش است.
من عمیقا به اصول رفتار درمانی پایبندم و خودم هم به تجربه آموخته ام که هل دادن و تشویق مراجع به تجربه های جدید،چقدر در تغییر دنیای او و باز کردن در های جدید،کمک کننده است.
زمانی فکر می کردم درمان شناختی رفتاری ،کارآمدترین شکل درمان است .پشتوانه این باورم این بود که وقتی باورهای ما نتیجه همه تجربه ها و آموخته های ما هستند و به نوعی گذشته ما در باورهای ما زندگی می کند،پس چرا مثل روانکاوان سراغ گذشته و ریشه ها برویم؟( البته در عمل هم نشدنی است) به سراغ باورها برویم که مشکل اینجاست و از اینجا هم باید حل شود.
کار کردن روی باورها و تغییر آنها،به معنای شروع دومینوی تغییر است. وقتی نظر ما عوض شود،به دنبال آن احساسات و رفتار ما هم تغییر می کند . این به نظر کارآمد وقابل اجرا می رسد.
پس چرا شناخت درمانگر نیستم؟به این دلیل ساده که فقط به نظر می رسد کارآمد است و واقعا کارآمد نیست .
جدای از نقد هایی که به خود درمان شناختی رفتاری وارد است،خلق و خوی هیجانی و احساسی ما به سختی اجازه می دهد که شناخت ها یا باورها و عقایدمان، از راه استدلال تغییر کنند.اجرای تکنیک های شناختی و مخالفت آشکار با عقاید افراد،چه در درمان فردی و چه زوج درمانی،درعمل به کشمکش بیهوده بین روانشناس و مراجع کشیده می شود و گاهی ارتباط درمانی راهم از بین می برد.
خوشبختانه خیلی زود متوجه شدم درمان شناختی رفتاری (CBT)مناسب مردم ما نیست و بیش از دو سه ماه را با شناخت درمانی تلف نکردم.
وجودگرایی محدوده مشترک بین فلسفه و روانشناسی است وفلسفه همیشه جذاب است .
وجود گرایی سلامت روان را ناشی از درک درست معنی زندگی در تقابل با معنای مرگ می داند .
البته ما معنی را نمی سازیم تا خود را فریب دهیم ودلخوش باشیم،بلکه معنی را از میان نظم کلان وپیچیده خلقت کشف می کنیم.
اینکه انسان جایگاه خود را در طبیعت بشناسد و بداند که موجود منحصر به فرد و ویژه ای نیست،بسیار آرامش بخش است و اجازه می دهد با خیال راحت زندگی کند.من با وجودگرایی هم دل و همسو هستم آگاهانه و ناخوداگاه از نگاه وجودی در جلساتم کمک می گیرم.
انسان گرایی پیشنهاد می کند که انسانها به جای مشغول شدن به درون خود و خود تخریبی، به بازی شکوفا کردن خودمشغول شوند . انرژی و زمان خودرا برای ساختن چیزی ارزشمند مصرف کنند تا زندگی غنی و شخصیتی رشد یافته داشته باشند .
به باور شخصی من این بهترین کاری است که می توانیم عمر خود را صرف آن کنیم.همیشه تلاشم براین بوده به مراجعینم کمک کنم تا ظرفیت های درونی خود را کشف وبا امکانات خود در واقعیت ترکیب کنند تا چیزی که نداشته اند را برای خود بسازد.
در جعبه ابزار یک درمانگر،نگاه راه حل محورو داشتن راهبرد(استراتژی) برای حل مشکل،اینقدر لازم و ضروری است که اگر قرار باشد انتخاب کند فقط یک چیز به مراجعش بدهد،قطعا «مهارت حل مساله» است .
مشکل هیچ کس گذشته نیست،مشکل همیشه مربوط به زمان حال است.افراد وقتی در گذشته خود فرو می روند که درزمان حال،راضی نیستند و در گذشته به دنبال پاسخ این سوال هستند که«چه شد که امروز اینجا هستم؟».
درمان راه حل محور ومهارت حل مساله،داشتن نگاه راهبردی به مشکلات و قدرت برنامه ریزی واجرای آن،جز جدا نشدنی از روان درمانی و مشاوره است.
من هم عمیقا به درمان راه حل محور معتقد و پایبندم.
درمان یا مکتب گشتالت،معتقد است ذهن یکپارچه و با کمترین تضاد،از اختلالات روانی فاصله می گیرد.درمانگر گشتالتی روی بستن پرونده های ناتمام مراجع و تعیین تکلیف آنها کار می کند.درمان فراشناخت و خودم هم به شدت با این منطق موافقم و یکی از اصولی است که برای کمک به مراجعم به آن رجوع می کنم.
درنهایت اما مطالعه دقیق ترو بیشتردرباره همه روش های درمان،تفکرو تجزیه تحلیل بیشترو سعی در درک روند کلان حرکت روان درمانی والبته اضافه شدن به تجربه کاریم، مرا به سمتی برد که باور کردم نقش انگیزه ها وانتخاب های آگاهانه بیشتر از هر نیروی دیگری است .
اگر مراجعم از من بپرسد رویکرد درمانیتان چیست؟پاسخ می دهم«من یک روانشناس با ذهنیت و ارزش های انسانگرا یی هستم که با ابزاردرمان فراشناختی می خواهم به شما کمک کنم».
درمان فراشناختی (MCT)چیست؟
شناخت به زبان ساده،یعنی باورها و نظرات افراد، که البته احساسات هم به آنها وصل هستند و رابطه دوطرفه دارند.
شناخت درمانی سعی کرد با ابزار استدلال و تقویت تفکر منطقی،به افراد کمک کند تا متوجه «خطاهای شناختی»خود بشوند وعقاید خود را بازبینی و اصلاح کنند.اما این روش حداقل دو مانع بزرگ دارد.
اول اینکه طبیعی است اکثریت افراد(از جمله خودم) مثل ارسطو ، افلاطون ، کانت ، هگل ، نوام چامسکی ومشابه اینها،دانش کافی در منطق و توان دور ماندن از سفسطه و مغلطه را ندارند.استفاده زیاد از ابزار منطق و اصرار بر انتقال تفکر منطقی،مثل این است که با مراجع به زبان کشور دیگری که بلد نیست صحبت کنیم و منتظر باشیم او از کلام ما تاثیر بگیرد،البته گاهی خود درمانگر هم این زبان را به خوبی صحبت نمی کند.
مانع دوم این است که یسیاری موارد مشکل شخص ندانستن نیست،نخواستن است.به عنوان مثال، نوجوانی که با درپیش گرفتن نقش افسرده به شکل آگاهانه یا ناخوداگاه،از خانواده خود باج می گیرد، نفع بیمارگونه ای در نامعقول بودن دارد . یا خانمی که با همسرخود بابت سابقه خیانتش در گذشته ، رفتار نامناسبی دارد،خودش می داند که اگر تصمیم به ادامه رابطه گرفته،دیگر بدرفتاری هایش معقول نیست،اما نتوانسته با اتفاق رخ داده کنار بیاید واصلا نمی خواهد که معقول رفتار کند .
در این گونه موقعیت ها دیگر از دست خود ارسطو و افلاطون هم کاری بر نمی آید. چون مشکل در سطح شناخت ها نیست،بلکه در سطح فراشناخت هاست.
فراشناخت،لایه ای از ذهن است که به انتخاب ها مربوط است نه درست و غلط ها.
به عنوان مثال، مادری را تصور کنید که همیشه درمورد موضوعات مربوط به فرزندانش نگران است.
یک شناخت درمانگر سعی می کند با تکنیک هایی مثل محاسبه احتمالات،رجوع به سوابق گذشته یا هر تکنیک دیگری،اورا متقاعد سازد که نگرانی او بی مورد است و قرارنیست اتفاق بدی بیفتد.
اما درمانگر هم نمی تواند تضمین کند افکار منفی مادر درمورد فرزندش،به شکل قطعی رخ نمی دهد . وجود همین احتمال ناچیز،مادر را مضطرب نگه می دارد .
یک درمانگر فراشناختی اما از این مسیر وارد نمی شود،درفراشناخت الگو یا قالب یا پیش فرض های اصلی که همه افکار نگرانی مراجع درون آن تولید می شوند،هدف اصلاح قرار می گیرد.
در این مثال،«باور مثبت به نگرانی» سر منشا اصلی شناخته می شود.
اشخاص همیشه مضطرب،بدون اینکه متوجه باشند،رفتار نگرانی را به عنوان راه مراقبت از خود انتخاب کرده اند.
درفراشناخت، نگرانی را یک رفتار می دانیم . نگرانی ،پیش بینی کردن زیاد و سعی در ایجاد آمادگی برای احتمالات مختلف است.
این آماده باش همیشگی ساختار روانی و سیستم سمپاتیک شخص را فرسوده می کند.
در این مثال خاص،مراجع باید انتخاب کند دست از رفتار نگرانی به طور کلی بردارد نه اینکه پاسخ تک تک افکار منفی را پیدا کند تا خیالش راحت شود.او باید متوجه شود که نگران بودن یا نبودن او هیچ اثری در محافظت از فرزندش نمی کند و نگرانی او یک لطف مادرانه و امتیاز مثبت برایش نیست.
اگر درمانگرموفق شود معنای نگرانی را برای مادر در این مثال،شفاف کند،حال می تواند انتخاب کند که با افکار منفی خود در مورد آسیب به فرزندش چگونه برخورد کند.
آنچه مهم است رابطه ای است که مادر با افکار منفی خود دارد نه خود افکار او. محتوای افکار در نگاه فراشناختی،اهمیت زیادی ندارند.
منظور از محتوای افکار،جزییات اتفاقات احتمالی است که ذهن او ساخته و پرداخته می کند.
مثال دیگر درمورد افرادی است که افسرده خو و بی حوصله هستند و افکار مزاحم زیادی را تجربه می کنند.
در این نمونه رایج،شناخت درمانگربه دنبال افکار ناکارآمد یا تحریف های شناختی مراجع می گردد که علت خلق افسرده در شخص هستند و باعث می شوند شخص دچار نشخوار فکری شود.
مثل اینکه مرد میانسال مجردی، موفق نشدن در پیدا کردن شریک عاطفی مناسب را،به بی ارزشی خود نسبت می دهد،به جای اینکه به عملکرد و کمبود مهارت خود نسبت دهد.
یا شخصی که در زمینه شغلی خود به مشکلات جدی برخورد کرده،افکار منفی و حاوی شکست دوباره در چشم اندازآینده خود دارد وتوان خود برای حل مساله کمتر ار آنچه هست ارزیابی می کند.
در این مثال ها،شناخت درمانگر افکار تحریف شده را شناسایی می کند و سعی می کند با ابزار ها و تکنیک های شناختی، تصویر واقع بینانه تری از واقعیت پیش روی مراجعش بگذارد تا نظر او و به دنبال آن احساسات و رفتار مراجع تغییر کند.
به زبان ساده شناخت درمانگر سعی دارد خظاهای شناختی که بین واقعیت و درک افراد از واقعیت قرار می گیرند را،ازمیان بردارد تا واقعیت همان طور که هست،خود را نشان دهد.
نتیجه اغلب این می شود که مراجع یا با درمانگر مخالفت می کند و فکر می کند اوسعی درتخفیف مشکل و تحریف واقعیت دارد،یا اگر موافق گفته های درمانگرش هم باشد،معمولا دست به تغییرات جدی نمی زند(بدیهی است که همه مراجعین واکنش اینگونه ندارند و ممکن است به تغییرات شناختی واکنش مثبت نشان دهند) .
از نگاه فراشناختی اما صورت بندی مساله به کل متفاوت است.
درمثال ها ی قبلی، تحریف های شناختی مراجع مثل« فاجعه سازی» یا« نسبت دهی به خود» یا« فیلتر منفی» یا هر تحریف دیگری،اگرچه درست است و مخالفتی با آن نداریم،اما در سطح شناخت ها هستند ومستقیما سوژه و هدف درمان فراشناختی به حساب نمی آید.
آنچه مهم تر است،الگوی بزرگ تری است که همه این تحریفات و افکار منفی همراه شده با آن،نتیجه این الگو هستند.به عنوان مثال در افسردگی،«رفتارنشخوار فکری»متهم شماره یک است و باید سوژه اصلاح باشد.
درک این واقعیت ساده ولی راه گشا که نشخوار فکری کردن هیچ کمکی به او نمی کند،کلید اصلی است.در این موقعیت ها،فارغ از اینکه مراجع چه احساس یا نظری درمورد پدیده خاصی دارد، خود را مقصر می داند یا نه، از این بابت احساس شرم دارد یا خشم ،تمرکز روی آگاهی مراجع از رفتار نشخوار فکری وبی فایده بودن آن است.
یک درمانگر فراشناختی تلاش نمی کند مراجعش را درمورد چیزی متقاعد کند،هدف او هدایت مراجعش به گرفتن یک تصمیم مشخص و بستن پرونده است.چه خود را مقصر بدانذ،چه نداند،چه بابت تصمیمش خوشحال باشد چه احساس گناه داشته باشد و….
از نگاه فراشناختی، رفتار نشخوار فکری واکنشی است به بلاتکلیفی و بی تصمیم بودن در مورد هر موضوعی که مربوط به گذشته است.به همین دلیل نیاز است به مراجع کمک شود تا شجاعانه با مساله،هر چه که بوده یا هست مواجه شود و ازبرانگیخته شدن احساسات پنهان خود نترسد(مثل اینکه اگر درمورد نقش خود در انتخاب اشتباه همسر و طلاقش فکر کند،دچار احساس گناه خواهد شد).
هدف نهایی رسیدن به یک انتخاب مشخص است.این انتخاب وبسته شدن پرونده به دنبال آن، زمینه نشخوار فکری را به حداقل می رساند وبا ترک رفتار نشخوار فکری،شخص فرصت بیشتری پیدا می کند تا انرژی روانی خود را صرف ساخت چیزی در دنیای بیرون کند.
در درمان فراشناختی،افکار و عقاید شخص مهم نیستند،الگوهای کلانی که عقاید را می سازند مهم هستند.
کمال گرایی و درمان فراشناختی
یک مثال شایع و قابل درک،کمال گرایی است که منبع بسیاری ار سرخوردگی ها،خودخوری ها،افسردگی و اضطراب هایی است که افراد خصوصا در جوانی تجربه می کنند.
افراد کما گرا معمولا خود را در رقابت با دیگران قرار می دهند و برنده شدن برایشان بسیار مهم است.
مثل دانشجویی که برای کسب بهترین معدل کلاس یا دانشگاه،تلاش می کند.اگرعقیده او درمورد الزام به کسب بهترین نمره کلاس را به چالش بکشیم،احتمالا پیام ما را اینطور درک خواهد کرد که به حداقل ها رضایت بده وتلاش تو برای کسب بهترین نمره،بی ارزش و غیر ضروری است.این ادراک مقاومت او را به همراه خواهد داشت.
سوالاتی شبیه به اینکه«اگر بهترین معدل را کسب نکنی چه می شود؟»،چالش در سطح شناختی هستند.یعنی هدف اصلاح ،یک نظر جزیی و خاص است .
از نگاه فراشناختی اما،پدیده کمال گرایی به عنوان یک کل واحد مد نظر ماست. سوال جایگزین این است«آیا تنها راه موفق بودن،کمال گرا بودن است؟»،«اگر کمال گرا نباشی،چه اتفاقی رخ خواهد داد؟» و سوالاتی از این جنس.
پاسخ ها معمولا این است که با اینکه رقابتی بودن آسیب هایی هم داشته،ولی چیزهای زیادی به من داده است.یا اگر کمال گرا نباشم،به اهدافم نمی رسم و پاسخ هایی مشابه این ها.
واقعیت متضاد و پنهان این است که افراد کمال گرا،این سبک تفکر و زندگی را دوست دارند و مراجعه و شکایتشان بابت افسردگی،اضطراب،وسواس فکری و سایر نشانه های روانی آزاردهنده است و نه کمال گرا بودنشان.
هیچ انسانی به راحتی آنچه را که دوست دارد و مفید می داند،کنار نمی گذارد.
اگر روان درمانگر موفق شود به لایه فراشناختی او دست پیدا کند و موضوع صحبت با مراجع،از جزییات و تلاش برای متقاعد سازی،به
ارزیابی کمال گرایی و پیش فرض های آن(مثل الگوی تفکرترجیح می دهم و بهتر است انجام دهم ،به جای باید انجام دهم)تغییر کند،مراجع اینگونه ادراک می کند که اصل موفق بودن او و اهمیت آن برایش(چه درست و چه نادرست)زیر سوال نرفته و هدف درمانگر تیدیل او به انسانی که دوست ندارد باشد،نیست.
هدف، کمک به او برای انتخاب پیش فرض ها و الگوهای کارآمدتری است که بدون تحمیل هزینه روانی،او را به خواسته هایش می رساند.
درمان فراشناختی در نحوه ارتباط ما با پدیده ها مداخله می کند.
ارتباط ما با مشکلاتمان می تواند حل کردن، تسلیم شدن،جنگیدن یا پذیرش باشد.
برخورد با احساسات نا خوشایند می تواند تحمل کردن یا جنگیدن وسعی در تغییر آنها باشد.
رابطه ای که با افکار مزاحم خود داریم،ممکن است سرکوب،فرار،همراهی یا گفتگو با آنها باشد(که البته همه نادرست هستند).
رابطه ما با موفقیت می تواند رابطه ای باشد که موفقیت را ابزار شادکامی بدانیم و یا برعکس خود را ابزاری در جهت موفقیت بدانیم.
رابطه ما با جهان خلقت می تواند رابطه جز به کل باشد یعنی خود را بخش کوچکی از طبیعت بدانیم که تابع قوانین خلقت است ،یا برعکس خود را مر کز بدانیم و جهان را نسبت به خود بسنجیم.
رابطه با فرزند می تواند بر اصل حمایت و مهربانی باشد یا بر اصل کنترل و سخت گیری و صدها مثال دیگر که می توان زد.
نتیجه موضع گیری درست ما در مورد پدیده ها است که نتیجه را مشخص می کند. این موضع گیری،که در سطح فراشناخت ذهن اتفاق می افتد،تنها چیزی است که کاملا در اختیار و به انتخاب ماست.
مفهوم لایه فراشناختی،الزاما با همین نام در سایر مکاتب و درمان ها استفاده نشده،ولی مفاهیمی نزدیک و شبیه به همین مفهوم در جاهای دیگری بکار گرفته شده،البته هیچ کدام به اندازه درمان فراشناختی،واضح،شفاف و مستقیم درمورد این مفهوم صحبت نکرده اند.
درمان فراشناختی مناسب چه نوع اختلالاتی است؟
درمان فراشناختی،یک درمان نسل سوم رفتار درمانی به حساب می آید.این بدان معناست که به اصول رفتاردرمانی متعهد است.
هر اختلالی که با رفتار درمانی کلاسیک(مبتنی بر اصول شرطی سازی و مواجهه سازی)قابل درمان باشد،به شکل پیش فرض با درمان فراشناختی هم قابل درمان است.
درمان ها به وجود می آیند و تکامل پیدا می کنند تا مشکلات روانی که تا قبل از این قابل درمان نبوده اند را درمان کنند،وگرنه بسیاری اختلالات اضطرابی مثل انواع «فوبیا»،«وسواس رفتاری» وتا حدی «اضطراب اجتماعی»،با همان اصول ساده رفتار درمانی قابل درمان هستند.
اما برای مشکلات روانی مثل«اضطراب اجتماعی»،«وسواس فکری»( و به طور کلی افکار مزاحم)،و حتی مشکلات کمتر پیچیده ای مثل «پانیک» تا پیش از پیدایش درمان های نسل سومی مثل درمان فراشناختی و درمان مشابه و نزدیک به آن، ACT(درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد)درمان موثر و کارآمدی وجود نداشت.
تاکید دوباره بر این نکته لازم است که فرضیه «هر اختلال یک درمان»از اساس نادرست است.
اگر اختلالات را پیچ و درمان ها را آچار فرض کنیم ،درمان ها آچارهایی با اندازه و شکل مشخص برای یک پیچ خاص نیستند ،بلکه شبیه آچارهای قابل تنظیم عمل می کنند که متناسب با اندازه پیچ،می توان از آنها استفاده کرد.
اما بعضی پیچ ها ،با هر اندازه تغییر در تنظیمات آچار خاص،قابل باز شدن نیستند و کلا به شکل و نوع دیگری از آچار نیاز دارند.
جمع بندی:
به طور کلی درمان فراشناختی به واسطه مدیریت افکار نگرانی ،روی اختلالات اضطرابی بازدهی خوبی دارد.همینطورروی طیف اختلالات وسواس،چه رفتاری و چه فکری.
افراد دچار افسردگی پایدار(افسرده خویی) در صورتی که با کمک روش های فراشناختی،موفق به مدیریت نشخوار فکری شوند،روند تصاعدی و رو به رشدی را در درمان طی می کنند.اما کمبود انرژی در افراد افسرده وهمکاری اغلب پایین آنها،فارغ از روش درمانی،همیشه مشکل ساز است.
افسردگی اساسی(MDD) اما پیش از روان درمانی،به دارودرمانی نیاز دارد.
درمورد اختلالات مربوز به کنترل تکانه و خشم،درمان فراشناختی خیلی بهتر از درمان شناختی رفتاری یا رفتار درمانی کلاسیک کار می کند.
علت این است که مدیریت نیروی قدرتمندی چون خشم،به نفوذ در عمق بیشتری از ساختار روانی نیازمند است که درمان های قدیمی تر قادر به انجام آن نیستند.
درمورد کمال گرایی که پدیده رایجی در ناهشیار جمعی ما هم هست و باعث بروز افسردگی ،وسواس فکری و اختلال اضطراب فراگیر می شود ،ترکیبی از مفاهیم انسانگرایی،درمان راه حل محور و درمان فراشناختی بسیار کارساز و موثر است و نتایج خوبی از این ترکیب گرفته ام.
اختلالات شخصیت اما همیشه داستان متفاوتی دارند.به جرات می توان گفت هنوز هیچ درمانی که حتی روی یک اختلال شخصیت مشخص،نتیجه قابل قبول و تایید شده داشته باشد،طراحی نشده.
درمان فراشناختی هم چنین ادعایی ندارد.درمورد اثرگذاری درمان فراشناختی روی اختلالات شخصیت هم،به نتایج پژوهش و تحقیق برخورد نکرده ام.البته به دلیل جدید تر بودن درمان های نسل سوم هنوز تحقیقات آماری زیادی ازمیزان اثربخشی آنها وجود ندارد.اما در تجربه شخصی ام در کار با مراجعین خیلی خجالتی و با اعتماد به نفس کم،نتایج امیدوار کننده ای گرفته ام.
به طور کلی درمانهای نسل سوم رفتار درمانی،خیلی قدرتمند تر و موثرتر ازبقیه درمان ها کار می کنند و زود بازده تر هستند.
با همه اما و اگرها،یک چیز را با اطمینان می توان گفت:اگر قرار باشد در روند رشد و تکامل درمان ها،روزی درمان قوی و اثرگذاری برای اختلالات شخصیتی هم داشته باشیم،حتما زیر مجموعه ای از رفتار درمانی خواهد بود،حتما به بازه زمانی طولانی(حداقل دوسال یا بیشتر)نیاز خواهد داشت و حتما نقش انتخاب آگاهانه (که در لایه فراشناخت ذهن قرار دارد)در آن بسیار پررنگ و جزء اصول درمان خواهد بود.
گرفتن نوبت با خودم (مسعودکرمی) یا معرفی بهترین روانشناس اصفهان، مناسب برای مشکل شما
در صورت تمایل می توانید با من(مسعودکرمی)،نوبت حضوری(در اصفهان) یا آنلاین وتلفنی (از سراسر ایران وخارج ازکشور)دریافت کنید. حوزه فعالیت خودم درمان اختلالات(طیف اضطراب،وسواس،افسردگی،پرخاشگری و…)،مشاوره پیش از ازدواج،زوج درمانی و مشاوره فردی است.درصورت نیازیا تمایل،به سایر همکاران روانشناس یا روانپزشک که تایید شده و متخصص در کار خود هستند،معرفی و ارجاع می شوید. اطلاعات تماس در قسمت تماس با ما موجود است.